بستان امید
هر دم از عشق آید اندرگوش جان، ساز امید تا کشـد جـان را سر بستان دلبـــاز امید سایه ی خوشبختی آرد بر سـر هـر طالبـی طـالب ار بـا جـان کشـد ارابه ی ناز امید مهـر پایان است بـر تـاریکــی و نـابـاوری شهر شادی ها نهان، در پشت آغاز امید شوق پرواز آورد بر هر دلـی […]
طنین طبل بیداری
به کوی چشم دارانش چو پیر می فروش آید صدای طبل بیداری در آن دم سوی گوش آید طنیـن جـان فزایـش تا در آفـاق جهان پیچد هیاهوهــای جانکــاه شُبان شب خمــوش آید نشان حق پرستی گر کسی را در جبین باشد به یمـن بانـگ بیداری دو گوش حق نیوش آید اگـر ساقی زلـب ریزد شکر […]
زن
نـوری اگـر بر در و روزن بود؛ زن بــود ماهـی اگـر کوچه و بــرزن بود؛ زن بــود عرضه شد ازدامن هستی گلی بر جهـان آن گل یک دانـه که گلشن بود؛ زن بــود بی رخ زن، خـانه چو مــاتم سرا می شود آن که گـل خنـده به دامـن بود؛ زن بــود دست زن ار بربط […]
دهقان
ای دســت تـاول بستــه! ای دهــقانـــم پیش آ به رویـت بوسـه ای بنشانــم بـا کـارت این خــاک سیــه خـــرّم شد ای ضــامـن آبــــــادی کیــهانــــم گفتــی که زحمــت می کشم تــا روزی بــر قـلّــه ی عــزّت رسـد ایـرانـــم دامـــانــی ا نبـــوه از مــحبّـــت داری گویی که زان بر شخم جـان افشانــم عمری به جنگ خار و […]
از تو
ای شـور مستــان از تو آییــن بُـستــان از تـو ای ســور فـروردیـن و ســوز زمستــان از تـو هر نـغمــه ی بلبـل هم گل در گلستـان از تـو طفـل از تـو و مام از تـو هم شیر پِستـان از تـو ای شهد و شعر و شاهد شمـع شبـستـان از تـو دســت من و دامـانــت ای دستِ […]
آتش وش
افکنــدی اندر آتشــم ؛ ای دلبـــر در آتشـت ، آتش وَشــم ؛ ای دلبــر عمری نشستم پایــت اندر هجران تا شهـد دیـدارت چِشَــم ؛ ای دلبــر راهی ده اندر بارگــاهت جــان را تا گــردد از خیلِ حَشَــم ؛ ای دلبــر جوری گر از عشقت رسد بر جانم تا روز محشــر می کِشـم ؛ ای دلبــر […]
رهایی
حـذر کن ای دل از پَســـتی تـو اِی دُردانـــه ی هستــی در آ در حلقــه ی مستــان به شـور و شـوق سـرمستــی بگیــرد تیـرگــی ، جــان را چـو در بر روی خود بستــی مشـو نومیــد و سرگــردان اگــر روی از جـفا خَستــی خـدا هر چــاره ای ســـازد رسـد دامــانــش ار دستــی بـرای صیــد خـوشبــختــی بساز […]
داغ دلبر
داغی نشاندی بر دلم ، از خطّ و خالت تا شد اسیر جلوه هایی از جمالت کی می پذیرد دیگر این دل ، رنگ اغیار زان رو که رنگی برگرفته ست از خیالت در بارگاهت بار ده ؛ تا شاید این دل بر گُرده گیرد رونقی از فیضِ قالت بگشوده ای خوانی ز جود از […]
جان مرا بالا ببر
ای جـان جـان! جـان مـرا تـا پیش خود بالا ببر صبــری نماند اندر دلم؛ فردا نگــو؛ حالا ببر دل می کنم از هر چه دارم اندر این محنت سرا سـوی بقـا از غصـه ها، با چشـم بی پروا ببر داری فضــایی آشنــا در وادی عشـق و صفــا زایـن غـربت ظلم و فنا، جـان مرا آنجـا […]
محمد (ص)
زمانــــه را نفســی تــازه از حجــاز آمـــد به قبلــه گاه جهانی چو سرو ناز آمد چـو لاشه ای شده بود این جهـان در ظلمت تو گوئیــا به تنش روح رفته باز آمد به گرد شب همه بت های شب پرستان بود برای چیدن بت ها به حرص و آز آمد شبـی که خلــوت خوبـان به […]