شمارهٔ ۹۶ – ترجیح اهل هند بر اهل عجم همه در زیرکی و دانش و دلهای هوشیار

گشت چو ثابت که به هند است هوا نایب جنت ز بسی برگ و نوا چون بهر اقلیم که جنبد قلمی نیست به از دانش حکمت رقمی گر به حکمت سخن از روم شده فلسفه ز آنجا همه معلوم شده رومی از آن گونه که افگند برون برهمنان داشت از آن مایه فزون لیک ازیشان […]

شمارهٔ ۹۷ – حدیث عهد و پیمان لشکر غازی، که در کام نهنگ اندر روند و دیدهٔ اژدر!

چو مرد آید برون از عهدهٔ عهد به کارش بخت و دولت را بود جهد نشیند اهل دولت را به سینه چو می در جام و گوهر در خزینه نماند چون بنفشه کز سر انجام چو سرو راست ز آزادی برد نام شکوه مرد در عهد درست است مدان مرد، آنکه گاه عهد سست است […]

شمارهٔ ۹۸ – مصاف اول غازی ملک با لشکر دهلی به باد حمله‌ای زیر و زبر کردن چنان لشکر

دلیری کاو صف مردان بدیده‌ست نه بازش، دیده در خواب آرمیده‌ست گوی را زیبد اندر زیر، توسن که صف تیغ داند باغ سوسن رود یک سر چو باد آن جا که یک سر چو برگ بید بارد، تیغ و خنجر نیندازد، گر آید ببر و یا شیر چو نیلوفر، سپر، بر آب شمشیر بسی بینی […]

شمارهٔ ۹۹ – حدیث بخشش جان و نوازش از ملک غازی مسلمانان دهلی را به لطف بی حد و بی مر

به پرسیدم من از پیروزی بخت که ای رنگ تو از فیروزه گون سخت ملک غازی که فتحش هم عنان بود، خبر گو بعد فیروزی چه سان بود؟ جوابم داد کاز فیروزمندی چو شد غازی ملک را سر بلندی ز بعد شکر یزدان شد بر آن عزم که آید سوی دهلی از پی رزم وی […]

شمارهٔ ۱۰۰ – جلوس شه غیاث الدین و دنیا تغلق غازی فراز تخت سلطانی چو افریدون و اسکندر

مبارک روز شنبه گاه پیشین گه هنگامی است با انوار بیش این جهان از چشمه خود روی شسته که و مه سبحه و سجاده جسته مؤذن قامت خود بر کشیده جماعت صف به مسجد بر کشیده ممالک گیر سلطان جهان بخت در آن ساعت برآمد بر سر تخت سریر آراست ماه و آفتابش غیاث دین […]

شمارهٔ ۹۰ – در اختتام این سواد پر از آب زندگانی، که ماجرای دول رانی و خضرخان است ، خصصهما الله به عمر الخضر

به حمد الله که از عون الهی به پایان آمد این «منشور شاهی» به قدر چار ماه و چند روزی فروزان شد چنین گیتی فروزی هم اینجا لیلی و مجنون گرو شد هم از شیرین و خسرو قصه نو شد جمال آراست، این ماه دل افروز ز ذوالقعده دوم حرف و سیوم روز مورخ چون […]

شمارهٔ ۹۱ – حکایت

یکی را خانه بود آتش گرفته دلش را شعلهٔ ناخوش گرفته دوان با چشم گریان و دل ریش به آب دیده می‌کشت آتش خویش برو بگذشت، ناگه ، ابلهی مست نمک خورده کبابی کرده بر دست بدو گفت: ایکه آتش می‌کشی تند، بیا! وین شعله چندانی مکن کند! که من بر آتش اندازم کبابی، ترا […]

شمارهٔ ۹۲ – گزیدهٔ از سپهر اول

دگر گفت کامروز در هر دیار غزل کوی گشته ست بیش از شمار همه کس به یک قسم درمانده‌اند ز قسم دگر بی خبر مانده‌اند ندانیم کس را به طبع و سرشت که یک شعر تحقیق داند نوشت دگر گفت: سعدی نه از کس کم است که موج غزل هاش در عالم است دگر گفت: […]

شمارهٔ ۹۳ – ذکر عمارتی که بدار الخلاقه شد بلند و آغاز آن ز جامع دین بست کردگار

چو بنشست بر تخت قطب زمانه که چون قطب بادش بقا جاودانه هوس خاستش کاز پی ملک داری بکار بناها کند استواری چو صاحب خلافه شد از عدل رافه نهاده لقب حصن دارالخلافه چو نیت چنان داشت در دل نهانی که رایت برآرد به کشور ستانی شدش در دل به بنیاد خیرات مایل ز نور […]

شمارهٔ ۹۴ – اثبات ملک هند به حجت که جنت است حجت همه به قاعدهٔ عقل استوار

کشور هند است بهشتی به زمین حجتش اینک به رخ صفحه ببین حجت ثابت چو در آن نیست شکی هفت بگویم به درستی نه یکی: اولش این است که آدم به جنان چون ز عصی خستگی‌ای یافت چنان زخم عصی خورد بد انسان ز کمین کز فلک افتاد به سختی به زمین عصمت حق داشت […]