گفتم: «ای سلطان ِ خوبان! رحم کُن بر این غریب!»

گفت: «در دنبال ِ دل ره گُم کُنَد مِسکین غریب»

 

گفتم‌اش: «مَگذَر زمانی!» گفت: «معذور م بدار!»

خانه‌پروردی چه تاب آرد غم ِ چندین غریب؟

 

خفته بر سنجاب ِ شاهی نازنینی را چه غم

گر ز ِ خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

 

ای که در زنجیر ِ زُلف‌ات جایِ چندین آشنا ست

خوش فتاد آن خال ِ مشکین بر رُخ ِ رنگین غریب

 

می‌نماید عکس ِ مِی در رنگ ِ رویِ مَه‌وش‌ات

هم‌چو برگ ِ ارغوان بر صفحه‌یِ نسرین غریب

 

بس غریب افتاده است آن مور ِ خط گِرد ِ رُخ‌ات

گر چه نَبْوَد در نگارستان خط ِ مشکین غریب

 

گفتم: «ای شام ِ غریبان طُرّه‌یِ شب‌رنگ ِ تو!

در سحرگاهان حَذَر کُن چون بنالد این غریب»

 

گفت: «حافظ! آشنایان در مقام ِ حیرت اند

دور نبوَد گَر نشیند خسته و مسکین غریب»

غزل حافظ با صدای سهیل قاسمی

غزل حافظ با صدای فریدون فرح اندوز

نسخه‌های دیگر

- نسخه‌بدل‌ها
متن نوشته شده در ستیغ بر اساس کتاب چاپ قزوینی و غنی است. دیوان حافظ ضبط‌ها، تصحیح‌ها و نسخه‌های دیگری هم دارد که چند نمونه از آن‌ها این‌جا آمده است.
نسخه خطی ۸۰۱ - پیاده سازی سهیل قاسمی

گفتم: «ای سلطان ِ خوبان! رحم کُن بر این غریب!»

گفت: «در دنبال ِ دل ره گُم کُنَد مِسکین غریب»

گفتم‌اش: «مَگذَر زمانی!» گفت: «معذورم بدار!»

– خانه‌پروردی چه تاب آرد غم ِ چندین غریب؟

خفته بر سنجاب ِ شاهی نازنینی را چه غم

ک‌او ز ِ خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

ای که در زنجیر ِ زُلف‌ات جایِ چندین نازنین

خوش فتاد آن خال ِ مشکین بر رُخ ِ جانان غریب

می‌نماید عکس ِ مِی در رنگ ِ رو یِ مه‌وش‌ات

هم‌چو برگ ِ ارغوان بر صفحه‌یِ نسرین غریب

بس غریب افتاذه است آن مور خط ات گِرد ِ رُخ

گر چه نَبْوَد در نگارستان خط ِ مشکین غریب

گفتم ای ماه ِ غریبان طُرّه‌یِ شب‌رنگ ِ تو

در سحرگاهان حَذَر کُن چون بنالد این غریب

گفت: «حافظ! آشنایان در مقام ِ حیرت‌اند

دور نبوَد گَر نشیند خسته و غمگین غریب»

خانلری

گفتم ای سلطان ِ خوبان رحم کُن بر این غریب
گفت در دنبال ِ دل ره گُم کُنَد مِسکین غریب

گفتم‌اش مَگذَر زمانی گفت معذورم بدار
خانه‌پروردی چه تاب آرد غم ِ چندین غریب

خفته بر سنجاب ِ شاهی نازنینی را چه غم
گر ز ِ خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

ای که در زنجیر ِ زُلف‌ات جان ِ چندین آشنا ست
خوش فتاد آن خال ِ مشکین بر رُخ ِ رنگین غریب

می‌نماید عکس ِ مِی در رنگ ِ رو یِ مه‌وش‌ات
هم‌چو برگ ِ ارغوان بر صفحه‌یِ نسرین غریب

بس غریب افتاده است آن مور خطّ ات گرد ِ رُخ
گر چه نَبْوَد در نگارستان خط ِ مشکین غریب

گفتم ای شام ِ غریبان طُرّه‌یِ شب‌رنگ ِ تو
در سحرگاهان حَذَر کُن چون بنالد این غریب

گفت حافظ آشنایان در مقام ِ حیرت‌اند
دور نبوَد گَر نشیند خسته و مِسکین غریب

اختلاف نسخه ها بر اساس تصحیح خانلری

بیت یکم:
در سودای دل
ره گم می کند

بیت دوم:
بگذر زمانی

بیت سوم:
کو زِ خار و خاره

بیت چهارم:
جای چندین
چندین پارسا ست
خال شیرین

بیت پنجم:
رنگ و روی
برگ ِ زعفران

بیت ششم:
آن مورچه کرد رخت | مور خط گرد رخت
خط مسکین

بیت هفتم:
طره ی رنگین تو
هر سحرگاهان

بیت هشتم:
خسته و مسکین | خسته ی مسکین

حافظ شیراز

حافظ شیراز به روایت احمد شاملو این غزل را ندارد

حافظ به سعی سایه

گفتم ای سلطان ِ خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال ِ دل ره گم کند مسکین غریب

گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه‌پروردی چه تاب آرد غم ِ چندین غریب

خفته بر سنجاب ِ شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

ای که در زنجیر ِ زلفت جای ِ چندین آشناست
خوش فتاد آن خال ِ مشکین بر رخ ِ رنگین غریب

می‌نماید عکس ِ مِی در رنگ ِ رو یِ مهوَشت
همچو برگ ِ ارغوان بر صفحه‌یِ نسرین غریب

بس غریب افتاده است آن مور ِ خط گرد ِ رُخت
گر چه نَبْوَد در نگارستان خط ِ مشکین غریب

گفتم ای شام ِ غریبان طُرّه‌یِ شبرنگ ِ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب

گفت حافظ آشنایان در مقام ِ حیرتند
دور نَبْوَد گر نشیند خسته و غمگین غریب

شرح سطر به سطر

یادآوری

شرح‌ها برگرفته از یادداشت‌هایِ سهیل قاسمی در واکاوی ِ غزل‌های حافظ از مجموعه‌یِ حافظ ِ شاعر است. ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح ِ سطر به سطر ندارد و شرح‌ها ممکن است به‌مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

گفتم: «ای سلطان ِ خوبان! رحم کُن بر این غریب!» گفت: «در دنبال ِ دل ره گُم کُنَد مِسکین غریب»

شعر با حالت ِ گزارشی از یک مکالمه آغاز می‌شود که «گفتم» ها حرف‌هایِ شاعر است و «گفتا» ها حرف‌هایِ مخاطب ِ شاعر. و شاعر این گفت و گو را در شعر روایت کرده است. در میانه‌یِ شعر، شاعر انگاری این روایت را رها می‌کند و گفته‌هایِ خودش را که در زمان ِ گفت و گو به مخاطب ِ خود نگفته، در شعر می‌نویسد. در متن ِ شعر، بر اساس ِ برداشت ِ خودم، حرف‌هایی که از شاعر و از مخاطب‌اش نقل شده را داخل ِ گیومه آورده‌ام. و سرانجام شعر با گفتم و گفتا به پایان می‌رسد.

واژه‌یِ «غریب» ردیف ِ این غزل است و در هر کدام، در معناهایِ متفاوتی نشسته.

غریب: ۱. دور افتاده از مسکن (دهار) دور شده و جدا افتاده از وطن (منتهی الارب) ۲. ویژگی مکانی که محل ِ زندگی ِ شخص نیست و برایِ او ناآشنا است. (عمید) ۳. عجیب و نادر (فرهنگ نظام) ۴. جدید. ۵. در مَجاز: خوب. (عمید) ۶. بیگانه (از آنندراج) ۷. مسافر (آنندراج، منتهی الارب، غیاث اللغات) ۸. در هند مردم ِ بی‌چاره و بی‌چیز را گویند و مصطلح نیست. (از آنندراج) ۹. در تداول ِ عامه به معنایِ تنها و بی‌یار (دهخدا) ۱۰. هر چیزی نادر و نو (منتهی الارب، آنندراج) ۱۱. در اصطلاح ِ منجمان، کوکبی که در بُرجی افتد و هیچ خطی در آن برج نداشته باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون، بیرونی در التفهیم)

بیت۱: رحم کردن: به‌طور ِ غم‌خواری و نرم‌دلی، مهربانی کردن (ناظم الاطباء) رحمت آوردن، عطوفت و نرم‌دلی نمودن (دهخدا)

معنای بیت: به او گفتم: ای سلطان ِ خوبان! بر این غریب و دور افتاده از وطن و مسکن رحمی کن! گفت: غریب ِ مسکین، وقتی که به دنبال ِ دل ِ خود بیفتد، راه ِ خود را گم خواهد کرد.

شاعر با لحنی خضوع‌آمیز، از مخاطب ِ خود که او را سلطان ِ خوبان می‌نامد، می‌خواهد به رسم ِ این که سلطان است، به او به‌سان ِ غریب و مسافر و گم‌گشته، شفقت و ترحّم و مهربانی کند. و مخاطب‌اش، به او پاسخ می‌دهد. به نوعی شماتت‌اش می‌کند که تو به دنبال ِ دل ِ خود رفتی و راه را گم کردی. به شکلی که انگاری شایسته و لایق ِ ترحم و عطوفت ِ من نیستی. خود مقصّر بودی که راه را گم کردی. غریب در مصراع ِ دوّم بجز معنای مسافر و بی‌چاره و بی‌چیز و کسی که از وطن ِ خود دور مانده، با توجه به عبارت‌های راه گم کردن و به دنبال ِ چیزی رفتن، با در نظر داشتن ِ این حقیقت که مسافران راه را با استفاده از ستاره‌ها و صوَر ِ فلکی می‌یافته‌اند، می‌تواند معنایِ اصطلاحی ِ غریب در نجوم را هم به ذهن بیاورد.

گفتم‌اش: «مَگذَر زمانی!» گفت: «معذور م بدار!» – خانه‌پروردی چه تاب آرد غم ِ چندین غریب؟

مگذر: گذشتن: گذشتن از جایی و رفتن و بریدن مسافت را (منتهی الارب) عبور (تاج المصادر بیهقی) رها کردن (دهخدا) دل کندن، دور شدن (دهخدا) * زمانی: یک زمان، اندکی[۱] * معذور داشتن: عذر پذیرفتن و معاف داشتن و عفو فرمودن (ناظم الاطباء) عذر ِ کسی را پذیرفتن (دهخدا) * خانه پرورد: خانه پرور (ناظم الاطباء) آن‌که در خانه پرورش یافته‌باشد و سرد و گرم ِ روزگار نچشیده (آنندراج) * چندین: ۱. این قدر (ناظم الاطباء) ۲. این‌همه، بدین بسیاری، افاده‌یِ تعدّد و کثرت کند (دهخدا) ۳. چون این‌ها (ناظم الاطباء)

گفتم‌اش: مگذر زمانی! به او گفتم که اندکی درنگ کن و از برابر ِ من مگذر و مرو و دور مشو[۲]. گفت: عذر ِ مرا بپذیر! (نمی‌توانم این خواسته‌یِ تو را اجابت کنم و نگذرم!)

مصراع ِ دوم را هم می‌توان در ادامه‌یِ گفته‌یِ معشوق و مخاطب ِ شاعر دانست و هم می‌توان در نظر گرفت که معشوق فقط گفته‌است معذور م بدار و به راه ِ خود ادامه داده‌است. و مصراع ِ دوّم، گفت‌و‌گویِ شاعر با خود است. و من این دومی را دوست می‌دارم. انگاری که شما به کسی بگویی اندکی بنشین و از برابر ِ من و از نزد ِ من مگذر و مرو، او فقط بگوید: ببخشید! نمی‌شود! و برود. و شما در ادامه، با خودتان توجیه‌وار بگویید: بعله دیگه! یک آدم ِ خانه‌پرورد و نازپرورده، تحمل و تاب ِ غم ِ غریبی چون من را ندارد. درکی از این درد و غم ِ من ندارد! بماند تا من برایِ او بگویم هم تاب و تحمّل ِ شنیدن‌اش را ندارد. به همین‌خاطر است که نماند و رفت. اما اگر مصراع ِ دوم را بخواهیم در ادامه‌یِ گفتار ِ معشوق در نظر بگیریم، می‌شود دلیلی که معشوق برایِ نماندن‌اش آورده. انگاری که بگوید من خانه‌پرورد ام و تاب و تحمّل ِ غریبی ندارم. هرچند معنا دارد اما من نپسندیدم که معشوق چنین استدلالی برایِ نماندن ِ خود کرده باشد. خاصه که در بیت ِ نخست، عاشق را شماتت کرده که چون تو به‌دنبال ِ دل ِ خود افتادی راه را گم کردی. البته می‌توان گفت که معشوق مهربانانه پوزش طلبیده و گفته که در این راه ِ غربت و سرگشتگی که تو داری، من تاب و یارایِ هم‌راهی ندارم و مرا معذور بدار! و می‌رود. کاربرد ِ واژه‌یِ چندین، در معنایِ چنین و مانند ِ این و چون این‌ها در شعر ِ حافظ سابقه دارد[۳]. به نظر ِ من، چندین در این بیت، اشاره به تعدادی غریب نیست. هرچند بی‌معنی نمی‌شود. اما چندین در معنایِ این‌چنین و این‌قدر و این‌همه[۴] و با این وضعیت و بدین‌سان[۵]، در شعرهای حافظ و دیگران[۶] هست.

معنای بیت: به او گفتم که اندکی بمان و مرا ترک نکن و مرو، گفت: مرا ببخش! نمی‌توانم! یک خانه‌پرورد و نازپرورده، تاب و تحمّل ِ غریبی و غریبان را ندارد.

[۱] زمان + ی نکره / وحده. حافظ از «زمانی» در معنایِ اندکی، کمی و مهلت ِ کوتاهی بسیار استفاده کرده. در این باره یادداشتی نوشته‌ام که در پایان ِ کتاب هست.

[۲] «گشاد ِ کار ِ مشتاقان در آن ابروی ِ دل‌بند است / خدا را! یک نفَس بنشین! گره بگشا زِ پیشانی» (حافظ ۴۷۴)

[۳] «کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز ِ رود؟ / عاشق ِ مسکین چرا چندین تجمّل باید ش؟» (حافظ ۲۷۶) که به نظر ِ من، این‌جا چندین تجمّل، یعنی تجمّل از این دست. این‌گونه و چنین تجمّل! اشاره به تعداد ِ تجمّل‌ها هم می‌تواند باشد البته! اما حسّی که در واژه هست، کم‌تر به تعداد می‌خورَد! یا: «کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش / وه که بس بی‌خبر از غلغل ِ چندین جرسی» (حافظ ۴۵۵) که سخت است تصوّر کنیم در یک منزل، برایِ آگاه‌سازی ِ کاروان، تعداد ِ زیادی جرس کار گذاشته باشند! غلغل ِ چندین جرس را می‌توانم به زبان ِ امروز به این شکل تصوّر کنم که می‌گوید: جرس، این‌همه و این قدر و این‌چنین غلغل کرد و صدا سر داد اما تو در خواب ماندی و کاروان رفت!

[۴] «کی یافتی رقیب ِ تو چندین مجال ِ ظلم / مظلومی ار شبی به در ِ داور آمدی» (حافظ ۴۳۹) این‌جا هم چندین برایِ مجال آمده و نه برایِ ظلم! و معنایی که می‌گیرم این است که اگر مظلومی، شبی به در ِ داور می‌آمد، رقیب ِ تو این‌گونه و این‌سان مجال نمی‌یافت تا ظلم کند.

[۵] «سلطان ِ من! خدا را! زلف‌ات شکست ما را / تا کی کُنَد سیاهی چندین درازدستی» (حافظ ۴۳۵) ای سلطان ِ من! زلف ِ تو ما را شکست. تا چه زمان اجازه خواهی داد که یک سیاه، تا این حد و بدین‌سان دراز دستی کُنَد؟ تو را به خدا جلویِ او را بگیر!

[۶] «اگر باشد این، نیست کاری شگفت / که چندین بد اندیشه باید گرفت» (فردوسی، شاهنامه، منوچهر، بخش ۱۳) که از معنایِ این بخش از شعر، دستگیر کردن ِ تعداد ِ زیادی بد اندیشه دریافت نکردم. حرف ِ سیندخت به محراب است در باره‌یِ بدگمانی‌ئی که داشته. معنایی که دریافتم این بودکه: جلویِ این‌چنین اندیشه‌یِ بدی را باید گرفت.

خفته بر سنجاب ِ شاهی نازنینی را چه غم گر ز ِ خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

سنجاب: نوعی از پوستین (دهار) پوستین ِ معروف ِ خاقانی ِ کبود (فرهنگ ِ رشیدی) جنس ِ پوستین ِ پوشش ِ ملوک و بازپسین ِ پوستین‌ها اندر گرمی، سنجاب و قاقُم باشد. (ذخیره‌یِ خوارزمشاهی) پوست ِ سنجاب (غیاث) نهالی (بستر، تُشَک) یا لباسی که از پوست ِ سنجاب سازند (دهخدا) * نازنین: ۱. دارای ناز ۲. لطیف (عمید) ۳. نازپرورد، به ناز و نعمت پرورده (دهخدا) ظریف، لطیف (ناظم الاطباء) * خار: بوته‌یِ خار (آنندراج) گیاهی که دارایِ شاخه‌هایِ باریک و نوک‌تیز و خراشنده است. شوک (معین) شوک: گیاهی که مانند ِ سوزن برویَد (از اقرب الموارد) * خاره: سنگ ِ خارا، سنگ (آنندراج، برهان ِ قاطع) سنگ ِ سخت (غیاث اللغه، فرهنگ رشیدی، فرهنگ ِ جهانگیری) * بستر: رخت‌ِخواب ِ گسترده شده، تُشَک، توشک، پهلوی: ویستَرَک (عمید) * بالین: بالش، آن‌چه که در موقع ِ خواب بر آن تکیه دهند. آن قسمت از بستر یا تخت ِ خواب که طرف ِ سر و سینه واقع می‌شود. (عمید) بالشی را گویند که زیر ِ سر نهند (برهان قاطع)

برداشت ِ من این است که این بیت هم ادامه‌یِ همان واگویه‌یِ درونی ِ شاعر است که از مصراع ِ دوم ِ بیت ِ پیشین آغاز شده.

معنایِ بیت: نازنین و لطیف ِ نازپرورده‌ئی که در رخت‌ِخواب ِ شاهانه‌ئی که از پوست ِ سنجاب ساخته شده خوابیده است، چه غم دارد اگر غریب و بی‌چاره‌ئی از بوته‌یِ خار برای خود بستر ساخته باشد و به‌جایِ بالش، سر بر سنگ ِ خارا بگذارد و بخوابد؟

میان ِ خار و خاره و بستر و بالین، لفّ و نشر ِ مرتّب هست. اصطلاح ِ امروزی ِ رویِ بالش ِ پر ِ قو خوابیدن، مشابه ِ خفته بر سنجاب ِ شاهی است.

ای که در زنجیر ِ زُلف‌ات جایِ چندین آشنا ست خوش فتاد آن خال ِ مشکین بر رُخ ِ رنگین غریب

زنجیر: سلسله و رسن فلزی و مرکب از حلقه‌هایِ در هم قرار گرفته (۱۰:۴) زنجیر ِ زلف: حلقه‌هایِ زلف که چون زنجیر باشد. سلسله‌یِ گیسو و زلف، مویِ مرغول (دهخدا) * آشنا: ۱. مأنوس، مألوف، نزدیک، مقابل ِ بیگانه و غریب (دهخدا) ۲. یار، دوست ۳. عاشق (عمید) * فتادن: افتادن: واقع شدن (آنندراج، ناظم الاطباء) * مشکین: هم خوش‌بوی و هم تیره‌رنگ (۱:۲) * رنگین: خرّم و شاداب. پر لمعان و درخشنده. زیبا و وجیه (دهخدا) رنگین رخ: زیباروی، شاداب‌چهره

معنای بیت: ای کسی که در زلف ِ مانند ِ زنجیر ِ تو عاشقان و یاران ِ زیادی جای دارند، خال ِ سیاه ِ عطرآگین ِ تو بر آن چهره‌یِ زیبا و درخشنده‌یِ تو خیلی زیبا جای گرفته است و خوش نشسته‌است. زنجیر یا سلسله، ریسمان و بندی فلزی است که از حلقه‌هایِ تو در تو تشکیل شده. در شعر ِ فردوسی[۱]، نظامی[۲]، امیرخسرو دهلوی[۳] و دیگران، اشاره به آهنین بودن ِ زنجیر شده که با آن دشمنان و مجرمان را در بند می‌کرده‌اند. در شعر ِ حافظ، زنجیر و سلسله، بیش‌تر به زلف ِ یار تشبیه شده. به حلقه‌یِ زنجیر[۴] و حلقه‌یِ زلف[۵] هم اشاره شده. به شکل ِ کمندی که برای صید پرتاب می‌شود[۶] هم به کار رفته. و کارکرد ِ آن، بستن ِ دیوانه‌ها[۷] و شیداها[۸] و آشفته‌هایِ عشق بوده‌است! در زنجیر کردن ِ مجانین، نوعی اقدام ِ درمانی[۹] و پیش‌گیرانه[۱۰] به‌نظر می‌رسد! یک مورد هم سلاسل برایِ بستن ِ گردن ِ بدخواهان[۱۱] بود. جایی هم با سلسله، از زنجیریان کار کشیده‌است[۱۲]. مثل ِ اردوگاه‌هایِ کار ِ اجباری ِ امروزه! در این بیت زلفی است که در زنجیر ِ آن، چندین[۱۳] عاشق جای گزیده‌اند. و مسکن گزیدن ِ دل ِ عاشق[۱۴] در چین ِ زلف[۱۵] و حلقه‌یِ گیسویِ یار[۱۶] در شعر ِ حافظ بسیار هست. یار را شخصی خطاب می‌کند که دل ِ عاشقان ِ زیادی در زنجیر ِ زلف ِ او گرفتار است؛ و می‌افزاید که آن خال ِ مشکین هم بر رخ ِ درخشان ِ او خوش افتاده است. برای افتادن معناهای زیادی ضبط شده اما در این بیت، حسی که از خوش فتاد می‌گیرم، انگاری بگوید چه نیکو نشسته و چه برازنده‌است. مثل ِ اصطلاح ِ محاوره‌ئی ِ امروزی که وقتی لباسی یا مدل مویی به کسی می‌برازد، می‌گوییم: «چه بهت میاد!» و غریب در این بیت، قیدی است برای خوش افتادن. مثل ِ این که بگوییم: غریب خوش افتاده. به طرز ِ نادر و عجیبی خوش فتاد! عجیب قشنگ شده! هم‌چنین خال ِ مشکین بر صورت تنها است. مانند ِ دل که در زنجیر ِ زلف جای دارد و انگاری احوال ِ او خوش است[۱۷] و یاد ِ وطن و مسکن ِ مألوف نمی‌کند، خال ِ غریب و تنها هم جایِ خوش و خوبی افتاده‌است.

[۱] «یکی نغز پولادزنجیر داشت / نهان کرده از جادو آژیر داشت» (فردوسی، هفت خوان اسفندیار، بخش ۵)

[۲] «رَسَن‌ها ببارند و بند ش کُنند / زِ زنجیر ِ آهن کمند ش کُنند» (نظامی، اسکندرنامه، بخش اول، بخش ۵۴)

[۳] «و ر ت زنجیر ِ آهن بست تقدیر، / نباشد چاره شیران را زِ زنجیر» (امیرخسرو دهلوی، نقل از دهخدا)

[۴] «من ِ دیوانه چو زلف ِ تو رها می‌کردم، / هیچ لایق‌تر م از حلقه‌یِ زنجیر نبود» (حافظ ۲۰۹)

[۵] «گفتی که: حافظا! دل ِ سرگشته‌ات کجا ست؟ / – در حلقه‌هایِ آن خَم ِ گیسو نهاده‌ایم» (حافظ ۳۶۵)

[۶] «و ز برایِ صید ِ دل، در گردن‌ام زنجیر ِ زلف / چون کمند ِ خسرو ِ مالک‌رقاب انداختی» (حافظ ۴۳۳)

[۷] «بعد از این، دست ِ من و زلف ِ چو زنجیر ِ نگار. / چند و چند از پی ِ کام ِ دل ِ دیوانه روَم» (حافظ ۳۶۰)

[۸] «گفتم‌اش: سلسله‌یِ زلف بتان از پی ِ چیست؟ / گفت: حافظ گله‌ئی از دل ِ شیدا می‌کرد!» (حافظ ۱۴۳)

[۹] «دوش سودایِ رخ‌اش گفتم زِ سر بیرون کُنَم، / گفت: کو زنجیر؟ تا تدبیر ِ این مجنون کُنَم!» (حافظ ۳۴۹)

[۱۰] «مگر زنجیر ِ مویی گیرد م دست / و گر نه سر به شیدایی برآرم» (حافظ ۳۲۳)

[۱۱] «می نوش و جهان بخش که از زلف ِ کمند ت / شد گردن ِ بدخواه گرفتار ِ سَلاسِل» (حافظ ۳۰۴)

[۱۲] «کاهل‌روی چو باد ِ صبا را به بویِ زلف / هر دم به قید ِ سلسله در کار می‌کشی» (حافظ ۴۵۹)

[۱۳] این‌بار برخلاف ِ بیت ِ دوم، چندین، معنایِ کثرت و تعدّد را افاده می‌کند! چندین آشنا: تعداد ِ زیادی عاشق. و آشنا در کاربرد ِ قدیمی ِ آن، عاشق و یار و دوست نیز ضبط شده‌است.

[۱۴] «مقیم ِ زلف ِ تو شد دل که خوش سَوادی دید / و ز آن غریب ِ بلا کش خبر نمی‌آید» (حافظ ۲۳۷)

[۱۵] «تا دل ِ هرزه‌گَرد ِ من رفت به چین ِ زلف ِ او، / ز آن سفر ِ دراز ِ خود عزم ِ وطن نمی‌کُنَد» (حافظ ۱۹۲) و «در چین ِ زلف‌اش ای دل ِ مسکین چگونه‌ای؟ / ک‌آشفته گفت باد ِ صبا شرح ِ حال ِ تو» (حافظ ۴۰۸)

[۱۶] «در چین ِ طُرّه‌یِ تو دل ِ بی‌حفاظ ِ من / هرگز نگفت مسکن ِ مألوف یاد باد» (حافظ ۱۰۲)

[۱۷] «منال ای دل! که در زنجیر ِ زلف‌اش / همه جمعیّت است آشفته‌حالی» (حافظ ۴۶۳)

می‌نماید عکس ِ مِی در رنگ ِ رویِ مَه‌وش‌ات هم‌چو برگ ِ ارغوان بر صفحه‌یِ نسرین غریب

نمودن: نشان دادن. ارائه (دهخدا) ظاهر کردن، هویدا کردن، آشکار کردن (ناظم الاطباء) غریب نمودن: عجیب جلوه کردن. شگفت به نظر آمدن. (دهخدا) شگفت جلوه‌گر شدن، غریب آمدن، استغراب (تاج المصادر بیهقی) * عکس: انعکاس ِ تصویر ِ چیزی بر چیز ِ دیگر (۱۱:۲) * رنگ: ۱. پرتو ِ آفتاب و ماه (عمید) ۲. اثر ِ نور که بر ظاهر ِ اجسام نمایش‌هایِ مختلف می‌دهد. به عربی لون گویند. (فرهنگ نظام) اثر ِ مخصوصی که در چشم از انعکاس ِ اشعه‌یِ نور در رویِ اجسام پدید می‌آید. (ناظم الاطباء) ۳. صبغه (از منتهی الارب) فام (آنندراج، برهان قاطع) * مَه‌وش: مهوش، مانند ِ ماه. خوب صورت مانند ِ ماه (آنندراج) * برگ ِ گل: گلبرگ (معین) هریک از برگ‌های نازک و رنگین ِ گل، به فرانسوی: پِتال (عمید) * صفحه: رویِ چیزی، رویه، سطح (عمید) کناره‌یِ هر چیزی (منتهی الارب) * نسرین: گُلی سفیدرنگ و خوش‌بو با برگ‌هایِ کوچک و انبوه. مشکین‌بوی هم گویند. (معین) از جنس ِگُل ِ سرخ است (ناظم الاطباء) آن را مشکیجه نیز گویند. (آنندراج، انجمن آرا)، نسترن (غیاث اللغات)

صفحه‌یِ نسرین را، رویِ گل ِ نسرین[۱] و چهره و سطح ِ گل ِ نسرین معنا می‌کنم. «می‌نماید» را هم به معنایِ دیده می‌شود می‌توان در نظر گرفت و هم به شکل ِ فعل ِ مرکب ِ «غریب می‌نماید» به معنایِ شگفت انگیز جلوه می‌کند. در معنایِ نخست، جمله در مصراع ِ یکم کامل می‌شود: انعکاس ِ می، بر رویِ یار، دیده می‌شود.

معنای بیت: رویِ تو به‌قدری لطیف[۲] و شفاف است که عکس و بازتاب ِ رنگ ِ می بر رویِ آن افتاده‌است. و اگر غریب نمودن را شگفت به نظر آمدن بگیریم، می‌شود گفت که عکس ِ می بر رویِ چون ماه ِ تو، به زیبایی ِ برگ ِ ارغوان بر صفحه‌یِ نسرین، عجیب جلوه می‌کند.

در تصویر ِ فرض ِ نخست، چهره‌یِ سفید ِ یار، اندکی گل‌گون و برافروخته می‌نماید. رویِ مه‌وش، چهره‌ئی است که به ماه تشبیه شده. وجه ِ شبَه ِ آن هم می‌تواند سفیدی و گردی باشد و هم بازتاب دادن ِ نور. در مصراع ِ دوم، این انعکاس ِ می بر چهره‌یِ یار، به قرار گرفتن ِ گلبرگ ِ ارغوان بر رویِ گل ِ نسرین تشبیه شده. نسرین گلی سفیدرنگ است[۳] مانند ِ چهره‌یِ یار و گلبرگ ِ ارغوان، به رنگ ِ می. اگر غریب نمودن را فعل ِ مرکب در نظر نگیریم، انگار که این برگ ِ ارغوان، بر صفحه‌ی نسرین، غریب و تنها مانده‌است.

[۱] «عرَق‌ات بر ورق ِ رویِ نگارین به چه مانَد؟ / هم‌چو بر خرمن ِ گُل قطره‌یِ باران ِ بهار» (سعدی، غزل ۵۶۶)

[۲] «مردُم ِ دیده زِ لطف ِ رخ ِ او در رخ ِ او / عکس ِ خود دید، گمان بُرد که مشکین خالی ست» (حافظ ۶۸)

[۳] تصویری از نوعی نسرین در پیوست ِ پایان ِ کتاب هست که صفحه‌یِ سفید و گلبرگ‌هایِ سفید و سرخ دارد.

بس غریب افتاده است آن مور ِ خط گِرد ِ رُخ‌ات گر چه نَبْوَد در نگارستان خط ِ مشکین غریب

نگارستان: جایی که دارایِ انواع ِ نقش و نگار و صورت‌ها و کارهای نقاشی باشد (عمید) کنایه از باغ ِ پر گل و گیاه ِ رنگارنگ (دهخدا) نقّاش‌خانه (دهخدا) کارگاه ِ نقّاشی (معین) خانه‌یِ به نقش و نگار آراسته شده (ناظم الاطباء) کاخ ِ منقوش و مصوّر (معین)

تشبیه ِ خط ِ یار به مور یا صف ِ مورچه‌ها در شعر ِ حافظ[۱] هست. سبز بودن ِ خط و ارتباط ِ آن با خضر ِ نبی و واژه‌یِ خضر در معنایِ سبز نیز در شعر ِ شاعران[۲] آمده‌است.

معنای بیت: خطّ ِ عذار ِ تو در گرداگرد ِ چهره‌یِ تو تنها و غریب واقع شده و غریب افتاده‌است[۳]. هرچند که خط ِ مشکین در نگارستان غریب نیست.

غریب افتادن ِ خط ِ سیاه یا سبز (تیره) در گرداگرد ِ رخ و چهره‌یِ سفید ِ یار می‌توانَد به دلیل ِ اندکی و در اقلّیت بودن ِ رنگ ِ تیره در صورت ِ یار باشد. که انگار قومی یا مسافری در جایی کم و غریب اند. و در ادامه می‌گوید که هم‌چنان که در یک نمایش‌گاه[۴] ِ نقّاشی، از خط ِ سیاه و مشکین استفاده می‌شود، خط ِ مشکین در نگارستان ِ صورت ِ تو، خطّ ِ سیاه چیز ِ عجیبی نیست و هم‌چنین این خط در آن‌جا غریب نیست و از غریبی به‌رنج نیست. به‌عبارتی به‌جا نشسته‌است.

[۱] «سبزپوشان ِ خط‌ات بر گِرد ِ لب / هم‌چو موران اند گِرد ِ سلسبیل» (حافظ ۳۰۸)

[۲] «ای که گفتی گِرد ِ لعل‌اش خطّ ِ مشکین از چه رو ست / خضر نبوَد بر کنار ِ چشمه‌ی حیوان غریب» (خواجوی کرمانی، غزل ۲۴)

[۳] «غریبی سخت محبوب‌اوفتاده ست / به ترکستان ِ روی‌اش خال ِ هندو» (سعدی، غزل ۴۷۹)

[۴] «این است همان ایوان ک‌از نقش ِ رخ ِ مردُم / خاک ِ در ِ او بودی دیوار ِ نگارستان» (خاقانی، قصیده ۱۶۸) در این بیت ِ خاقانی نیز «نگارستان» مانند ِ جایی برای عرضه و نمایش ِ آثار ِ نقاشی یا مجسّمه‌ها به ذهن می‌آید. نگارستان ِ چین یا نگارخانه‌یِ چین را در داستان‌ها موضعی در چین پنداشته‌اند پر از تصاویر ِ طُرفه و نقش و نگار ِ بدیع. (دهخدا)

گفتم: «ای شام ِ غریبان طُرّه‌یِ شب‌رنگ ِ تو! در سحرگاهان حَذَر کُن چون بنالد این غریب»

شام ِ غریبان: شب ِ مردم ِ غریب و از یار و دیار دور افتاده. (دهخدا) شام ِ مسافران که وحشت‌ناک می‌باشد به‌خصوص در مفلسی. (آنندراج) * طُرّه: زلف، مویِ پیشانی (۱:۲) * شب‌رنگ: سیاه، تیره و تاریک مانند ِ شب، شب‌گون (عمید) * حَذَر: بیم و پرهیز، ترسیدن و دوری کردن از چیزی (عمید)

معنای بیت: به او گفتم: ای کسی که مویِ سیاه و شب‌‌رنگ‌ات مانند ِ شام ِ غریبان تاریک است! از ناله و آه ِ هنگام ِ سحرگاه ِ این غریب بترس و بپرهیز.

تاثیر ِ دعا و آه ِ سحرگاهی[۱] را به یار یادآور می‌شود و از او می‌خواهد که از آن بپرهیزد. می‌گوید ای کسی که طرّه‌یِ تو چون شام ِ غریبان سیاه است و به‌عبارتی از عشق ِ تو روزگارم چون شب ِ غریبان سیاه شده، این شب، سحری دارد و دوری کن از این که این غریب، در سحرگاهان، ناله‌ئی کُنَد.

[۱] «یا رب! تو آن جوان ِ دلاور نگاه دار! / ک‌از تیر ِ آه ِ گوشه‌نشینان حذر نکرد» (حافظ ۱۳۹)

گفت: «حافظ! آشنایان در مقام ِ حیرت اند دور نبوَد گَر نشیند خسته و مسکین غریب»

مَقام[۱]: جایِ اقامت (عمید) * حیرت[۲]: سرگردانی، سرگشتگی، آشفتگی (عمید) بر یک حال ماندن از تعجّب (غیاث)

معنایِ بیت: به من پاسخ داد و گفت: ای حافظ! آشناها، سرگردان و متعجّب اند. غریب که جایِ خود دارد! هیچ بعید و دور نیست که غریب خسته و غم‌گین بنشیند.

به عبارتی می‌گوید حال و روز ِ آشناها هم تعریفی ندارد و متحیر مانده‌اند. تو که غریبی هیچ استبعادی ندارد که مجروح و خسته و غم‌گین در جایی بنشینی. آشنا و غریب با هم تضاد دارند و دور نیز با غریب متناسب است. به‌عبارتی در پاسخ به درخواست ِ التفات ِ شاعر و تهدید ِ او به آه و ناله‌یِ سحری، می‌گوید که تو نباید برایِ خود جایگاه ِ خاصی قائل شوی. در جایی که آشنایان در مقام ِ حیرت اند، غریب اگر خسته و غمگین بنشیند، موضوع ِ عجیب و دور از انتظاری نیست.

[۱] مقام در اصطلاح ِ تصوّف هریک از مراحل ِ سیر و سلوک است که عبارت اند از: توبه، ورَع، زُهد، فقر، صبر، توکّل و رضا (عمید)

[۲] حیرت در اصطلاح ِ تصوف از مراحل ِ سلوک است که در آن عارف خود را سرگشته می‌یابد. (عمید)

این غزل در کتاب حافظ شیراز نیست

نشست مرتبط

نشست مرتبط

هنوز مطلبی منتشر نشده

شرح فال

اگر به دنبال خواسته ی دل خودت هستی احتیاط بیشتری کن. ممکن است اگر بی محابا به دنبال دلت راه بیفتی، راه را گم کنی.

انتظارت از دیگران را تعدیل کن و از آن بکاه. انتظار این که دیگران غمخوار تو باشند شاید انتظار عاقلانه ای نباشد.

به خودت متکی باش. کسی دلش به حال تو نخواهد سوخت و در شرایط سختی، کسی از رفاه و آسایش خود نخواهد گذشت تا به تو کمک کند.

فقط تو نیستی. بسیاری دیگر هم در سودای آرزوهای تو هستند. راه دشواری در پیش داری. هدف و دلخواه تو بسیار دل انگیز و وسوسه کننده است. اما در این راه باید با مشکلات و رقیبان زیادی دست و پنجه نرم کنی.

شاید فکر کنی که خواسته زیاد و نامعقولی نداری. اما بدان که تلاش زیادی لازم است و این کار را باید به تنهایی و با تکیه به خودت بسپاری.

مراقب باش تا کسی را میازاری و از خودت نرنجانی. که رنجش و ناله دیگران بر سرنوشت تو اثر خوبی نخواهد داشت.

در نظر بگیر که بسیاری پیش از تو همین تلاش را کرده اند. از سختی های کار ناراضی نباش و سعی کن دشواری ها را بپذیری و از پس آن بر آیی.

وزن شعر

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

gof ta mey sol taa ne xoo ban rah m(e) kon ba ein qa rii b

gof t(e) dar don baa le del rah gom ko nad mes kin qa rii b