ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کُن غم ِ ایّام را
ساغر ِ می بر کفام نِه تا زِ بَر
بَرکَشَم این دَلق ِ اَزرَق فام را
گر چه بدنامی ست نزد ِ عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده دَردِه! چند از این باد ِ غرور
خاک بر سر نفس ِ نافرجام را
دود ِ آه سینهیِ نالان ِ من
سوخت این افسردگان ِ خام را
محرم ِ راز ِ دل ِ شیدا یِ خود
کَس نمیبینم زِ خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کاز دلام یکباره بُرد آرام را
ننگرَد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو ِ سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
غزل حافظ با صدای سهیل قاسمی
غزل حافظ با صدای فریدون فرح اندوز
نسخههای دیگر
نسخهبدلها
متن نوشته شده در ستیغ بر اساس کتاب چاپ قزوینی و غنی است. دیوان حافظ ضبطها، تصحیحها و نسخههای دیگری هم دارد که چند نمونه از آنها اینجا آمده است.
نسخه خطی ۸۰۱ - پیاده سازی سهیل قاسمی
۹
ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کُن غم ِ ایّام را
ساغر ِ می بر کفام نِه تا زِ بَر
بَرکَنَم این دَلق ِ اَزرَق فام را
گر چه بدنامی ست نزد ِ عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را *
باذه دَردِه! چند از این باذ ِ غرور
خاک بر سر نفس ِ نافرجام را
دود ِ آه سینهیِ نالان ِ من
سوخت این افسردگان ِ خام را *
محرم ِ راز ِ دل ِ شیدا یِ خود *
کَس نمیبینم زِ خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کاز دلام یکباره بُرد آرام را
ننگرَد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو ِ سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
تا بیابی منتهایِ کام را
* به نظرمیرسد مصراعهایی که با علامت * مشخص شده در نسخه خطی از قلم افتادهاند. با نسخه دیگر تکمیل کردم. سهیل قاسمی
خانلری
ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کُن غم ِ ایّام را
ساغر ِ می بر کفام نِه تا زِ بَر
بَرکَشَم این دَلق ِ اَزرَق فام را
گر چه بدنامیست نزد ِ عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده دَردِه! چند از این باد ِ غرور
خاک بر سر نفس ِ نافرجام را
دود ِ آه سینهیِ نالان ِ من
سوخت این افسردهگان ِ خام را
محرم ِ راز ِ دل ِ شیدا یِ خود
کَس نمیبینم زِ خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کاز دلام یکباره بُرد آرام را
ننگرَد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو ِ سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
اختلاف نسخه ها بر اساس تصحیح خانلری
بیت دوم:
ساغری می
تا زِ بُن | تا زِ سر
بیت سوم:
نزد ِ عاشقان
بیت چهارم:
نقش ِ نافرجام را
بیت پنجم:
درد و آه | دود و آه
بیت ششم:
نمی بینیم خاص
بیت نهم:
تا بیابی مُنتهای کام را
حافظ شیراز
ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کُن غم ِ ایّام را!
گر چه بدنامیست نزد ِ عاقلان،
ما نمیخواهیم ننگ ِ نام را:
ساغر ِ می بر کفام نِه! تا زِ سر
بَرکَشَم این دَلق ِ اَزرَق فام را.
باده دَردِه! چند از این باد ِ غرور؟
خاک بر سر نفس ِ بَد فرجام را!
دود ِ آه ِ سینهیِ سوزان ِ من
سوخت این افسردهگان ِ خام را.
محرم ِ راز ِ دل ِ شیدا یِ خویش
کَس نمیبینم زِ خاص و عام را.
#
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کاز دلام یکباره بُرد آرام را.
ننگرَد دیگر به سَروْ اندر چمن
هر که دید آن سَرو ِ سیم اندام را.
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
تا بیابی مُنتَها یِ کام را!
حافظ به سعی سایه
ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کُن غم ِ ایّام را
ساغر ِ می بر کفم نه تا ز سر
برکشم این دلق ِ ازرقفام را
گر چه بدنامیست نزد ِ عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد ِ غرور
خاک بر سر نفس ِ نافرجام را
دود ِ آه سینهیِ نالان ِ من
سوخت این افسردگان ِ خام را
محرم ِ راز ِ دل ِ شیدا یِ خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یکباره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو ِ سیماندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
شرح سطر به سطر
یادآوری
شرحها برگرفته از یادداشتهایِ سهیل قاسمی در واکاوی ِ غزلهای حافظ از مجموعهیِ حافظ ِ شاعر است. ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح ِ سطر به سطر ندارد و شرحها ممکن است بهمرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
ساقیا برخیز و دَردِه جام را خاک بر سر کُن غم ِ ایّام را
درده: دردادن: دادن، عطا کردن[۱]، خاصه در می و جام و از قبیل ِ آن. (دهخدا)
معنای بیت: ای ساقی! برخیز و جام را عطا کن. و خاک بر سر ِ غم ِ ایام کُن.
برخیز! عبارتی است مانند ِ خواهش و امر ِ مهرآمیز که امروز هم بزرگترها به کوچکترها میگویند. مثل ِ «پا شو فلان کار را بکن» هم چنین برخیز میتواند نشان از این باشد که صبح است و شاعر از ساقی درخواست میکند که از خواب بیدار شود[۲] و جام ِ بادهئی به او بدهد و با این کار، خاک بر سر ِ ایام کُنَد. همچنین حسّ ِ سردرد ِ خمار ِ سحرگاهی، در خاک بر سر کردن به ذهن میآید.
مضمون ِ فراموش کردن ِ غم ِ ایّام با شراب در شعرهای حافظ بسیار به کار رفته است.[۳] خاک بر سر کردن، به نوعی کُشتن و مدفون کردن ِ غم ِ روزگار را هم در خود دارد.
[۱] از زبان ِ محلیهای فارس شنیدهام که درده، برای خیرات کردن و بخشیدن هم به کار میرود. «درده به یاد ِ حاتم طی جام ِ یکمنی / تا نامهیِ سیاه ِ بخیلان کنیم طی» (حافظ ۴۲۹)
[۲] «صباحالخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز / که غوغا میکُنَد در سَر خیال ِ خواب ِ دوشینام» (حافظ ۳۵۴)
[۳] «اگر نه باده غم ِ دل زِ یاد ِ ما ببَرَد، / نهیب ِ حادثه بنیاد ِ ما ز جا ببَرَد / اگر نه عقل به مستی فروکَشد لنگر، / چگونه کشتی از این ورطهیِ بلا ببَرَد» (حافظ ۱۲۹) و «زِ باده هیچات اگر نیست، این نه بس که تو را / دمی زِ وسوسهیِ عقل بیخبر دارد؟» (حافظ ۱۱۶) و «غم ِ کهن به می ِ سالخورده دفع کنید / که تخم ِ خوشدلی این است – پیر ِ دهقان گفت -» (حافظ ۸۸)
ساغر ِ می بر کفام نِه تا زِ بَر بَرکَشَم این دَلق ِ اَزرَق فام را
ساغر[۱]: پیاله (شرفنامه منیری) پیالهیِ شراب (برهان، جهانگیری) ظرفی برای باده خوردن که از بلور یا طلا یا نقره یا چیز ِ دیگر درست کنند (عمید) * کف: پنجه (منتهی الارب)، آن جزء از دست که چیزی را میگیرند و رها میکنند (ناظم الاطباء) * بر: سینه، آغوش، کنار (معین) * دلق: خرقه، پوستین، جامهیِ درویشی، لباس ِ ژنده و مرقّع که درویشان به تن میکنند. (عمید) * ازرق: کبود، نیلگون، آبی[۲] * فام: رنگ، گون، مانند (در ترکیب با کلمهی دیگر) ازرق فام: آبی رنگ (عمید). دلق پوش: درویش و زاهد (آنندراج) دلق ِ ازرق فام لباسی بود که صوفیان میپوشیدهاند.
معنای بیت: در ادامهی بیت ِ نخست، از ساقی میخواهد که جام ِ می به او بدهد تا او بنوشد و لباس ِ صوفیانه و زاهدانهی خود را از تن دربیاورد.
دلق و خرقه لباسی بوده که آن را از سر به تن میکردند و از سر نیز بیرون میآوردند. از بر[۳] برکشم، جدا از جناس میان ِ بر ها، بالاکشیدن و بیرون آوردن ِ لباس از بالا را نشان میدهد. این حسّ ِ از سر بیرون آوردن[۴]، به نوعی شکل ِ انزجار و اعتراضآمیز را هم به تصوّر میآورد. این برکشیدن ِ دلق ِ ازرقفام، نشان میدهد که شاعر، چنین دلقی را به تن داشته و اینچنین، قصد و ادّعایِ خود برایِ درآوردن ِ این قماش جامه از تن ِ خود را اعلام کردهاست.
[۱] ساغَر به معنایِ کفَل حیوانات هم آمده و به این معنی، تُرکی است (فرهنگ ِ نظام) که قرینهیِ صریحی در غزلهایِ حافظ نیافتم که اشاره به این معنا داشته باشد. و دور از ذهن است که بگوییم که شاعر از ساغر به معنایِ کفل، با «بر کفم نه» ارتباطی در نظر داشتهاست. یا بخواهیم بگوییم در «به کوی می فروشاناش به جامی بر نمیگیرند / زهی سجّادهیِ تقوا که یک ساغر نمی ارزد» (حافظ ۱۵۱) ساغر به این معنا، در مقام ِ استخفاف و خوار و کمارزش شمردن به کار رفته. گیرم که از «بر» در مصراع ِ اول به معنایِ «صورت»، با «ساغر» در مصراع ِ دوم به معنایِ «کَفَل و مخرج» تناسبی موهوم به ذهنام آمدهباشد! توبه! توبه!
[۲] ازرق، نام ِ خط ِ هفتم ِ جام ِ شراب هم هست. در این باره یادداشتی نوشتهام که در پایان ِ کتاب هست.
[۳] «بَر»، اندام ِ فوقانی ِ انسان مثل ِ سینه و شانه است. همچنین بر و رو، معنایِ صورت را هم در خود دارد: «نقاب از بهر ِ آن باشد که بربندند رویِ زشت / تو زیبایی، بهنامایزد، چرا باید که بر بندی» (سعدی، مفردات ۷۵) که بر بستن در مصراع ِ دوم، مانند ِ رو بربستن در مصراع اول است.
[۴] «ماجرا کم کُن و بازآ که مرا مردم ِ چشم / خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت»
گر چه بدنامی ست نزد ِ عاقلان ما نمیخواهیم ننگ و نام را
بدنامی: رسوایی، بیآبرویی (عمید) ننگ و نام: آبرو و اعتبار و خوشنامی (۷:۵)
معنای بیت: در ادامهی بیت ِ پیشین که گفت ساغر ِ می بر کف ِ من بنه تا دلق ِ ازرقفام را از سر بیرون آورم، ادامه میدهدکه: گرچه این کار نزد ِ عاقلان رسوایی و بیآبرویی و بدنامی محسوب میشود، اما ما قید ِ آبرو و اعتبار و خوشنامی ِ خود را زدهایم و دیگر ننگ و نام را نمیخواهیم و بهدنبال ِ آن هم نیستیم.
باده دَردِه! چند از این باد ِ غرور خاک بر سر نفس ِ نافرجام را
غرور: 1. کبر و نخوت، خودبینی ۲. فریفتن، فریب دادن ۳. فریب خوردن. (عمید) * نَفْس: تن، جسد، شخص ِ انسان. (عمید) جان، روح (آنندراج) در فلسفه، نَفْس ِ امّاره: نفسی شیطانی که انسان را به هوا و هوس و کارهای ناشایسته وا میدارد. نَفْس ِ لوّامه: نفس ِ ملامتکننده که انسان را از ارتکاب ِ کارهای ناپسند ملامت میکُنَد و از کردار ِ زشت باز میدارد. نفس ِ مطمئنه: قوّهیِ روحانی که خاص ِ پیغمبران و پیشوایان ِ دین و زهّاد و پرهیزکاران است. وجدان ِ آرام. (عمید) * نافرجام: 1. بد عاقبت ۲. بیهوده، بیفایده، ۳. شوم (عمید) ناتمام، بی اثر، ناکارساز، ناکارگر (ناظم الاطباء)
باد ِ غرور میتواند اضافهی اقترانی باشد. یعنی بادی که از کبر و نخوت[۱] بر دماغ[۲] و غبغب و گلو میافکنند. نفس ِ نافرجام را در این بیت میتوان همان نفس ِ لوّامه که انسان را از ارتکاب ِ کارهای ناپسند مانند ِ همین باده ستاندن و دلق از بر برکشیدن ملامت میکند در نظر گرفت. که نافرجام و بیهوده و ناکارگر است. خاک بر سر میتواند جملهیِ دعایی یا عبارتی دشنامآمیز مثل ِ امروز باشد.
معنای بیت: باده را بده! تا کی میخواهیم در باد ِ کِبر و نخوت ِ خود بمانیم و فریفتهیِ آن شویم؟ الهی که خاک بر سر ِ این نفس ِ ملامتگر ِ بیفایده شود! همچنین میتوان گفت: باده را بده! تا کی قرار است این نفس ِ نافرجام ِ خاک بر سر، درگیر ِ باد ِ غرور ِ خودش باشد!
همچنین اگر نفس را به معنای تن و کالبد و جسد و شخص ِ انسان در نظر بگیریم، عبارت ِ خاک بر سر، میتواند اشارهئی به این باشد که این نفس ِ نافرجام و این جسمی که ابدی نیست و فرجامی ندارد، در نهایت بر سر ش خاک خواهد آمد[۳] و در زیر ِ خاک مدفون خواهد شد. لذا باده بده! چهقدر باد ِ غرور میخواهد داشته باشد این تن ِ نافرجامی که خاک بر سر ِ آن خواهد آمد!
[۱] «حباب را چو فتد باد ِ نخوت اندر سر، / کلاهداریاش اندر سر ِ شراب روَد» (حافظ ۲۲۱)
[۲] «به خرمن ِ دو جهان سر فرو نمیآرند / دماغ و کبر ِ گدایان و خوشهچینان بین!» (حافظ ۴۰۳)
[۳] «خیز و در کاسهیِ زر آبِ طربناک انداز / پیشتر ز آنکه شود کاسهیِ سَر خاک انداز» (حافظ ۲۶۴)
دود ِ آه سینهیِ نالان ِ من سوخت این افسردهگان ِ خام را
دود: 1. جسم ِ تیرهرنگ شبیه ِ بخار یا ابر که هنگام ِ سوختن ِ چیزی از آن جدا میشود و به هوا میرود. ۲. در مجاز: ناله (عمید) * آه: 1. صوتی است برای افسوس (عمید) آوازی است که برای نمودن ِ درد و رنج و الم و اسف و تلهّف و اندوه از سینه برآرند. (دهخدا) ۲. دَم، نفَس (دهخدا) * افسرده: 1. منجمد (ناظم الاطباء) یخ بسته شده (غیاث اللغات) ۲. سرد شده (دهخدا) مَجاز است چون آتش ِ افسرده و تنور ِ افسرده و شعلهیِ افسرده و چراغ ِ افسرده (آنندراج)[۱] * خام: 1. ناپخته ۲. ناآزموده، بیتجربه (عمید)
دود ِ آه، دودی است که از دل ِ سوخته بر میخیزد. آه ِ دل ِ ستمدیده یا دود ِ آه ِ دل ِ غمدیده[۲]، تعابیری است از این تصویر ِ شاعرانه که شعلهیِ درون ِ شخص و آتش ِ درون، به شکل ِ آهی سوزان بیرون میآید. که هم میتواند مانند ِ ابر یا بخار، هوا را بپوشانَد، هم بسوزاند و هم سرایت کند[۳] و آتشی بگیرانَد[۴]. حتا میتوانَد مانند ِ آه و نفسی که به آینه میخورَد، باعث ِ مکدّر شدن[۵]، بخار گرفتن و حتا متعاقب ِ آن، پاک شدن ِ آن هم شود.[۶]
معنای بیت: دود ِ آه ِ دل ِ سوزان ِ من، این خامان ِ سرد و منجمد را سوزاند.
خام، میتوانَد در معنایِ ناپخته بیایَد (مانند ِ گوشت ِ ناپخته و خام) که این خام، با پختن از طریق ِ حرارت ِ آتش از خامی در میآید. و نظر به اینکه بیش از حد در معرض ِ آتش و حرارت قرار گرفتن، باعث میشود گوشت و خوراکی از مرحلهیِ پختن فراتر رود و بسوزد، در این بیت خوش مینشیند. همچنین خام در معنایِ آدم ِ ناپخته و بیتجربه و ناآزموده، میتوانَد با محتوایِ کلی ِ غزل سازگار باشد. خاصه که در بیتهایِ پیشین، در بارهیِ قضاوت ِ عاقلان در بارهیِ اقدام ِ شاعر در از تن بیرون کردن ِ دلق ِ ازرقفام گفتهاست. بهعبارتی میگوید، این دود ِ آه ِ سینهیِ نالان ِ من، این آدمهایِ ناپخته و منفعل و سرد و فسرده را هم سوزاندهاست. خام، برایِ شراب و می هم به کار رفته در مقابل ِ می ِ پخته، که در این بیت، قرینهئی ناظر به این مفهوم پیدا نکردم.
[۱] افسرده در معناهای پژمرده و غمگین هم ضبط شده. اما چون در غزل ِ حافظ بهجز این غزل، جایِ دیگری بهکار نرفته، ضرورتی ندیدم تحقیقی در بارهیِ کاربرد ِ معنایِ اندوهگین برایِ دل و انسان یا پژمرده برای گل و گیاه به انجام رسانم. اما معنایِ «منفعل» یا «سوت و کور» از افسرده در این بیت میشود گرفت.
[۲] «اگر غم را چو آتش دود بودی، / جهان تاریک ماندی جاودانه / در این گیتی سراسر گر بگردی، / خردمندی نیابی شادمانه» (شهید بلخی، سده چهارم هجری)
[۳] «بویِ دل ِ کباب ِ من آفاق را گرفت / این آتش ِ درون بکُنَد هم سرایتی» (حافظ ۴۳۷)
[۴] «نمیترسی زِ آه ِ آتشینام / تو دانی خرقهیِ پشمینه داری؟» (حافظ ۴۴۷) یعنی از این غافل مباش که لباس ِ تو پشمین است و مستعد ِ شعلهور شدن! پس از آه ِ آتشین ِ من بترس!
[۵] «تا چه کُنَد با رخ ِ تو دود ِ دل ِ من! / آینه دانی که تاب ِ آه ندارد» (حافظ ۱۲۷)
[۶] «یا رب!آن زاهد ِ خودبین که بهجز عیب ندید، / دود ِ آهیش در آیینهیِ اِدراک انداز!» (حافظ ۲۶۴) میتوان چنین تعبیر کرد که این دود ِ آه، باعث میشود آیینه، صفائی گیرد و پاک شود تا آن زاهد ِ خودبین، که بهجز عیب نمیبیند، درک و دید ِ درستتری بیابد.
محرم ِ راز ِ دل ِ شیدا یِ خود کَس نمیبینم زِ خاص و عام را
مَحرَم: بسیار صمیمی و امین (عمید) آنکه در نزد ِ وی بتوان راز را به ودیعه گذاشت. معتمد (ناظم الاطباء) رازدار (دهخدا)[۱] * شیدا: (۴:۳) * خاص و عام: همه. همهیِ افراد. (دهخدا)
معنای بیت: از خاص و عام (چه آدمهای نزدیک و آشنا و دوست و محرم و چه آدمهای دور و غریبه و نامحرم) هیچکس را نمیبینم که بتوانم راز ِ دل ِ شیدایِ خودم را با او در میان بگذارم.
جدا از معنایِ دوست و غریبه بودن اشخاصی با یک شخص ِ خاص، که برای هر کسی عدهئی خاص و از اقربا و محارم و خویشاوندان اند و باقی، عام و عموم ِ مردم، عبارتهای خواص و عوام[۲]، خاصان و عامیان[۳] و خاص و عام، نوعی دستهبندی ِ مردم است[۴] به افرادی که برگزیدهاند و به عبارتی شناخت و دانش و علم و اخلاق ِ برگزیده دارند؛ و عوامالناس کسانی که برگزیده نیستند و در آن طبقهیِ فضلا قرار نمیگیرند.[۵]
باب ِ خاص و عام، همچنین یکی از ابواب ِ مباحث ِ الفاظ علم ِ اصول فقه است. و از این جهت، با واژهیِ «مَحرَم» تناسب دارد.
[۱] مَحرَم در فقه، ویژگی آن کسی از اعضایِ خانواده است که پوشیدن ِ سر و روی از او واجب نیست. «دوست، مَحرَم بوَد به راز و نیاز / پیش ِ مَحرَم، برهنه باید راز» (سنایی، حدیقه، باب ۷، بخش ۵۲)
[۲] «آن شد اکنون که ز ابنایِ عوام اندیشم / محتسب نیز در این عیش ِ نهانی دانست» (حافظ ۴۸)
[۳] «غیرت ِ عشق، زبان ِ همه خاصان ببُرید / کاز کجا سِرّ ِ غماش در دهن ِ عام افتاد» (حافظ ۱۱۱)
[۴] «عیب ِ می جمله چو گفتی، هنر ش نیز بگو / نفی ِ حکمت مکُن از بهر ِ دل ِ عامی چند» (حافظ ۱۸۲)
[۵] «باده خور! غم مخور و پند ِ مقلِّد منیوش! / اعتبار ِ سخن ِ عام چه خواهد بودن» (حافظ ۳۹۱)
با دلارامی مرا خاطر خوش است کاز دلام یکباره بُرد آرام را
دلارام: دلآرام: ۱. آرامشدهندهیِ دل، آن که مایهیِ آرامش ِ خاطر باشد. ۲. معشوق، محبوب، دلبر (عمید) * خاطر: 1. ضمیر، ذهن ۲. قلب (عمید) * یکباره: 1. ناگهان ۲. بهکلی، تمامی، همه (معین)
معنای بیت: خاطر و ضمیر و قلب ِ من با دلارام و معشوقی خوش است که از دل ِ من، به ناگهان و بهکلی آرام را بُرد!
تناقضنما میان ِ دلآرامی که آرام را از دل میبَرَد[۱] و با این کار، خاطر را خوش میکند. دل و خاطر و آرام و خوش با هم تناسب دارند. اگر این بیت را در ادامهیِ بیت ِ پیشین در نظر بگیریم، میشود گفت رازی که به خاص و عام نمیتوانَد بگوید، شاید به همین خاطر بوده که کسی باور نمیکرده که دلآرامی که از دل، آرام را برده، مایهیِ خوشی ِ خاطر ِ شاعر است.[۲]
[۱] «دلبند م آن پیمانگُسِل، منظور ِ چشم، آرام ِ دل / نی! نی! دلاراماش مخوان! کاز دل ببُرد آرام را» (سعدی غزل ۱۵)
[۲] «با که این نکته توان گفت که آن سنگیندل / کُشت ما را و دم ِ عیسی ِ مریم با او ست» (حافظ ۵۷)
ننگرَد دیگر به سرو اندر چمن هر که دید آن سرو ِ سیم اندام را
سرو: 1. درختی مخروطی شکل، همیشه سبز که بلندیاش تا بیست متر میرسد. ۲. در مجاز، معشوق ِ خوش قد و بالا * چمن: سبزهزار، مَرغزار، زمین ِ سبز و خرّم * سیم اندام: دارایِ اندامی سفید (عمید) کسی که بدن ِ او ماننده نقره سفید بوَد. (ناظم الاطباء) سیمتن، سیمبَر
معنای بیت: هر کسی که آن یار ِ سرو قد ِ سیماندام را ببیند، دیگر رغبتی ندارد که به درخت ِ سروی که در چمن و سبزهزار هست، نگاه کند.
صبر کن حافظ به سختی روز و شب عاقبت روزی بیابی کام را
سختی: 1. رنج، زحمت، دشواری ۲. در مجاز، فقر و تنگدستی. (عمید) کام: 1. خواستهیِ دل، آرزو ۲. خواست، مقصود ۳. لذّت، خوشی، تنعّم ۴. در مجاز: معشوق، محبوب (عمید)
معنای بیت: ای حافظ! روز و شب در برابر ِ سختی و دشواری و رنج و فقر و تنگدستی صبور باش. سرانجام روزی به کام و خواستهیِ دل و لذّت و تنعّم و معشوق دست خواهییافت.
میان ِ معنایِ فقر و تنگدستی برای سختی، با تنعّم و خوشی برای کام تناسب هست. از طرفی، دربیت ِ پیشین، واژهیِ «سیم» آمده که به معنایِ سکّهیِ نقره و پول هم هست[۱]. و میتوانَد بار ِ معنایی و حسّی ِ فقر و تنگدستی را برایِ سختی به تصویر بکشد. که امیدوار است با صبر، به نوا و کام برسد[۲]. میان ِ معنایِ رنج، مانند ِ رنج ِ فراق، با معنای کامیابی و وصال و همآغوشی و عیش و عشرت و خوشگذرانی تناسب هست. بهسختی در معنایِ قیدی مثل ِ کاری را بهدشواری و بهسختی انجام دادن هم بهکار میرود. در این نوع کاربرد، میشود گفت: روز و شب، بهدشواری صبوری کن. هرچند معنایِ نخست را بیشتر میپسندم.
[۱] «کیسه سیم و زر ت پاک بباید پرداخت / این طمعها که تو از سیمبران میداری» (حافظ ۴۵۰)
[۲] «صوف بَرکَش زِ سر و بادهیِ صافی دَرکَش / سیم در باز و بهزر، سیمبَری در بر گیر» (حافظ ۲۵۷)
شرح فال
غم روزگار را به کناری بگذار و شادمان باش. از دورویی و تجمل بپرهیز.
در بند حرف مردم نباش. آنچه که دلت می گوید را انجام بده.
غرور را به کناری بگذار و خودکامگی نکن.
کسی را در اطراف خودت نمی بینی که راز خودت را به او بگویی. بکوش تا گمشده ات را پیدا کنی. خواهی دید که با او خوشحال خواهی بود. و اگر او را بیابی دیگر چیزی یا کسی در نظرت نخواهد آمد.
در برابر سختی و دشواری صبور باش. عاقبت روزی کامیاب خواهی شد.
وزن شعر
فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
saa qi yaa bar xii zo dar deh jaa m(e) raa
xaa k(e) bar sar kon qa mee eay yaa m(e) raa