رباعی شمارهٔ ۱۴۳
ساقی، بده آن باده، زبانم بشکن وز باده خمار سر و جانم بشکن پیشانی توبه را شکستم ز لبت گر توبه کنم دگر دهانم بشکن
رباعی شمارهٔ ۱۵۹
ای چرخ ز مهر زیر میغت برده گیتی به ستم اجل، به تیغت برده پرورده به صد ناز جهانت اول و آخر ز جهان به صد دریغت برده
رباعی شمارهٔ ۱۴۴
نی از تو گذر به هیچ حالی ممکن نی از تو به عمرها وصالی ممکن دیدار تو ممکنست و وصل تو محال انصاف که اینست محالی ممکن
رباعی شمارهٔ ۱۶۰
ای خط تو گرد لاله وشم آورده سیب زنخت آب ز یشم آورده لعل تو ز من خون جگر کرده طلب دل رفته روان بر سر و چشم آورده
رباعی شمارهٔ ۱۴۵
هر دم لحد تنگ بگرید بر من وین خاک به صد رنگ بگرید بر من بر سنگ نویسید به زاری حالم تا بشنود و سنگ بگرید بر من
رباعی شمارهٔ ۱۶۱
داریم ز قدت گلها راست همه دل ماندگیی چند که برجاست همه آن نیز که امروز ز ما کردی یاد تاثیر دعای سحر ماست همه
رباعی شمارهٔ ۱۴۶
ای مهر تو از جهان پذیرفتهٔ من مشتاق تو این دیدهٔ ناخفتهٔ من هر چند جهان ز گفتهٔ من پر شد اکنون به کمال میرسد گفتهٔ من
رباعی شمارهٔ ۱۶۲
یک شهر بجست و جوی آن دوست همه بگذشته ز مغز و در پی پوست همه گر زانکه طریق طلبش دانستی از خود طلبش داری و خود اوست همه
رباعی شمارهٔ ۱۴۷
روی من و خاک سر کویت پس ازین حلق من و حلقهای مویت پس ازین در گوش لب تو یک سخن خواهم گفت گر بشنود ار نه من و رویت پس ازین
رباعی شمارهٔ ۱۶۳
چون دوست نماند دل و جانیم همه چون تن برود روح و روانیم همه گر هیچ ندانیم برآییم به هیچ عین همهایم، اگر بداینم همه