شماره ۲۳۸

جانم انداخته ای در دل دریای کرم نیز بنموده ای ام از کرمت راه حرم چشم بیدار و دلی روشنم ارزانی دار تا بدانم که چه با خویش برم یا نبرم

شماره ۲۰۷

از گنبد آسمان فرود آمده ام بر مَرکب رحمت و درود آمده ام چون نغمه ی عشق او لبِ رود بلاست اندر پیِ آن سرود رود آمده ام

شماره ۲۲۳

گوشم شده بر حلقه ی فرمان تو مثقوب دیگر نگریزد دل از آن دامن محبوب هر لحظه که من می نگرم بر گلِ رویت صد غمزه برون افتد از آن چهره ی محجوب

شماره ۲۳۹

ای خدا ارزانی ام کن گوهر آزادگی همچنین از بهر خدمت روحی از آمادگی گنج دنیا را نمی خواهم عطا کن بهر من جامه ای از نیکی و جامی هم از دلدادگی

شماره ۲۰۸

ای که پاپوش کَلَک بر دگران می دوزی تا به یغما ببری روزی شان را روزی آتش افروزی اگر از ره نامردی ها مطمئن باش که روزی تو در آن می سوزی

شماره ۲۲۴

سعادت را اگر خواهی خدا را بر، به همراهی وگرنه بی خدا هرگز نیفزایی؛ که می کاهی

شماره ۲۴۰

آیینه ی عبرت بود این دار فنا بر دست مبندید از این دار، حنا در آن بنگر رسم و رهی را به کف آر تا چون بنهی پای به گلزار بقا

شماره ۲۰۹

هر دل که پاره سازد خود پرده ی حجابش دُرّی رسد به دست از دریای آفتابش زینت بگیرد آن دل، از امتیاز ایمان تا بر « اَلستِ » رحمان باشد « بَلی » جوابش

شماره ۲۲۵

دل اگر در پیِ جانان برود؛ وه! چه نکوست! کی بود مأمن اغیار، دلِ عاشقِ دوست گر چه دور است به ظاهر، ره منزلگه یار بلکه نزدیکتر است او به دل از هر رگ و پوست

شماره ۲۴۱

هر که از بشنیدن حق پنبه اندر گوش کرد یا به جامی از جهالت،خویش را مدهوش کرد اوفتاد اندر دل بیغوله ی شبهای غم روزن دل را گرفت و عقل را خاموش کرد