دوش از مسجد سویِ میخانه آمد پیر ِ ما
چیست یاران ِ طریقت بعد از این تدبیر ِ ما؟
ما مریدان روی سو یِ قبله چون آریم؟ چون
روی سو یِ خانهیِ خَمّار دارد پیر ِ ما
در خرابات ِ طریقت ما بههم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در روز ِ ازل تقدیر ِ ما
عقل اگر داند که دل در بند ِ زلفاش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پِیِ زنجیر ِ ما
رو یِ خوبات آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زآن زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ِ ما
با دل ِ سنگینات آیا هیچ درگیرد شبی
آه ِ آتشناک و سوز ِ سینهیِ شبگیر ِ ما؟
تیر ِ آه ِ ما زِ گردون بگذرد حافظ! خموش!
رحم کن بر جان ِ خود! پرهیز کن از تیر ِ ما
غزل حافظ با صدای سهیل قاسمی
غزل حافظ با صدای فریدون فرح اندوز
نسخههای دیگر
نسخهبدلها
نسخه خطی ۸۰۱ - پیاده سازی سهیل قاسمی
این غزل در این نسخه خطی نیست
خانلری
دوش از مسجد سویِ میخانه آمد پیر ِ ما
چیست یاران ِ طریقت بعد از این تدبیر ِ ما؟
در خرابات ِ مغان ما نیز هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ِ ازل تقدیر ِ ما
ما مریدان روی سو یِ قبله چون آریم چون
روی سو یِ خانهیِ خَمّار دارد پیر ِ ما
با دل ِ سنگینات آیا هیچ درگیرد شبی
آه ِ آتشبار و سوز ِ نالهیِ شبگیر ِ ما؟
عقل اگر داند که دل در بند ِ زلفاش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پِیِ زنجیر ِ ما
باد بر زلف ِ تو آمد شد جهان بر من سیاه
نیست از سودای زُلفات بیش از این توفیر ِ ما
مرغ ِ دل را صید ِ جمعیّت به دام افتاده بود
زلف بُگشادی زِ شَست ِ ما بِشُد نخجیر ِ ما
رو یِ خوبات آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ِ ما
تیر ِ آه ِ ما زِ گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان ِ خود پرهیز کن از تیر ِ ما
اختلاف نسخه ها بر اساس تصحیح خانلری
بیت دوم:
در خرابات ِ طریقت ما بهم منزل شویم. در بیت دوم تصحیح ذوقی یکی از ادیبان افغانستان چنین است: در خرابات ِ مغان با پیر هم منزل شویم، اما این صورت در هیچ نسخه ای نیامده است.
بیت سوم:
سوی قبله
بیت چهارم:
آه آتش سوز ِ ما و ناله ی شبگیر ِ ما | آه ِ آتشناک و سوز ِ سینه ی شبگیر ِ ما
بیت پنجم:
در بند زلفت
بیت ششم:
سودای دامش بیش
بیت هفتم:
بگشادی ز دست ما
بیت هشتم:
زان زمان جز
بیت نهم:
بگذرد یار عزیز | بگذرد جان عزیز
حافظ شیراز
دوش از مسجد سویِ میخانه آمد پیر ِ ما –
چیست، یاران ِ طریقت، بعد از این تدبیر ِ ما؟
ما مریدان رو به سو یِ قبله چون آریم؟ چون
رویْ سو یِ خانهیِ خَمّار دارد پیر ِ ما.
در خرابات ِ مُغان با پیر هممنزل شویم
کاینچنین رفتهست در روز ِ اَزَل تقدیر ِ ما.
#
رو یِ خوبات آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زین سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ِ ما.
عقل اگر داند که دل در بند ِ زلفات چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پِی ِ زنجیر ِ ما!
مرغ ِ دل را صید ِ جمعیّت به دست افتاده بود
زلف بُگشادی و باز از دست شد نخجیر ِ ما.
باد بر زلف ِ تو آمد شد جهان بر ما سیاه –
نیست از سودا یِ زُلفات بیش از این توفیر ِ ما.
با دل ِ سنگینات آیا هیچ دَرگیرد شبی
آه ِ آتشبار و سوز ِ نالهیِ شبگیر ِ ما؟
تیر ِ آه ِ ما زِ گردون بگذرد حافظ، خموش!
رحم کن بر جان ِ خود، پرهیز کن از تیر ِ ما!
حافظ به سعی سایه
دوش از مسجد سویِ میخانه آمد پیر ِ ما
چیست یاران ِ طریقت بعد از این تدبیر ِ ما
ما مریدان روی سو یِ قبله چون آریم چون
روی سو یِ خانهیِ خَمّار دارد پیر ِ ما
در خرابات ِ مغان ما نیز هم منزل کنیم
کاین چنین رفتهست در عهد ِ ازل تقدیر ِ ما
عقل اگر داند که دل در بند ِ زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پیِ زنجیر ِ ما
رو یِ خوبات آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ِ ما
با دل ِ سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه ِ آتشناک و سوز ِ نالهیِ شبگیر ِ ما
باد بر زلف ِ تو آمد شد جهان بر من سیاه
نیست از سودای زُلفت بیش از این توفیر ِ ما
مرغ ِ دل را صید ِ جمعیّت به دام افتاده بود
زلف بگشادیّ و باز از دست شد نخجیر ِ ما
تیر ِ آه ِ ما زِ گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان ِ خود پرهیز کن از تیر ِ ما
شرح دو بیت که در نسخه قزوینی غنی نیست
مرغ ِ دل را صید ِ جمعیت به دست افتاده بود
زلف بگشادی و باز از دست شد نخجیر ِ ما
مرغ: پرنده. (۴:۴) اینجا پرندهئی که پرندههای کوچکتر را شکار می کند. * جمعیت: ۱. در مجاز: آسودگی ِ خاطر ۲. فراهم آمدن و مجتمع شدن، متحد گشتن. * مرغ ِ دل: تشبیه ِ دل به پرنده * صید ِ جمعیّت: تشبیه ِ آرامش به شکار و دستآورد. * نخجیر: شکار (عمید)
معنایِ بیت: دل، مثل ِ پرندهی شکاریئی که صیدی به دستاش میافتد، آرامش ِ خاطر و جمعیت[۱] را صید کرده بود. تا این که تو زلفات را بگشادی و باز هم این شکار ِ ما از دست ِ ما رفت. باز در معنایِ مرغ ِ شکاری، با مرغ، صید، نخچیر و دام تناسب دارند. زلف را نیز اگر به شکل ِ دام در نظر بگیریم[۲]، باز این واژه نیز تناسبی با قبلی ها دارد. باز کردن ِ زلف اینجا باز کردن ِ دام که باعث میشود صید از داخل دام بپرد را به ذهن می آورد. در این حالت، میرسیم به این تصویر که دل ِ شاعر، در جمعیت ِ زلف ِ یار به آرامش رسیده بود[۳]. یعنی زمانی که یار زلف ِ خودش را بسته بود دل ِ شاعر آرام و قرار داشت. و یار وقتی زلف ِ خود را گشود[۴]، شاعر این شکار ِ خود را از دست داد.
باد بر زلف ِ تو آمد شد جهان بر ما سیاه
نیست از سودایِ زلفات بیش از این توفیر ِ ما
سودا: ۱. معامله، داد و ستد، خرید و فروش (عمید) ۲. مرض ِ مالیخولیا، فساد ِ فکر، خیالبافی، جنون. نام ِ خلطی از اخلاط ِ اربعه و در فارسی به معنایِ دیوانگی است و این مَجاز است. چرا که بهسبب ِ کثرت ِ خلط ِ سودا جنون پیدا میشود (غیاث اللغات) ۳. هوا و هوس، عشق (عمید) ۴. سیاه (آنندراج، غیاث اللغات) توفیر: ۱. سود، فایده. ۲. زیاد کردن ِ مال ۳. افزونی، زیادتی، افزایش ۴. تمام کردن. (عمید)
باد بر زلف ِ تو وزید و زلفات آشفته شد و چشم ما بجز سیاهی زلف ِ تو چیزی نمی بیند و جهان بر ما سیاه شده. از سودایِ عشق ِ تو، سودی بیش از این نداشتیم!
انگاری زلف ِ یار بهقدری زیاد و بلند است که وقتی آشفته میشود، کلّ ِ آسمان ِ بالایِ سر ِ شاعر را سیاه میکند. جهان بر کسی سیاه شدن کنایه از بیچاره شدن هم هست. سودا در معنایِ معامله و تجارت، با توفیر تناسب دارد. توفیر، سود ِ معامله و سود ِ سوداگر است. از طرفی توفیر به معنایِ افزونی و زیادتی، با زلف ِ فراوان و بلند ِ یار تناسب دارد. یعنی فراوانی ِ نصیب ِ ما بهجز زلف ِ تو که جهان را بر ما سیاه کرده نیست. از طرفی توفیر به معنای تمام کردن یا سرانجام هم هست. یعنی سرانجام ِ ما جز بیچارگی نیست. سودا به معنای خیالبافی و عاشقی هم هست. یعنی از خیال ِ زلفات، بیش از این چیزی حاصل ما نشده. که تو زلف بر باد بدهی و روزگار ما را سیاه کنی.
[۱] «کی دهد دست این غرض یا رب! که همدستان شوند / خاطر ِ مجموع ِ ما، زلف ِ پریشان ِ شما» (حافظ ۱۲)
[۲] «زلف ِ او دام است و خالاش دانهیِ آن دام و من / بر امید ِ دانهئی افتادهام در دام ِ دوست» (حافظ ۶۲)
[۳] «در خلافآمد ِ عادت بطلب کام! که من / کسب ِ جمعیّت از آن زلف ِ پریشان کردم» (حافظ ۳۱۹)
[۴] «جانها زِ دام ِ زلف چو بر خاک میفشاند / بر آن غریب ِ ما چه گذشت؟ ای صبا! بگو!» (حافظ ۴۱۵)
شرح سطر به سطر
یادآوری
شرحها برگرفته از یادداشتهایِ سهیل قاسمی در واکاوی ِ غزلهای حافظ از مجموعهیِ حافظ ِ شاعر است. ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح ِ سطر به سطر ندارد و شرحها ممکن است بهمرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
دوش از مسجد سویِ میخانه آمد پیر ِ ما چیست یاران ِ طریقت بعد از این تدبیر ِ ما؟
دوش: ۱. دیشب، شب ِ گذشته (شرفنامهیِ منیری، آنندراج، فرهنگ ِ جهانگیری، برهان، غیاث) شب که منتهی شود به روزی که در آن باشند (دهخدا) ۲. خواب و رویا (ناظم الاطباء) دوش دیدن: خواب دیدن در شب ِ گذشته (ناظم الاطباء) * طریقت: ۱. در اصطلاح ِ تصوف، روش ِ اهل ِ صفا و سلوک ۲. روش، شیوه ۳. مسلک، مذهب، سیرت (عمید) * تدبیر: به پایان ِ کاری نگریستن و در آن اندیشیدن (عمید)
معنای بیت: شاعر انگاری برای دوستاناش تعریف میکند که: دیشب، پیر ِ ما، از مسجد به میخانه آمد. ای یاران ِ طریقت، ای هم مسلکان ِ اهل ِ سلوک! بعد از این ما چه کاری باید بکنیم؟
نکتهئی که در این بیت هست این که شاعر از فعل ِ آمد استفاده کرده! نگفته پیر ِ ما سویِ میخانه رفت! گفته سویِ میخانه آمد. یعنی انگاری خود ِ شاعر در میخانه بوده و آنجا حضور داشته که دیده![۱] پیر و طریقت و یاران ِ طریقت از اصطلاحهایِ اهل ِ تصوف است. انگاری که در جمعی از مریدان ِ یک پیر، واقعهئی که به چشم دیده را میگوید. و چارهجویی میکند که بعد از این چه کنیم!
[۱] و این چه اهل ِ طریقتی است که آنجا بوده و دیده و فردا به یاران ِ طریقت گفته پس ما چه کنیم! انگار تا الآن چه میکرده!
ما مریدان روی سو یِ قبله چون آریم؟ چون روی سو یِ خانهیِ خَمّار دارد پیر ِ ما
مرید: آن که به مرشدی سر سپرده باشد. (۷:۹) * قبله: جهت ِ خانهیِ کعبه در شهر ِ مکّه که مسلمانان رو بدان نماز میخوانند. سمتی که هنگام ِ گزاردن ِ نماز به آن رو میکنند. (عمید) * خَمّار: می فروش، شرابفروش، بادهفروش
معنایِ بیت: در ادامهیِ بیت ِ پیشین که دنبال ِ تدبیری میگشت، میگوید: ما مریدان که میبایست پیرو ِ پیر باشیم، چگونه رو به سویِ قبله بیاوریم و نماز بخوانیم، وقتی که پیر ِ ما روی به سویِ خانهیِ بادهفروش دارد؟
در خرابات ِ طریقت ما بههم منزل شویم کاین چنین رفتهست در روز ِ ازل تقدیر ِ ما
خرابات ِ طریقت: خرابات (۹:۵) طریقت (۱۰:۱)
خرابات ِ طریقت، درست مثل ِ همان پیر ِ طریقت که به میخانه میرود و مریدانی که از سر در گم اند که به کدام سو نماز بگزارند و به چه طریق بگروند، ترکیب ِ متناقضی است. انگاری که شاعر راه ِ حلّی یافته و از جایی نام میبَرَد که هر دو را پوشش میدهد: خرابات ِ طریقت! یعنی جایی که هم میخانه را پوشش میدهد و هم طریقت را.
معنایِ بیت: ما مریدان، با پیر ِ طریقت، در خرابات ِ طریقت، با هم در یکجا هم منزل میشویم. زیرا که در عهد ِ ازل، تقدیر ِ ما اینچنین رفتهاست. چارهئی نیست!
بههممنزل را وجهی قدیمی از هممنزل در نظر گرفتم. عین ِ این عبارت را در متنی معاصر یا پیش از حافظ نیافتم اما هممنزل و نیز بههمراه در معنایِ همراه سابقه دارد. شاید به خاطر ِ همین کمسابقه بودن ِ این ترکیب، نسخههای دیگر، شکلهای دیگری ضبط کردهاند[۱].
مُنزَل در لغت به معنایِ فرود آمده و فرو فرستاده شده است (عمید) با این معنا میتوان گفت: ما، باهم، در خرابات ِ طریقت فرود میآییم و در آن سُکنا میگزینیم. در این حالت، «بههم» معنایِ با همدیگر و بهاتفاق ِ هم میگیرد که بسیار هم در ادبیات ِ قدیم کاربرد دارد[۲]. همچنین که در مصراع ِ دوم، در بارهی تقدیر ِ ازلی گفتهاست[۳]. و این شکل ِ کاربرد ِ مُنزَل، یعنی چیزی که خارج از اختیار اتفاق میافتد، و کسی در جایی قرار میگیرد، تناسبی هم دارند. امیرمعزی[۴] شاعر ِ قرن ِ پنجم نیز در قصیدهئی چنین گفته: «ای سروری که قول ِ تو چون وَحی ِ مُنزَل است / کار ت چو مُعجِزات ِ رسولان ِ مُرسَل است، / عالی دو آیت است: علا و بها بههم / در شان ِ دین و دولت ِ تو، هر دو مُنزَل است» (امیر معزی، قصیده ۶۲) اینجا، علاء و بهاء بهاتفاق ِ یکدیگر در شان ِ دین و دولت ِ ممدوح ِ امیر معزی مُنزَل شدهاند؛ و در این غزل ِ حافظ، مریدان و پیر، بههم، در خرابات ِ طریقت مُنزَل میشوند. خیلی هم به نظر دور نمینماید! تناسبی بین ِ ازل و سرانجام هم هست.
[۱] «ما نیز هممنزل شویم»، «ما نیز هم منزل کنیم» و «با پیر هممنزل شویم» هم نوشتهاند.
[۲] «اگر غم لشکر انگیزد که خون ِ عاشقان ریزد / من و ساقی بههم تازیم و بنیاد ش براندازیم» (حافظ ۳۷۴)
[۳] «عیبام مکُن به رندی و بدنامی ای حکیم! / کاین بود سرنوشت زِ دیوان ِ قسمتام» (حافظ ۳۱۳)
[۴] امیر ابوعبدالله محمد پسر ِ عبدالملک مُعِزّی نیشابوری شاعر ِ ایرانی ِ پارسیگوی بود. معزی شاعر ِ دربار ِ مَلِکشاه ِ سلجوقی بود و از سوی این پادشاه لقب ِ امیر گرفت. معزی در سال ِ ۵۲۱ هجری ِ قمری وفات یافت. دیوان ِ او مشتمل بر هجدههزار بیت شعر به زبان ِ فارسی است.
عقل اگر داند که دل در بند ِ زلفاش چون خوش است عاقلان دیوانه گردند از پِیِ زنجیر ِ ما
عقل: ۱. خِرَد و دانش و دریافت (دهخدا) ۲. شانه کردن ِ زن، موی را (از منتهی الارب، از اقرب الموارد) موی به شانه کردن (دهار) * گردیدن: ۱. دور زدن، چرخیدن، گشتن ۲. تغییر کردن ۳. شدن (عمید) ۴. سر ِ کسی گردیدن، دور ِ کسی گردیدن، قربان و صدقهیِ او رفتن، بلاگردان ِ او شدن (دهخدا) ۵. راه پیمودن
معنایِ بیت: اگر عقل بداند که دل در بند ِ زلف ِ یار چه قدر خوش است، عاقلان، به دنبال ِ زنجیر ِ ما، مانند ِ دیوانه ها میگردند.
عاقلان دیوانه گردند، اگر گشتن را به معنایِ شدن در نظر بگیریم، بهسادگی میتوان گفت: عاقلان از پی ِ زنجیر ِ ما دیوانه میشوند. زنجیر ِ ما در این معنا میتواند همان زلف ِ یار باشد که دل ِ ما در بند ِ آن است و حال ِ خوشی هم دارد.[۱] گردیدن را به معنایِ گشتن و چرخیدن اگر ببینیم، میشود گفت عاقلان به دنبال ِ یا از پی ِ زنجیر ِ ما میگردند. یا اگر راه پیمودن در نظر بگیریم، میشود گفت که به دنبال ِ و از پی ِ زنجیر ِ ما راه میافتند. برایِ بهدستآوردن ِ این زنجیری که ما دچار ِ آن شدهایم حاضر اند دیوانه شوند، گردیدن را تغییر کردن و متحول شدن هم میتوان در نظر گرفت. به نوعی عاقلی بوده که گردیده و تغییر کرده و دیوانه شده. و میدانیم که دیوانهها را با زنجیر میبستند. انگاری که تغییر ِ اوضاع ِ مزاجی مراحلی داشته که در مواردی با نصیحت و درمانهای دیگر، بهبود مییافته اما در مراحل ِ حادّ، به دیوانگی میانجامیده و چارهئی جز زنجیر کردن نبوده![۲]
عقل در معنایِ تصویری که زنی مویِ خود را شانه میکند، با عبارتهای زلف و زنجیر تناسب پیدا میکند. عقل با دل؛ و عاقل و دیوانه تناسب دارد[۳]. همچنین زنجیر و دیوانه و بند[۴] و عاقل و دانستن تناسبی دارند. به دنبال ِ معنایِ دیگری بودم که «زنجیر» را «زنجیر کردن» معنی کنم. یعنی بگویم که عقل اگر بفهمد که دل در بند ِ زلفاش چون خوش است، عاقلها مثل ِ دیوانهها میافتند دنبال ِ ما تا ما را زنجیر کنند. که کاربرد ِ مصدری برای زنجیر در ادبیات ِ کهن و در دیگر غزلهای حافظ نیافتم.
[۱] «تا دل ِ هرزهگَرد ِ من رفت به چین ِ زلف ِ او، / ز آن سفر ِ دراز ِ خود عزم ِ وطن نمیکُنَد» (حافظ ۱۹۲)
[۲] «دل ِ دیوانه از آن شد که نصیحت شِنَوَد / مگر ش هم زِ سَر ِ زلف ِ تو زنجیر کُنَم» (حافظ ۳۴۷)
[۳] عقل به معنایِ استعمال ِ درمان و دارویی که اسهال را بند میآورد هم آمدهاست: بند کردن ِ دوا شکم را (از منتهی الارب، از اقرب الموارد) و چنین دارویی را عَقول و شکم را معقول گویند (از اقرب الموارد) قبض آوردن ِ دارو شکم را (دهار، المصادر زوزنی) که البته تناسبی با این بیت نیافتم. شاید واژهیِ «بند» در بیت من را به این صرافت انداخت که این معنا را هم در پاورقی بنویسم.
[۴] «باز مَستان دل از آن گیسویِ مُشکین حافظ / ز آنکه دیوانه همان بِه که بُوَد اندر بند» (حافظ ۱۸۱)
رو یِ خوبات آیتی از لطف بر ما کشف کرد زآن زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ِ ما
آیت: ۱. نشانه، علامت ۲. دلیل، حجّت ۳. هر یک از جملههای قرآن (عمید) * لُطف: ۱. نرمی، مهربانی، نیکویی، ظرافت، زیبایی ۲. عفو و بخشش * کشف: ۱. آشکار ساختن ۲. برهنه کردن ۳. پی بردن به چیزی که پیش از آن مجهول بوده ۴. در تصوف ظهور ِ حقایق ِ غیبی بر سالک * تفسیر: ۱. شرح و بیان ۲. علم ِ بیان کردن و توضیح دادن ِ معانی ِ آیات ِ قرآن و احادیث (عمید) کلمهیِ تفسیر، مصدر ِ باب ِ تفعیل است از «فسر» به معنای ظهور و کشف. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
آیت به معنای آیه با تفسیر[۱] تناسب دارد. و در این معنا، به آیههای قرآن[۲] و تفسیر ِ آن[۳] اشاره میکند. آیت ِ لطف[۴] نیز جدا از نشانه، میتواند اشاره به مضامین ِ قرآن و آیات ِ رحمت ِ الاهی باشد.
معنای بیت: ۱. رویِ خوب ِ تو نشانهئی از خوبی و زیبایی را بر ما آشکار ساخت، ۲. رویِ خوب ِ تو، لطف و بخششی به ما کرد و تفسیر ِ آیتی را بر ما آشکار ساخت که پیش از آن نمیدانستیم، از آن زمان به بعد، در بیان ِ ما و شرح ِ ما جز لطف و خوبی نمیآید. چیزی جز لطف و خوبی و آیتی که رویِ خوب ِ تو بر ما کشف کرده[۵] را نمیتوانیم در تفسیر ِ آیات ِ قرآن بیان کنیم.
به عبارتی دیگر، خوبی ِ رویِ تو، نشانهئی از لطف است. به همین سبب، از زمانی که رویِ تو را برهنه و آشکار دیدهایم، جز لطف و خوبی تفسیر ِ دیگری نمیتوانیم از آیات ِ خدا کنیم.[۶]
[۱] «آیتی بود عذاب اَندُه ِ حافظ بی تو / که بَر ِ هیچکساش حاجت ِ تفسیر نبود» (حافظ ۲۰۹)
[۲] «همه حدیث ِ بهشت است و آیت ِ رحمت / به فال ِ رویِ تو هر مصحفی که باز کُنَم» (امیرحسن دهلوی)
[۳] «سعدی ِ شیرینزبان! این همه شور از کجا؟ / – شاهد ِ ما آیتی ست؛ و اینهمه، تفسیر ِ او» (سعدی، غزل ۴۸۱)
[۴] «از خدا آمدهای آیت ِ رحمت بَر ِ خلق / و آن کدام آیت ِ لطف است که در شان ِ تو نیست» (سعدی ۱۲۷)
[۵] «رویِ تو مگر آینهیِ لُطف ِ الاهی ست / حقّا که چنین است و در این روی و ریا نیست» (حافظ ۶۹)
[۶] «بعد از اینام نَبُوَد شائبه در جوهر ِ فرد / که دهان ِ تو در این نکته خوش استدلالی ست» (حافظ ۶۸)
با دل ِ سنگینات آیا هیچ درگیرد شبی آه ِ آتشناک و سوز ِ سینهیِ شبگیر ِ ما؟
سنگین: ۱. ساخته شده از سنگ ۲. گران، ثقیل، وزین ۳. در مجاز: با وقار (عمید) ۴. گرانبها، ثمین (دهخدا) ۵. متمرّد، سرکش (ناظم الاطباء) دل ِ سنگین: قسی القلب * در گرفتن: ۱. آتش گرفتن، شعلهور شدن، سوختن ۲. اثر کردن، تاثیر کردن (عمید) * شبگیر: ۱. سحرگاه، هنگام ِ سحر (عمید) پیش از صبح، اوّل ِ صبح (آنندراج) ۲. نام ِ مرغی است که در وقت ِ صبح صدایِ حزین کند. (برهان، فرهنگ ِ نظام، آنندراج) هر حیوانی که در شب بخواند و تغنّی کُنَد (ناظم الاطباء)
در گرفتن در معنایِ سوختن و آتش رفت و شعله ور شدن و سرایت ِ آتش[۱] با سوز ِ سینه و آه ِ آتش تناسب دارد. سنگین هم به معنایِ دلی که مانند ِ سنگ است و آه و آتش و سوز در آن تاثیری ندارد و نمیسوزد میتواند باشد و هم دلی که خواب ِ سنگین دارد و از خواب بر نمیخیزد که صدای ِ آه ِ سحرگاهی، یا صدایِ سینه دل ِ شاعر، که مانند ِ پرندهیِ نغمهخوان ِ سحرگاهان آه و زاری ِ سوزناکی میکند را بشنود. آتشناک به معنایِ آتشین، سوزان و دارایِ آتش (عمید) در شعر ِ امیرخسرو دهلوی[۲] و خواجویِ کرمانی[۳] نیز آمدهاست. آتشناک کردن، بیرون آوردن ِ آتش از آتشزنه هم هست. (زمخشری). برای این که آتش در چیزی بگیرد، به آن باد میدمند. آه را بادی آتشناک دانسته.
معنای بیت: آیا آه ِ آتشین و سوز ِ نالهیِ سحرگاهی ِ ما در دل ِ سنگین ِ تو هیچ تاثیری دارد؟
آه و سوز ِ سینهیِ شبگیر را هم میتوان آه و سوزی دانست که هنگام ِ شبگیر و سحرگاه از سینهیِ شاعر بر میآید. و هم میتوان سینهیِ شاعر را به مرغی تشبیه کرد که هنگام ِ سحر، آه و نالههای حزین و سوزناک میکُنَد.
[۱] «بویِ دل ِ کباب ِ من آفاق را گرفت / این آتش ِ درون بکُنَد هم سرایتی» (حافظ ۴۳۷)
[۲] «سَر ِ آن رویِ آتشناک گَردم / بیاید شمع را پروانهئی چند» (امیرخسرو دهلوی، غزل ۵۳۷)
[۳] «زمانه تیغ ِ تو را خوانده آب ِ آتشناک / رسیده خاک ِ جنابات زِ قدر بر افلاک» (خواجو، ترکیب ۵)
تیر ِ آه ِ ما زِ گردون بگذرد حافظ! خموش! رحم کن بر جان ِ خود! پرهیز کن از تیر ِ ما
پرهیز: حَذَر، احتراز، اجتناب (دهخدا)
آه ِ خود را به تیری تشبیه کرده که به قدری پرقدرت و نافذ است که از گردون هم میگذرد. در ادامهیِ بیت ِ پیشین میتوان در نظر گرفت که از این ناراحت بوده که سوز ِ آه ِ او در دل ِ سنگین ِ یار در نمیگیرد؛
معنایِ بیت: هشدار و تحذیری میدهد که از تیر ِ آه ِ ما حذر کن[۱] و بر جان ِ خودت رحم کن. چون که تیر ِ آه ِ ما بسیار نافذ است و حتا از فلک هم میگذرد.
اما این هشدار را سرراست به یار نمیگوید. خطاب به خود میگوید که خاموش باش حافظ و تیر ِ آهی به سویِ فلک پرتاب نکن. اما در مصراع ِ دوم، پرهیز کن از تیر ِ ما به نظر میرسد مخاطباش یار باشد نه خود ِ حافظ ِ مصراع ِ اول!
[۱] «گفتم ای شام ِ غریبان طُرّهیِ شبرنگ ِ تو! / در سحرگاهان حذر کن، چون بنالد این غریب» (حافظ ۱۴)
شرح فال
اگر دوستانی که در گذشته طور دیگری فکر می کردند، به یکباره تغییر مسیر داده اند تعجب نکن! انسان موفق کسی است که بتواند اندیشه ها و باورهای نادرستش را اصلاح کند.
اگر اندیشه ای داری که به درستی آن ایمان داری، آن را حفظ کن و بکوش تا آن را برای افراد آگاه بازگو کنی. چه بسا آن ها هم حرف تو را پذیرفتند.
اگر زیبایی های زندگی را درک کنی، دیگر چیزی جز زیبایی نخواهی دید و زشتی ها به چشمت نخواهند آمد.
اگر ناملایمتی می بینی، از آن بگذر و به خدا واگذار کن. خودت را آزاد و آرام نگاه دار.
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
doo s(e) eaz mas jed su yee mey xaa ne eaa mad pii re maa
cii s(e) yaa raa nee ta rii qat bae da zin tad bii re maa