صبا! به لطف بگو آن غزال ِ رعنا را

که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

 

شِکَرفروش -که عمر ش دراز باد- چرا

تفقّدی نکند طوطی‌ِ شکرخا را

 

غرور ِ حُسن‌اَت اجازت مگر نداد ای گل

که پرسشی نکنی عندلیب ِ شیدا را

 

به خلق و لطف توان کرد صید ِ اهل ِ نظر

به بند و دام نگیرند مرغ ِ دانا را

 

ندانم از چه سبب رنگ ِ آشنایی نیست

سَهی‌قدان ِ سیَه‌چشم ِ ماه‌سیما را

 

چو با حبیب نشینی و باده پیمایی

به یاد دار مُحبّان ِ بادپیما را

 

جز این قدَر نتوان گفت در جمال ِ تو عیب

که وضع ِ مهر و وفا نیست رو یِ زیبا را

 

در آسمان نه عجب گر به گفته‌یِ حافظ

سرود ِ زهره به رقص آورد مسیحا را

غزل حافظ با صدای سهیل قاسمی

غزل حافظ با صدای فریدون فرح اندوز

نسخه‌های دیگر

نسخه‌بدل‌ها

متن نوشته شده در ستیغ بر اساس کتاب چاپ قزوینی و غنی است. دیوان حافظ ضبط‌ها، تصحیح‌ها و نسخه‌های دیگری هم دارد که چند نمونه از آن‌ها این‌جا آمده است.

نسخه خطی ۸۰۱ - پیاده سازی سهیل قاسمی

۱۱

صبا! به لطف بگو آن غزال ِ رعنا را

که سر به کوه و بیابان تو داذه‌ای ما را

 

شِکَرفروش -که عمر ش دراز باد- چرا

تفقّدی نکند طوطی‌ِ شکرخا را

 

غرور ِ حُسن اجازت مگر نداد ای گل

که پرسشی بکنی عندلیب ِ شیدا را

 

به خلق و لطف توان کرد صید ِ اهل ِ نظر

به بند و دام نگیرند مرغ ِ دانا را

 

چو با حبیب نشینی و باذ پیمایی

به یاذ دار مُحبّان ِ باذپیما را

 

ندانم از چه سبب رنگ ِ آشنایی نیست

سَهی‌قدان ِ سیَه‌چشم ِ ماه‌سیما را

 

 

جز این قدَر نتوان گفت در جمال ِ تو عیب

که وضع ِ مهر و وفا نیست رو یِ زیبا را

 

در آسمان نه عجب گر به گفتن ِ حافظ

سماع ِ زهره به رقص آورد مسیحا را

خانلری

شماره ۴

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

شِکَرفروش که عمر ش دراز باد چرا
تفقّدی نکند طوطی‌یِ شکرخا را

غرور ِ حُسن اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی بکنی عندلیب ِ شیدا را

به خلق و لطف توان کرد صید ِ اهل ِ نظر
به بند و دام نگیرند مرغ ِ دانا را

چو با حبیب نشینی و باده پیمائی
به یاد دار مُحبّان ِ بادپیما را

ندانم از چه سبب رنگ ِ آشنائی نیست
سهی قدان ِ سیه چشم ِ ماه سیما را

جُز این قَدَر نتوان گفت در جمال ِ تو عیب
که وضع ِ مهر و وفا نیست رو یِ زیبا را

در آسمان نه عجب گر به گفته‌یِ حافظ
سماع ِ زهره به رقص آورد مسیحا را

اختلاف نسخه ها بر اساس تصحیح خانلری

بیت اول:
سر براه و بیابان

بیت سوم:
غرور حسنت
اجازت نمی دهد ای گل
که پرسشی نکنی

بیت چهارم:
بلطف و خلق
توان صید کرد اهل نظر | صید کاهل نظر
نهند دام و مگیرند | دام بگیرند

بیت پنجم:
حبیب نشستی و باد پیمائی
محبان باده پیما را

بیت ششم:
سبب بوی آشنائی

بیت هفتم:
بر جمال
که صنع مهر و وفا | که رنگ مهر و وفا

بیت هشتم:
بآسمان
در آسمان چه عجب
گر بگفتن حافظ | گر ز گفته ی حافظ
سرود زهره
آورد زلیخارا

حافظ شیراز

شماره ۵

صبا به لطف بگوی آن غزال ِ رعنا را
که: «سَر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را.

جُز این قَدَر نتوان گفت بر جمال ِ تو عیب
که خال ِ مهر و وفا نیست رو یِ زیبا را.

غرور ِ حُسن اجازت مگر نداد – ای گل –
که پرسشی نکنی عَندَلیب ِ شیدا را؟

به خلق و لطف توان کرد صید ِ اهل ِ نظر،
به دام و دانه نگیرند مرغ ِ دانا را.

چو با حبیب نشینی و باده پیمائی
به یاد آر مُحبّان ِ بادپیما را!»

 

ندانم از چه سبب رنگ ِ آشنائی نیست
سَهی قدان ِ سیَه‌چشم ِ ماه سیما را.

 

شِکَرفروش، که عمر ش دراز باد، چرا
تفقّدی نکند طوطی‌یِ شِکَرخا را؟

در آسمان نه عجب گر به گفته‌یِ حافظ
سرود ِ زُهره به رقص آورد مسیحا را!

حافظ به سعی سایه

شماره ۶

صبا به لطف بگو آن غزال ِ رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

شِکَرفروش، که عمرش دراز باد، چرا
تفقّدی نکند طوطی ِ شکرخا را

غرور ِ حسن اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب ِ شیدا را

به خلق و لطف توان کرد صید ِ اهل ِ نظر
به دام و دانه نگیرند مرغ ِ دانا را

چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
به یاد دار مُحبّان ِ بادپیما را

ندانم از چه سبب رنگ ِ آشنایی نیست
سهی قدان ِ سیه چشم ِ ماه سیما را

جز این قدَر نتوان گفت در جمال ِ تو عیب
که وضع ِ مهر و وفا نیست رویِ زیبا را

در آسمان نه عجب گر به گفته‌یِ حافظ
سرود ِ زهره به رقص آورَد مسیحا را

شرح سطر به سطر

یادآوری

شرح‌ها برگرفته از یادداشت‌هایِ سهیل قاسمی در واکاوی ِ غزل‌های حافظ از مجموعه‌یِ حافظ ِ شاعر است. ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح ِ سطر به سطر ندارد و شرح‌ها ممکن است به‌مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

صبا! به لطف بگو آن غزال ِ رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

صبا: بادی است آرام که از سمت ِ مشرق می‌وزد. در مَجاز، پیام آور است میان ِ عاشق و معشوق[۱]. * لطف: ۱. نرمی، مهربانی، خوش‌رفتاری (معین) ۲. نیکویی، احسان. * غزال: ۱. برّه‌یِ آهو. آهو بره که در حرکت و رفتار آمده باشد. در فارسی به آهو می‌گویند. (دهخدا) در مَجاز، معشوقه و معشوق و زن ِ زیبارو. ۲. بحرالغزال: اسم ِ رودی است. یکی از شُعَب ِ نیل ِ ابیَض است که بر ساحل ِ چپ ِ آن قرار دارد. دهخدا، از اعلام المنجد) * رعنا: ۱. زیبا و خوش‌گِل، در مجاز، خوش قد و قامت، بلند. سرو ِ رعنا. ۲. زن ِ گول و نادان. زن ِ خودبین و خودآرا[۲]. (عمید) سر دادن: رها کردن و گذاشتن (آنندراج)، گذاشتن و رها کردن ِ جانوران و غیره[۳] (غیاث)

معنای بیت: ای باد ِ صبا! لطفی کن و به آن غزال ِ رعنا بگو که تو باعث شده‌ای که ما سر به کوه و بیابان بگذاریم. تو ما را در کوه و بیابان رها کرده‌ای.

به‌لطف، بگو!: ۱. لطفاً بگو. لطفی کن[۴] و بگو. ۲. با آرامی و خوش‌رفتاری[۵] به او بگو. هر دو معنا قشنگ می‌نشیند. اولی با این حال و هوا که از باد ِ صبا خواهشی می‌کند سازگار است و دومی با خصلتی که باد ِ صبا دارد آرام و خوش‌رفتار است. این نگرانی که مبادا صبا گفته‌یِ او را طوری به معشوق بگوید که معشوق برنجد، در یکی از رباعی‌های منتسب به حافظ[۶] هم هست. جایی هم در غزلی، مقدمات و آداب ِ ابلاغ ِ پیغام[۷] را به پیک یادآور می‌شود. با این‌همه، من دوست دارم «به‌لطف» معنای (لطفن) بدهد! * برای غزال دو معنا از فرهنگ‌نامه‌ها آوردم. دومی نام ِ رودی است که البته در معنایِ بیت نمی‌گنجد. اما به این معنا، بحر و رود با کوه و بیابان تناسب پیدا می‌کند. هم‌چنین برای رعنا دو معنا آوردم که دومی معنایِ خودبین و خودآرا و گول هم دارد. این معنایِ دوم، هرچند در معنای مستقیم ِ بیت نمی‌گنجد. اما به نوعی احتیاط ِ شاعر در تاکید بر (به‌لطف) گفتن را توجیه می‌کند. طوری که یعنی این غزال، اعصاب و عقل ِ درستی ندارد! طوری نگویی برآشفته شود و کار خراب شود! * سر به کوه و بیابان گذاشتن، هم نشان از دیوانه و مجنون شدن است و هم به دنبال ِ غزال که در کوه و بیابان است رفتن. تو ما را سر داده‌ای هم به معنایِ تو مرا بر آن داشته‌ای است. تو باعث شدی که من قصد ِ کوه و بیابان کنم. هم معنایِ تو باعث شدی که من سر به کوه و بیابان بگذارم. و هم این که: تو ما را در کوه و بیابان به حال ِ خودمان رها کردی. و این سوّمی را بسیار می‌پسندم و با منطق ِ دستور زبان ِ جمله هم سازگارتر است. خاصه که این به حال ِ خود رها کردن و تفقّد و پرسش نکردن در بیت‌هایِ بعد هم آمده.

[۱] صبا در شعر ِ حافظ بسیار به کار رفته و صفات و خصوصیات و کاربردهای گوناگونی دارد. در این باره یادداشتی نوشته‌ام که در پایان ِ کتاب هست.

[۲] «جهان ِ پیر ِ رعنا را ترحُّم در جِبِلَّت نیست / زِ مِهر ِ او چه می‌پُرسی؟ در او همّت چه می‌بندی» (حافظ ۴۴۰) در این بیت رعنا صفتی ناپسند است. و جبلّت به معنای سرشت و طبیعت؛ و چه این رعنا و این ترحّم در جبلّت نبودن، و از او طلب ِ مِهر کردن، با (وضع ِ مِهر و وفا نیست رویِ زیبا را) و (غزال ِ رعنا)ی این غزل هم‌خوانی دارد!

[۳] «عطار، چو مرغ ِ تو ست، او را / سر نتوانی زِ آشیان داد» (عطار، غزل ۱۵۲) وقتی که عطار پرنده‌ی تو است، تو نمی‌توانی و حق نداری که او را از آشیان‌اش سر بدهی و رها کنی. * « چون آدم را سَر بدین وحشت‌سرای دردادند از یار و پیوند جدا کرده» (نجم الدین رازی، مرصاد العباد، باب ۲ فصل ۵) در باره‌یِ زمانی است که آدم را از بهشت بیرون کردند و در زمین رها کردند.

[۴] «اگر چه مست و خراب ام، تو نیز لطفی کُن / نظر بر این دل ِ سرگشته‌یِ خراب انداز» (حافظ ۲۶۳)

[۵] «تو پیک ِ خلوت ِ رازی و دیده بر سر ِ راه‌ات / به مردمی؛ نه به فرمان! چنان بران که تو دانی» (حافظ ۴۷۶)

[۶] «ای باد! حدیثِ من نهان‌اش می‌گو / سِرّ ِ دل ِ من به صد زبان‌اش می‌گو / می‌گو نه بِدان‌سان که ملال‌اش گیرد / می‌گو سخنی و در میان‌اش می‌گو» (حافظ، رباعی ۳۵) طوری نگو که ناراحت شود. نخست سخنی بگو از این طرف و آن طرف، در میانه به لطایف‌الحیَلی موضوع ِ من را هم پیش بکش!

[۷] «گر دیگر ت بر آن دَر ِ دولت گذر بوَد، / بعد از ادایِ خدمت و عرض ِ دعا بگو: / هر چند ما بَد ایم تو ما را بدان مگیر / شاهانه ماجرایِ گناه ِ گدا بگو» (حافظ ۴۱۵)

شِکَرفروش -که عمر ش دراز باد- چرا تفقّدی نکند طوطی‌ِ شکرخا را

تفقُّد: واجُستن (زوزنی)، گم‌شده را جُستن و واپرسیدن (آنندراج) در مجاز: دل‌جوئی و مهربانی و غم‌خواری (غیاث‌اللغات) * شکرخا: خاینده‌یِ شکر (جوَنده‌یِ شکر)، شکر خوار (عمید)

«که عمرش دراز باد» به قول ِ معروف، جمله‌ی معترضه‌یِ دعایی است. یعنی بعد از این که نامی می‌برد، جمله‌ئی در باره‌ی آن نام و برای دعا به آن افزوده است.

تفقد را اگر به معنای مهربانی و دل‌جویی در نظر بگیریم، معنایِ بیت می‌شود: چرا شکرفروش احوالی از طوطی ِ شکرخا نمی‌پرسد و از او دل‌جویی نمی‌کند؟ و اگر به معنای گم شده را جُستن باشد، یعنی شکر فروش چرا سراغ از طوطی ِ شکرخا نمی‌گیرد؟ چرا نمی‌پرسد طوطی ِ شکرخا را نمی‌بینم و او کجاست[۱]؟ و این معنا با معنای سوم که در بیت ِ اول نوشتم تناسب ِ خوبی ایجاد می‌کند. یعنی غزال ِ رعنایی که شاعر را در کوه و بیابان رها کرده. و اکنون سراغی از او نمی‌گیرد.

[۱] «خبر ِ بلبل ِ این باغ بپُرسید! که من / ناله‌ئی می‌شنوم ک‌از قفسی می‌آید» (حافظ، غزل ۲۳۹، حافظ شیراز، احمد شاملو)

غرور ِ حُسن‌اَت اجازت مگر نداد ای گل که پرسشی نکنی عندلیب ِ شیدا را

غرور: ۱. فریفتن ۲. فریفتگی ۳. تکبّر و نخوت، عُجب و کِبر (دهخدا) * حُسن: زیبایی، جمال، خوبی، نیکویی (عمید) * مگر: ۱. در مقام ِ شک و گمان استعمال می‌کنند نه در مقام ِ یقین و تحقیق؛ و گاهی در مقام ِ یقین و تمنّا می‌گویند.[۱] ۲. آیا. در مقام ِ استفهام انکاری و غالبن خلاف ِ انتظار و ترصُّد.[۲] * پرسش: تفقّد، دل‌جویی، احوال‌پرسی، سوآل از سلامت ِ حال، عیادت (دهخدا) * عندلیب: هزار دستان که به آوازهای رنگارنگ بانگ کُنَد. و آن را عندبیل نیز گویند. جمع ِ آن عنادل است. بلبل. هزار. هزار آوا (دهخدا) * شیدا: ۱. عاشق، آشفته از عشق. ۲. آشفته، پریشان. ۳. دیوانه، مجنون. (عمید)

معنای بیت: ای گُل! تکبّر و نخوتی که از زیبایی به تو دست داده[۳] باعث شده که احوالی از بلبل ِ شیدایِ خودت نپرسی؟

غرور به معنای فریفتگی هم معنای قشنگی می‌دهد: فریفته شدن به خاطر ِ زیبایی. مگر را اگر در معنای آیا (امروز می‌گوییم مگه) در نظر بگیریم، می‌توان بیت را پرسشی خواند. و گفت: آیا دلیل ِ این که حالی از من نمی‌پرسی این است که به زیبایی ِ خودت مغرور شده‌ای؟ مگر، معنای (احتمالن) یا (یقینن) هم دارد[۴] که هر دو معنا در این بیت به‌خوبی می‌نشیند. که این حالت، دیگر بیت را سوآلی نمی‌کند. مثل ِ این جمله: حتمن زیبایی ِ تو تو را مغرور کرده که از من سراغی نمی‌گیری. باور ِ شاعرانه‌ئی است که بلبل عاشق ِ گل است و به عشق ِ او شیدا شده و در چمن برای او ناله و آواز و دستان سر می‌دهد. این‌جا شاعر خود را جایِ عندلیب ِ شیدا و معشوق را جایِ گُل دانسته. در این بیت هم شاعر در ادامه‌یِ بیت‌های پیشین و به زعم ِ من تا بیت ِ پایانی، پیغام‌اش به معشوق را به باد ِ صبا می‌گوید. و هنوز از این موضوع ناراحت است که چرا معشوق سراغی از او نمی‌گیرد.

[۱] تا مگر جرعه فشانَد لب ِ جانان بر من، / سال‌ها شد که من ام بر در ِ می‌خانه مُقیم (حافظ ۳۶۷)

[۲] مگر پور ِ دستان ِ سام ِ یَلی؟ / گُزین نام‌وَر رستم ِ زابلی؟ (فردوسی)

[۳] «این همه دلبندی و خوبی تو را / موضع ِ ناز است و غرور ای صنم» (سعدی غزل ۴۲۰) که جالب است که در این بیت، واژه‌یِ «موضع» هم به‌کار رفته. که یعنی خوبی و دلبندی، محل ِ وضع ِ ناز و غرور ِ تو شده.

[۴] در باره‌یِ کاربردهای مگر یادداشتی نوشته‌ام که در پایان ِ کتاب هست.

به خلق و لطف توان کرد صید ِ اهل ِ نظر به بند و دام نگیرند مرغ ِ دانا را

خُلق: اخلاق، ملاطفت، ادب (ناظم الاطباء) * لُطف: نرمی، مهربانی، نیکوئی، عفو و بخشش، ظرافت (عمید) * صید: شکار، شکار کردن (عمید) * اهل ِ نظر: کنایه از اهل ِ دل است و آن‌که پیوسته نظر به خوبان دارد، متکلّم، که علم ِ نظری داند. (دهخدا) * مرغ: پرنده. هر طائر که بال و پر و منقار دارد (دهخدا)

معنای بیت: با اخلاق ِ نیکو و ملاطفت و نرمی و مهربانی می‌توان اهل ِ نظر را صید کرد. پرنده‌ی دانا را نمی‌توان با به بند کشیدن و در دام انداختن گرفت.

اهل ِ نظر در معنای کسی که عالم است و علم ِ نظر می‌داند، با دانا در مصراع ِ دوّم تناسب دارد. هم می‌توان صید ِ اهل ِ نظر خواند[۱] و هم می‌توان میان ِ «صید» و «اهل» کسره‌یِ اضافه نگذاشت. مرغ به معنایِ مطلق ِ پرنده به کار می‌رفته و منظور، مرغ ِ امروزی در مقابل ِ خروس نیست. پرندگان را با بند (ریسمان، طناب) می‌گرفته‌اند یا دام[۲] می‌گستردند و در دام می‌انداختند. (بند، اسم است از مصدر ِ بستن.) پرنده‌یِ دانا، زیرک است و به چنین ترفندی در دام نمی‌افتد و صید نمی‌شود. هم‌چنین خُلق و لطف که در مصراع آمده، می‌تواند تربیت و اهلی کردن و دست‌آموز کردن را به ذهن بیاورَد. یعنی مرغ ِ دانا را نمی‌توان با بند و دام شکار کرد. باید به او مهربانی کرد تا شکار شود.

[۱] «چه خوش صید ِ دل‌ام کردی، بنازم چشم ِ مست‌ات را / که کس مُرغان ِ وحشی را از این خوش‌تر نمی‌گیرد» (حافظ ۱۴۹)

[۲] «زلف ِ او دام است و خال‌اش دانه‌یِ آن دام و من / بر امید ِ دانه‌ئی افتاده‌ام در دام ِ دوست» (حافظ ۶۲)

ندانم از چه سبب رنگ ِ آشنایی نیست سَهی‌قدان ِ سیَه‌چشم ِ ماه‌سیما را

رنگ: طرز و روش (جهانگیری، برهان قاطع)، خصلت، شیوه، صفت، رسم و آئین (دهخدا) * آشنایی: دوستی (عمید) قُرب، الفت، اُنس (دهخدا) * سهی: راست و بلند (عمید) سهی قد: قد بلند. بلند قامت، راست قامت.

معنای بیت: نمی‌دانم که چرا آدم‌های بلند قد و سیاه چشم و ماه سیما، رسم و آئین ِ دوستی ندارند.

اگر بیت را در ادامه‌یِ پیغام‌اش به معشوق در نظر بگیریم، همان گلایه هنوز در شعر ادامه دارد که چرا یار شرط ِ دوستی و آشنایی را به‌جای نمی‌آورد و التفاتی نمی‌کند. میان ِ قد و چشم و سیما، تناسب (مراعات ِ نظیر) هست. واج‌های «س» و «ش» نیز در این بیت تکرار شده‌اند. «چ» نیز شبیه ِ «ش» است و بر آن می‌افزاید[۱].

[۱] حسی که من از این واج‌آرایی می‌گیرم، صدای پچ‌پچ ِ کوتاه که از دور صدای «س‌س‌س» می‌آید و چیزی مثل ِ «چیششش» که برایِ افسوس و حسرت است.

چو با حبیب نشینی و باده پیمایی به یاد دار مُحبّان ِ بادپیما را

حبیب: یار، دوست، معشوق، محبوب (عمید) * پیمودن: ۱. پیمانه کردن ۲. درنوردیدن، طی ِ مسافت کردن. ۳. اندازه گرفتن. (عمید) * مُحِبّ: دوست دارنده، دوست‌دار (عمید)

معنای بیت: وقتی که با یار ِ خودت می‌نشینی و باده می‌نوشی، دوست‌داران‌ات را در یاد داشته باش و فراموش نکن! که باد را در می‌نوردند. جز باد چیزی به دست ندارند.[۱] اگر در ادامه‌یِ گلایه‌های شاعر در نظر بگیریم، با تلخی، حُبّ و عشق ِ نافرجام ِ خود را به معشوق گوش‌زد می‌کُنَد و به نوعی به این که معشوق، یاری دیگر برگزیده‌است و با او باده می‌پیماید، اعتراض می‌کُنَد. میان ِ حبیب و مُحِبّ و میان ِ باده‌پیمایی و باد پیمایی جناس هست. * پیمانه، ظرفی است که با آن چیزی را اندازه‌گیری کنند. به نوعی واحد ِ اندازه‌گیری است. نوعی اسم ِ ابزار برای پیماییدن. برای شراب، ظرفی است که با آن، حجم ِ شراب را می‌سنجند و دانسته می‌شود که شخص چه مقدار نوشیده‌است. به مرور نام ِ پیمانه به‌جایِ ظرف ِ نوشیدن ِ شراب هم به کار رفته‌است. باده پیمودن، به نوعی پیمانه‌های شراب را نوشیدن هم معنا می‌دهد.[۲]

[۱] «حافظ از دولت ِ عشق ِ تو سلیمانی شد / یعنی از وصل ِ تو اش نیست به‌جز باد به دست!» (حافظ ۲۴)

[۲] «دوش دیدم که ملایک در ِ میخانه زدند / گِل ِ آدم بسِرشتند و به پیمانه زدند» (حافظ ۱۸۴) که البته این‌جا به پیمانه زدن ِ گِل ِ آدم، به قالب و به اندازه زدن برای خلقت ِ انسان هم به کار می‌رود.

جز این قدَر نتوان گفت در جمال ِ تو عیب که وضع ِ مهر و وفا نیست رو یِ زیبا را

قَدَر: ۱. اندازه (عمید) مقدار (آنندراج) ۲. سرنوشت، آن‌چه خدوند برای بندگان ِ خود مقدَّر کرده. (عمید) * جَمال: زیبایی، حُسن ِ صورت، خوشگلی (عمید) * عیب گفتن: بَدی ِ کسی را گفتن. معایب برشمردن. (دهخدا) * وضع: رَوِش (معین)، نهادن چیزی را بر جای (منتهی الارب)، ایجاد کردن (معین)

معنای بیت: به‌جز این مقدار، نمی‌توان عیبی برای تو بر شمرد که برایِ رویِ زیبا، روش ِ مهر و وفا نیست. مهر و وفا برای زیبارویان قرار داده نشده است.

قَدَر در معنای تقدیر با وضع در مصراع ِ دوم، تناسب دارد و نیز معنایِ خوشی می‌گیرد. به نوعی به قَدَر عیب می‌گوید. بر جمال ِ تو، به‌جز این مُقَدَّره عیبی نمی‌توان گفت که مهر و وفا برایِ آن وضع نشده‌است. سعدی هم چنین بیتی دارد.[۱] با این تفاوت که سعدی بر جمال ِ تو عیب گفته و حافظ در جمال ِ تو. و به قول ِ دوستی[۲]، هم‌این «در» و «بر»، تفاوت ِ سعدی و حافظ است! برداشت ِ من این است که وقتی بر جمال عیب می‌گویند، انگاری عیبی روی زیبایی یار می‌گذارند. ولی وقتی می‌گوید جز این قدر نتوان گفت در جمال ِ تو عیب، می‌گوید که در قضیه‌یِ جمال ِ تو، به‌جز این (قَدَر و تقدیر) که مهر و وفا برای روی زیبا وضع نشده، به چیز ِ دیگری نمی‌شود عیب گفت و ایراد گرفت.

یعنی به قَدَر ایراد می‌گیرد نه به جمال.

[۱] «جز این قدَر نتوان گفت بر جمال ِ تو عیب / که مهربانی از آن طبع و خو نمی‌آید» (سعدی غزل ۲۹۰)

[۲] نقل به مضمون از دوست ِ خوب‌ام عزت الله عزیزی کوتنایی. و من نیز به‌آن بیَفزایم که در بیت ِ سعدی، این تناسب میان ِ وضع و قَدَر هم نیست. سعدی به نامهربانی ِ یار ِ زیبارو، و حافظ علاوه بر آن، به تقدیر هم عیب می‌گوید. اگر مصراع و مضمونی از سعدی به عاریت گرفته، تا چیزی حافظانه به‌آن نیفزاید، نمی‌شود!

در آسمان نه عجب گر به گفته‌یِ حافظ سرود ِ زهره به رقص آورد مسیحا را

سرود: نغمه، آواز. ریشه‌یِ پهلوی دارد.[۱] (عمید) زُهره: دومین سیّاره‌یِ منظومه‌ی شمسی[۲]، ناهید، ونوس، خنیاگر ِ فلک، مُطربه‌یِ فلک. قدما زهره را سعد می‌دانستند و به خنیاگری (آوازخوانی و نوازندگی) نسبت می‌دادند. (عمید) زُهَره یا زُهره، نام ِ ستاره‌یِ آسمان ِ سوّم (منتهی الارب، آنندراج) از ماه گذشته، معمولن درخشنده‌ترین جِرم ِ آسمانی است. (معین)

معنای بیت: عجیب نیست اگر نغمه‌ئی که زهره از گفته‌ی حافظ آواز سر می‌دهد و می‌نوازد، مسیحا را در آسمان به رقص بیاورَد.

روایاتی هست که مسیحا (عیسایِ نبی) در آسمان ِ چهارم ساکن است[۳]. و زهره ستاره‌یِ آسمان ِ سوم است. با این فرض، می‌توان تعبیر کرد که آوای گفته‌ی حافظ و سرود ِ زُهره، مسیحا را که ساکن ِ طبقه‌یِ بالایی است، به رقص درآورده.

اگر این بیت ِ تفاخر آمیز ِ پایانی را جدا از کلّ ِ غزل در نظر نگیریم، می‌توان همین را هم در دنباله‌یِ پیغامی دانست که شاعر از باد ِ صبا به یار می‌رسانَد و پس از گلایه و درخواست ِ عنایت و اعتراض به گزیدن ِ یار ِ دیگر، به او یادآور می‌شود که حافظ چه هنری دارد و دوستی با او ارزنده است.

[۱] در باره‌یِ سرود، خواندن، گفتن، آواز، ساختن، نواختن و… یادداشتی دارم که در پایان ِ کتاب هست.

[۲] تعریف ِ منظومه و سیّاره و ستاره، علم ِ نجوم ِ جدید است. از متون ِ قدیمی، انتظار ِ دقّت در تعاریف ِ جدید ِ ستاره و سیّاره نداریم. برهان ِ قاطع نوشته ستاره‌ئی است معروف که آن را ناهید خوانند.

[۳] گویند: وقتی که عیسا علیه السلام را به آسمان می‌بردند سوزنی همراه داشت. چون به فلک ِ چهارم رسید، ملائکه خواستند که بالاتر بَرند. امر شد که جست‌وجو کنند تا علائق ِ دنیا چه همراه دارد. چون دیدند سوزنی و کاسه‌ئی شکسته داشت فرمان رسید که همان‌جا نگاه‌اش دارند. (برهان وآنندراج)

شرح فال

احساس می کنی که آن چنان که شایسته ی تو است قدرت را نمی دانند. و کسی حالی از تو نمی پرسد.

شاید به خوبی های خودت مغرور شده بودی که باعث شده سردی به وجود بیاید. اگر منزوی شده ای، خودت پا پیش بگذار و حالی از عزیزانت بپرس.

با اخلاق نیکو و گذشت و محبت است که می توان دل دیگران را به دست آورد. در پی آن نباش که دیگران را وادار کنی که به تو خوبی کنند. سعی نکن که محبت خودت را به دیگران تحمیل کنی. به شخصیت و احساس دیگران احترام بگذار.

شاید به خاطر طبیعت انسان ها است که به سختی با کسی احساس صمیمیت کنند. تلاش کن تا با محبت و از خود گذشتگی دل آن ها را به دست بیاوری.

و در عوض زمانی که به موفقیت رسیدی و آنچه دلخواه تو است فراهم شد، به یاد روزگار سختی خودت و سختی های دیگران باش و بدان که بسیار کسان از این موفقیت محروم اند.

در نظر داشته باش که بی مهری و بی وفایی شاید طبیعت خلق باشد. تو تلاش کن که با محبت، دل ها را به دست آوری. در این صورت است که خواهی توانست سرنوشت را در دست بگیری و بر همه چیز تاثیر گذار باشی.

وزن شعر

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

sa baa be lot f(e) be goo ean qa zaa le rae naa raa

ke sar be koo ho bi yaa ban to daa de eii maa raa