سینه از آتش ِ دل در غم ِ جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تَناَم از واسطهیِ دورییِ دلبَر بِگُداخت
جانام از آتش ِ مهر ِ رُخ ِ جانانه بسوخت
سوز ِ دل بین! که زِ بس آتش ِ اشکام، دل ِ شمع
دوش بر من زِ سر ِ مِهر چو پَروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز ِ من است
چون من از خویش برفتم دل ِ بیگانه بسوخت
خرقهیِ زُهد ِ مَرا آب ِ خرابات بِبُرد
خانهیِ عقل ِ مرا آتش ِ میخانه بسوخت
چون پیاله دلام از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خُمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مَردُم ِ چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
تَرک ِ افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
سهیل قاسمی
فریدون فرح اندوز
مریم فقیهی کیا
شرح سطر به سطر
توضیح در باره شرح سطر به سطر
ستیغ، هیچ ادعایی در کامل و جامع بودن شرحها ندارد.
سینه از آتش ِ دل در غم ِ جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
خانه: (قدیمی) اتاق
کاشانه: خانهی محقر
جانانه: دلبر زیبارو که عاشق او را مانند جانش دوست دارد.
خانه ، کاشانه تناسب
سینه ، دل تناسب
وجود عاشق به کاشانه (خانه) تشبیه شده
دل عاشق به خانه (اتاق) تشبیه شده
در غم دوری از محبوب، دلم آتش گرفته و سینهام را به آتش کشانده.
در این اتاق آتشی بود که به کل خانه سرایت کرد و تمام وجودم در آتش دوری از محبوب میسوزد.
تَناَم از واسطهیِ دورییِ دلبَر بِگُداخت جانام از آتش ِ مهر ِ رُخ ِ جانانه بسوخت
مِهر: محبت
رخ: رخساره
جانانه: محبوب
گداختن: ذوب شدن
از واسطهی: به واسطهی
مهر:
۱- محبت
۲- خورشید
تن ، رخ ، جان تناسب
گداخت ، آتش ، بسوخت تناسب
تنم به علت دوری از دلبر گدازان و سوزان شد(شروع به ذوب/آب شدن کرد)،
۱- آتش محبت معشوق در جانم افتاد و جانم را سوزاند.
۲- آتش چهرهی چون خورشید محبوب، جانم را سوزاند.
سوز ِ دل بین! که زِ بس آتش ِ اشکام، دل ِ شمع دوش بر من زِ سر ِ مِهر چو پَروانه بسوخت
دوش: دیشب
اشک ، شمع ، پروانه تناسب
شمع میگدازد و قطره قطره ذوب میشود
پروانه در آتش عشق، میسوزد و جانش را از دست میدهد.
شاعر خودش را به شمعی تشبیه کرده که دل همان شعله است و اشکهای عاشق در فراق معشوق مانند اشکهای شمع است.
سوز دل عاشق و لهیب اشکهای او چنان زیاد است که دل شمع را به رحم میآورد و شمع مانند پروانه، برای عاشق سوختهدل، جانش را از دست میدهد.
(کنایه از شبزندهداری عاشق در فراق یار و از بین رفتن شمع در طول شب)
ترتیب اجزاء جمله:
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم [هست] دوش دل شمع ز سر مهر بر من، چو پروانه بسوخت.
در دلم چنان سوز و گدازی هست که اشکهایی مانند شعلههای آتش دارم که از بسیاری آنها، دوش شمع از روی محبت، دلش برای من مانند پروانه بسوخت.
آشنایی نه غریب است که دلسوز ِ من است چون من از خویش برفتم دل ِ بیگانه بسوخت
دلسوز: مشفق، مهربان
خویش:
۱- خویشاوند
۲- خویشتن، از خویش رفتن: کنایه از، از دست رفتن
غریب:
۱- عجیب
۲- بیگانه
که:
۱- کسی که
۲- حرف ربط
آشنا ، غریب تضاد
خویش ، بیگانه تضاد
ترتیب اجزاء جمله:
نه غریب است که آشنایی، دلسوز من است. چون من از خویش برفتم، دل بیگانه بسوخت.
عجیب نیست که آشنایان دلسوز من باشند، زیرا که وقتی من از خودم بیخود شدم و از دست رفتم، (حتی) دل بیگانگان (هم) به حال من سوخت.
(پس نگرانی آشنایان برای من طبیعی است.)
آن کسی که دلسوز منست، آشنایی است که با من بیگانه نیست، وقتی که من از خویش بیخود شدم و رو به نابودی بودم، دل بیگانگان به حال من سوخت (که چون بیگانگان حال مرا درک میکنند، آنها غریب ِ آشنای من هستند.)
خرقهیِ زُهد ِ مَرا آب ِ خرابات بِبُرد خانهیِ عقل ِ مرا آتش ِ میخانه بسوخت
آب خرابات: شراب
آتش میخانه: شراب
خانه: اتاق
آب ، آتش تضاد
آب خرابات، خرقهی زهد و ریایی مرا با خود برد و با بادهنوشی در میخانه، خانهی عقلم را سوزاندم.
در میخانه و با بادهنوشی از عقل و ریا دوری جسته است.
(حافظ برای هریک از اعضاء بدن اتاقی متصور است.)
چون پیاله دلام از توبه که کردم بشکست همچو لاله جگرم بی می و خُمخانه بسوخت
خمخانه: میخانه، خانه یا سردابی که خمهای شراب را در آنجا میگذارند، جایی که شراب میاندازند.
پیاله ، می ، خمخانه تناسب
لاله، به جام می شباهت دارد
(برای ترک بادهنوشی توبه کردم و پیاله شکستم) از توبهای که کردم دلم بشکست، مانند پیالهای که میشکند.
بدون شراب و در دوری از خمخانه، مانند لاله جگرم سوخت.
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مَردُم ِ چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ماجرا: آنچه واقع شده، رویداد
ماجرا کردن: شکایت کردن
مردم چشم: مردمک چشم
مردم دیده ، بسوخت تناسب
خرقه درآوردن ، خرقه سوزاندن تناسب
ترتیب اجزاء جمله:
ماجرا کم کن و بازآ که مردم چشم من خرقه از سر به در آورد و به شکرانه بسوخت.
عنبیه (قسمت رنگی چشم که مردمک در مرکز آن قرار گرفته) به عنوان خرقهی مردمک تصور شده که از بسیاری اشک، عنبیه سفید شده و چشم سوخته و نابینا گشته است.
مردمک چشم من از بسیاری گریه و اشک ریختن در دوری از تو، بسوخت و نابینا شد، کمتر گله و شکایت کن و بازگرد، چرا که چشمم را به شکرانهی بازگشت تو فدا کردم.
ترتیب اجزاء جمله:
ماجرا کم کن و بازآ که مردم چشم، خرقهی مرا از سر به در آورد و به شکرانه بسوخت.
کمتر گله و شکایت کن و بازگرد، چرا که مردمک چشمم با بسیاری گریه و اشک ریختن، من را رسوا کرد و باعث شد من خرقهی ریایی خویش را از سر درآورم و به شکرانهی رهایی از زهد ریایی آن را بسوزانم.
(خرقه باعث دوری بین عاشق و معشوق بوده که با سوزاندن آن، به وصال امیدوار میشود.)
خرقه از سر به در آوردن و سوزاندن آن مصداق ترک اولای شرعی است.
تَرک ِ افسانه بگو حافظ و می نوش دمی که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
افسانه: داستان
به افسانه سوختن: به بیهودگی سوختن
ای حافظ! از پرداختن به افسانه (ماجرای بین عاشق و معشوق) بپرهیز و لحظهای می بنوش، چرا که شب نخوابیدیم و شمع به بیهودگی بسوخت.
وزن عروضی و تقطیع
سِیـ نـِ اَز ئَا تـَ شـِ دِل دَر غـَ مـِ جَا نَا نـِ بـِ سُو خت
فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
یا:
ت ت تن تن ت ت تن تن ت ت تن تن ت ت تن
نام ِ قدیمی بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
sii ne ?az ?aa ta se del dar qa me jaa naa ne be soo xt
eaa ta sii boo d(e) da rin xaa ne ke kaa saa ne be soo xt
اختلاف نسخهها
چند نسخه متفاوت با نسخه مرجع
اساس کار ستیغ، نسخه چاپ قزوینی و غنی است. و تصحیحهای دیگر اینجا در دسترس است
خانلری
سینهام ز آتش ِ دل در غم ِ جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تَناَم از واسطهیِ دورییِ دلبَر بِگُداخت
جانام از آتش ِ مهر ِ رُخ ِ جانانه بسوخت
هر که زنجیر ِ سَر ِ زُلف ِ پریرو یِ تو دید
دل ِ سودا زدهاش بر من ِ دیوانه بسوخت
سوز ِ دل بین که زِ بس آتش ِ اشکام دل ِ شمع
دوش بر من زِ سر ِ مِهر چو پَروانه بسوخت
آشنا ئی نه غریب است که دلسوز ِ من است
چون من از خویش برفتم دل ِ بیگانه بسوخت
خرقهیِ زُهد ِ مَرا آب ِ خرابات بِبُرد
خانهیِ عقل ِ مرا آتش ِ خُمخانه بسوخت
چون پیاله دلام از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و پیمانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مَردُم ِ چشم
خرقه از سر بهدَرآورد و بهشُکرانه بسوخت
تَرک ِ افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
اختلاف نسخه ها بر اساس تصحیح خانلری
بیت یکم:
سینه از آتش
بیت دوم:
دوری هجران
دلم از آتش حسن رخ | آتش عشق رخ | آتش شوق رخ
بیت دوم:
پریروئی دید
بیت چهارم:
آن گذشتام بهسر از آتش ِ دل دوش که شمع
اشکم چون شمع
بیت پنجم:
خوش… برفتم | چون من از خویش
بیت ششم:
آتش میخانه
بیت هفتم:
همچو باده جگرم
بی می پیمانه | بی می و خمخانه
بیت نهم:
تا کی افسانه بگو
می نوش و مرو
که نخفتم بشب و | که بخفتیم بشب و
حافظ شیراز
سینهام ز آتش ِ دل در غم ِ جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت.
دلاَم از واسطهیِ دورییِ دلبَر بِگُداخت
جانام از آتش ِ هجر ِ رُخ ِ جانانه بسوخت.
چون پیاله دلام از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و پیمانه بسوخت.
خرقهیِ زُهد ِ مَرا آب ِ خرابات بِبُرد
خانهیِ عقل ِ مرا آتش ِ خُمخانه بسوخت.
سوز ِ دل بین که زِ بس آتش ِ اشکام، دل ِ شمع
دوش بر من زِ سر ِ مِهر چو پَروانه بسوخت.
آشنا ئی نه غریب است که دلسوز ِ من است
چون من از خویش برفتم دل ِ بیگانه بسوخت. –
هر که زنجیر ِ سَر ِ زُلف ِ گِرِهگیر ِ تو دید
شد پریشان و دلاش بر من ِ دیوانه بسوخت.
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مَردُم ِ چشم
خرقه از سر بهدَرآورد و بهشُکرانه بسوخت.
تَرک ِ افسانه بگو حافظ و مِی نوش دمی
که نخفتیم شب و، شمع به افسانه بسوخت.
حافظ به سعی سایه
سینهام زاتش ِ دل در غم ِ جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تَناَم از واسطهیِ دورییِ دلبَر بِگُداخت
جانام از آتش ِ مهر ِ رُخ ِ جانانه بسوخت
هر که زنجیر ِ سَر ِ زُلف ِ پریرویی دید
دل ِ سودا زدهاش بر من ِ دیوانه بسوخت
سوز ِ دل بین که زِ بس آتش ِ اشکام دل ِ شمع
دوش بر من زِ سر ِ مِهر چو پَروانه بسوخت
آشنا یی نه غریب است که دلسوز ِ من است
چون من از خویش برفتم دل ِ بیگانه بسوخت
خرقهیِ زُهد ِ مَرا آب ِ خرابات بِبُرد
خانهیِ عقل ِ مرا آتش ِ خُمخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و پیمانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مَردُم ِ چشم
خرقه از سر بهدَرآورد و بهشُکرانه بسوخت
تَرک ِ افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
خرید آثار مرتبط
خرید آنلاین آثار دانلودی، خرید کالا، دانلود محصولات رایگان
دیوان حافظ
قزوینی و قاسم غنی
نسخه PDF تصویربرداری شده از چاپ هندوستان
دیوان غزلیات حافظ
پرویز ناتل خانلری
نسخه PDF تصویربرداری شده از کتاب قدیمی
دیوان خواجه حافظ
سید عبدالرحیم خلخالی
تصویربرداری شده از کتاب چاپ سال ۱۳۰۶
طریق عشق
بدیع الزمان فروزان فر
شرح غزلیاتی چند از حافظ
شنیدن غزلهای حافظ با صدای جاودانهی فریدون فرح اندوز، لذتی دوچندان به شعر میبخشد. خاصه آنکه هم صدا را بشنوی و هم تصویر ببینی. مجموعهی غزلهای حافظ، در دو شکل صوتی و تصویری با اجرای فریدون فرحاندوز را اینجا تهیه کنید و لذتش را ببرید.
سهیل قاسمی، مجموعهئی از اجرای تمام غزلهای حافظ بر اساس نسخهی قزوینی و غنی ارائه کرده است. رویکرد سهیل قاسمی، ارائهی نسخهی صوتی با اولویت نهادن بر اصل درستخوانی اشعار، رعایت صحیح لحن و ادای صحیح واژگان با پایبندی به وزن شعر است. اینجا مجموعهی «حافظ شاعر» سهیل قاسمی را تهیه کنید.
نرم افزار حافظ شاعر، تلاشی است برای در دسترس نهادن نسخه درست دیوان حافظ. آنچه که ما را در مجموعه ستیغ بر آن داشت که در کنار اپ های فراوان حافظ موجود در مارکت های موبایلی، کار دیگری ارائه دهیم، جدا از علاقه شخصی، تلاش در ارائه مرجع قابل اعتمادی از متن دیوان، با لحاظ رویکرد علمی معرفی نسخه ها و تصحیح های مختلف، نسخه بدل ها، و شرح های بدیع و کاملی برای علاقهمندان به فال حافظ بود.
شرح فال
غم و اندوهی جان سوز را از سر گذرانده ای. شاید تصمیم ها و انتخاب تو پیش از این اشتباه بوده است. منشاء این ناکامی ها در درون تو بوده است. سعی کن بدی ها و عامل های بدی را از خودت دور کنی. عشق و علاقه ای که داشته ای برایت رنج و زحمت آورده و دوری تو را آزرده کرده است.
شاید غریب و آشنا به حال تو دلسوزی می کنند. امیدوار باش که همین تحمل مرارت ها باعث می شود که دیگران نیز به کمک تو بیایند و به تو خوبی کنند. مراقب باش تا عاقلانه تصمیم بگیری و خویشتنداری خود را از دست ندهی. جایی از حق خودت گذشته ای و به خودت محرومیت داده ای. از این بابت ناراحتی. بکوش تا جبران کنی. فدای سرت. سعی کن که از ناله کردن و ماندن در گذشته بپرهیزی و گذشته را به کناری بنهی و راهی جدید آغاز کنی. سعی کن حال خودت را خوش کنی. وگرنه غصه و یادآوری گذشته هرگز تمامی نخواهد داشت و فرصت های آینده را نیز نابود خواهد کرد.
گذشته را رها کن.
۰ Comments
Trackbacks/Pingbacks