شمارهٔ ۶۵
طالع پیروز بختی ، مایۀ نیک اختری آسمان کامگاری ، آفتاب سروری رسم دانی ، ملک سازی ، رزم جویی ، خسروی پیشوای روزگاری ، پادشاه کشوری شمس دولت ، زین ملت کهف امت ، شه طغان آنکه نیکو همت او گشت از بدها بری آن خداوندی که جمشید دگر در حشمت اوست امر او […]
شمارهٔ ۶۶
پریرخی که ز شرمش نهان شدست پری پری مثال نهان گشت و شد ز مهر بری عیان بدیده گر او را نبینی آن نه عجب که گر پریست چنین آمدست رسم پری گر آبگینه پری را ببیندی بدرست روان فدا کنمی پیش آبگینه گری پریست ، گرنه پری چاکرویست بحسن فری کسی که پری چاکرویست […]
شمارهٔ ۳۵
از هری گر سوی اوغان شوی،ای باد شمال باز گویی زهری پیش ملک صورت حال گویی : آن شهر،کجا بود دل بخت بدو شادمان همچو دل مرد سخی وقت نوال بی تو امروز همی نوحه کند بخت برو هم بران سان که عرب نوحه کند بر اطلال جمله کاشانۀ آن شهر طلالند امروز جغد کاشانه […]
شمارهٔ ۵۱
در سپهر دولت آمد کامجوی و کامران از شکار خسروی آن آفتاب خسروان آسمان داد و همت ، آفتاب تاج و تخت نور جان میر جغری ، شمع شاه الب ارسلان مفخر سلجوقیان ، شمشیر میرالمؤمنین شمس دولت ، زین ملت ، کهف امت ، شه طغان خون و آتش در بلارگ ، زهر و […]
شمارهٔ ۳۶
ایا از ملک زادگان فخر عالم نژاد ترا ملک عالم مسلم نه در طالع دشمنان تو یک عز نه اندر دل دوستان تو یک غم همی پیش چشم من آید که گیتی بگیری بخنجر ، سپاری بخاتم بر مح چو افعی کنی مر عدو را رگ و پی در اندام افعی و ارقم دم نای […]
شمارهٔ ۵۲
بمژده خواستی آن نور چشم و راحت جان بر من آمد پروین نمای و ماه نشان نهفته انجم او در عقیق عنبر بوی شکسته سنبل او در سهیل مشک افشان درست گفتی بر مه بنفشه کاشت همی شکسته سنبل آن آفتاب ترکستان بزیر سنبل مشکین او همی رفتند هزار دل بخروش و هزار جان بفغان […]
شمارهٔ ۳۷
آمد رمضان بخیر مقدم دیشب بسلام خان اعظم جمشید زمان سکندر وقت مقصود وجود نسل آدم ای امر تو چون نفاذ تقدیر وی حکم تو چون قضای مبرم از کلک تو کار مملکت راست وز سهم تو قامت فلک خم چون سدره مقام تو معلی چون کعبه مکان تو مکرم گرد ره تست مشک تاتار […]
شمارهٔ ۵۳
ای بزمین بر ، بزرگ سایۀ یزدان ای ملک عادل ، ای مبارک سلطان آنچه تو کردی ز پادشاهی و مردی پور سیاوش نکرد و رستم دستان روی تو نادیده ، هر که نام تو بشنید جان بدهد بر هوای نام تو آسان منزل تو گه بشام و گاه ببغداد لشکر تو گه بروم و […]
شمارهٔ ۳۸
دوش در گردن شب عقد ثریا دیدم نو عروسان فلک را بتماشا دیدم رانده بودم همه شب گرد زوایای فلک ماه را در فلک عقد ثریا دیدم بود آوردۀ غواص شب از قلزم غیب هر جواهر که درین قبۀ مینا دیدم نیک فرخنده مهی بود ز شاخ طوبی هر شکوفه که درین قبۀ خضرا دیدم […]
شمارهٔ ۵۴
آسمان گون قرطه پوشید،آن چو ماه آسمان مهر چهر آمد بنزد بنده روز مهرگان خواب چشم نر گسینش در سحر سحر آزمای تاب زلف عنبرینش بر سمن سنبل فشان زلف و چشم او همی آشفته کردی جان و دل آن یکی آشوب دل بود ، این یکی آشوب جان چون لب و دندان او شد […]