در عروج روح به عالم اصلی

پدری داری اندرین بالا گشته در اصل و در گهر والا گر ازین قبه ره به دریابی خویش را پیش آن پدر یابی پدرت را برادران هستند همه را جفت و مادران هستند سر به سر نور و جمله روحانی فارغ از ننگ عالم فانی طلب آن تبارو خویشی کن روی در روی فضل و […]

حکایت

بود روزی مسیح و یارانش دانش اندوز و راز دارانش سخن عشق را بیان میکرد فاش میگفت و پس نهان میکرد در میان سخن چو یارانش خسته دیدند و اشک بارانش خواستندش نشان عشق و دلیل گفت: فرداست روز نار و خلیل روز دیگر چو رخ بکار نهاد پای بر دستگاه دار نهاد گفت: اگر […]

درتحقیق وصول عرفی

عشق از آنسوی عقل گیرد دوست و آن کزان سوی عقل باشد اوست هرچه بالای طور عقل بود نه به تدبیر و غور عقل بود دلت اینجا ز دل جدا گردد هر که اینجا رسد خدا گردد عقل را زیر دست سازد عشق علم را نیز مست سازد عشق این دو را از میان چو […]

در بیان علومی که همراه نفس شوند

در قیامت کجا رود با نفس؟ علم هر بوالفضول و هر با خفس علم نفسست و عقل و علم‌اله کز جهان با تو میشود همراه وین سه علم ار کنی به عقل نظر از کلام و حدیث نیست به در علم کان جز حدیث و قرآنست سر بسر ساز و آلت نانست جان ازین علم […]

درصفت بهشت و مراتب آن

چون بمیری ازین جواهر خمس عقل و نفست نپاید اندر رمس در این نه مقوله بسته شود دل ازین چار قید رسته شود برهی از سه بعد و از شش حد اوحدی‌وش رخ آوری به احد این تخیل نماند و احساس وین تکاپوی منهیان حواس دیدهٔ روح بی‌سبل گردد مشکل نفس جمله حل گردد هرچه […]

حکایت

شد غلام ملک به می خوردن بشدند از پیش به پی کردن یافتندش به کنج میخانه مفلس و عور و مست و دیوانه پس بگفتند پند و هیچ نگفت میکشیدند و او دگر میخفت رند کی میگذشت آشفته بارها خانه پدر رفته دید کان گیرو ده مجازی نیست گفت: خشم ملوک بازی نیست بهلیدش چنانکه […]

در معارج ارواح و ابدان و عذاب ایشان

ورندارد ز دین و دانش بهر از تنش جان جدا کنند به قهر در جهان جای او حجیم بود آبش از جرعهٔ حمیم بود تنگ ماند برو جهان فراخ رخ فرا میکند به هر سوراخ گرد او دودهای ظلمانی از مزاجات جهل و نادانی او در آن دودهای آتش ریز میرود چشم بسته، افتان خیز […]

خطاب به خواجه غیاث‌الدین محمد

ای شب و روز عالم از تو بساز شب و روزی به کار ما پرداز شب نگاهی درین معانی کن روز لطفی چنانکه دانی کن حبذا از چنان دل افروزی ! اتفاق چنین شب و روزی صاحبا، در شب سعادت خواب مکن و روز نیک را دریاب که وجودت به جود فربه باد روزت از […]

در صفت زرق و ریا و ارباب آن

سخنی کز سر معامله نیست عقل را اندرو مجامله نیست بی‌رعونت قدم نخواهی زد بی‌ریا هیچ دم نخواهی زد آن نماز دراز کردن تو وز حرام احتراز کردن تو روز بر سفره نان نخوردن سیر پیش بیگانه شب نخفتن دیر گاهی از چل تنان خبر گفتن گاه از ابدال قصه برگفتن چیست؟ این چیست؟ گر […]

در حقیقت اجابت دعا

گر دعا جمله مستجاب شدی هر دمی عالمی خراب شدی تو دعا را اگر ندانی روز نشوی بر مراد خود پیروز تا نیابد دل تو راه به غیب دست حاجت برون می‌آر از جیب غیب‌دان جز به نور نتوان شد وقت بین بی‌حضور نتوان شد گر دلت حاضر و تنت نوریست هر چه خواهی بخواه، […]