بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد
به من ده! که بس بیدل افتادهام
و ز این هر دو بیحاصل افتادهام
بیا ساقی آن می که عکساش زِ جام
به کیخسرو و جم فرستد پیام
بده تا بگویم به آواز ِ نی
که جمشید کی بود و کاووس کی
بیا ساقی آن کیمیا یِ فتوح
که با گنج ِ قارون دهد عمر ِ نوح
بده! تا به رویات گشایند باز
در ِ کامرانی و عمر ِ دراز
بیا ساقی آن می کاز او جام ِ جم
زنَد لاف ِ بینایی اندر عدم
به من ده! که گردم به تایید ِ جام
چو جَم آگه از سرّ ِ عالَم تمام
دم از سیر ِ این دیر ِ دیرینه زن
صلایی به شاهان ِ پیشینه زن
همان منزل است این جهان ِ خراب
که دیده ست ایوان ِ افراسیاب
کجا رای ِ پیران ِ لشکرکشاش؟
کجا شیده آن تُرک ِ خنجرکشاش؟
نه تنها شد ایوان و قصر اَش به باد
که کس دخمه نیز ش ندارد به یاد
همان مرحله ست این بیابان ِ دور
که گم شد در او لشکر ِ سلم و تور
بده ساقی آن می که عکساش زِ جام
به کیخسرو و جم فرستد پیام
چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج
که یکجو نیَرزد سرایِ سپنج
بیا ساقی آن آتش ِ تابناک
که زردشت میجوید ش زیر ِ خاک
به من ده! که در کیش ِ رندان ِ مست،
چه آتشپرست و چه دنیاپرست!
بیا ساقی آن بکر ِ مستور ِ مست
که اندر خرابات دارد نشست
به من ده که بدنام خواهم شدن
خراب ِ می و جام خواهم شدن
بیا ساقی آن آب ِ اندیشهسوز
که گر شیر نوشد شود بیشهسوز
بده تا روم بر فلک شیر گیر
بههم بر زنم دام ِ این گرگ ِ پیر
بیا ساقی آن می که حور ِ بهشت
عبیر ِ ملایک در آن میسرشت
بده تا بخوری در آتش کُنم
مشام ِ خرد تا ابد خوش کُنم
بده ساقی آن می که شاهی دهد
به پاکی ِ او دل گواهی دهد
میام ده مگر گردم از عیب پاک
بر آرم به عشرت سری زین مغاک
چو شد باغ ِ روحانیان مسکنام
در اینجا چرا تختهبند ِ تن ام؟
شرابام ده و رو یِ دولت ببین
خرابام کن و گنج ِ حکمت ببین
من آنام که چون جام گیرم به دست
ببینم در آن آینه هر چه هست
به مستی دم ِ پادشایی زنم
دم ِ خسروی در گدایی زنم
به مستی توان دُرّ ِ اسرار سُفت
که در بیخودی راز نتوان نهفت
که حافظ چو مستانه سازد سرود
ز چرخاش دهد زهره آواز ِ رود
*
مغنّی کجا یی؟ به گلبانگ رود
به یاد آور آن خسروانی سرود
که تا وجد را کارسازی کنم
به رقص آیم و خرقهبازی کنم
به اقبال ِ دارا یِ دیهیم و تخت
بهین میوهیِ خسروانی درخت
خدیو ِ زمین، پادشاه ِ زمان
مَه ِ برج ِ دولت، شه ِ کامران
که تمکین ِ اورنگ ِ شاهی از او ست
تنآسایش ِ مرغ و ماهی از او ست
فروغ ِ دل و دیدهیِ مقبلان
ولی نعمت ِ جان ِ صاحبدلان
الا ای همای ِ همایون نظر
خجسته سروش ِ مبارک خبر
فلک را گُهَر در صدف چون تو نیست
فریدون و جم را خلَف چون تو نیست
به جای سکندر بمان سالها
به دانادلی کشف کن حالها
سر ِ فتنه دارد دگر روزگار
من و مستی و فتنهیِ چشم ِ یار
یکی تیغ داند زدن روز ِ کار
یکی را قلمزن کند روزگار
مغنی بزن آن نوآیین سرود
بگو با حریفان به آواز ِ رود:
مرا با عدو عاقبت فرصت است
که از آسمان مژدهیِ نصرت است
مغنی نوا یِ طرب ساز کن
به قول وغزل قصه آغاز کن
که بار ِ غمام بر زمین دوخت پای
به ضرب ِ اصولام برآور ز جای
مغنی نوایی به گلبانگ ِ رود
بگوی و بزن خسروانی سرود
روان ِ بزرگان زِ خود شاد کن
زِ پرویز و از باربد یاد کن
مغنی از آن پرده نقشی بیار
ببین تا چه گفت از درون پردهدار
چنان برکش آواز ِ خنیاگری
که ناهید ِ چنگی به رقص آوری
رهی زن که صوفی به حالت روَد
به مستیی ِ وصلاش حوالت رود
مغنی دف و چنگ را ساز ده
به آیین ِ خوش، نغمه آواز ده
فریب ِ جهان قصهیِ روشن است
ببین تا چه زاید شب آبستن است
مغنی ملولام دوتایی بزن
به یکتایی ِ او که تایی بزن
همیبینم از دور ِ گردون شگفت
ندانم که را خاک خواهد گرفت
دگر رند ِ مُغ آتشی میزند
ندانم چراغ ِ که بَر میکند
در این خونفشان عرصهیِ رستخیز
تو خون ِ صراحی و ساغر بریز
به مستان نوید ِ سرودی فِرست
به یاران ِ رفته درودی فرست
سهیل قاسمی
سهیل قاسمی
مریم فقیهی کیا
شرح سطر به سطر
توضیح در باره شرح سطر به سطر
ستیغ، هیچ ادعایی در کامل و جامع بودن شرحها ندارد.
شرح ها تالیفی اند و از یادداشت های خانم مریم فقیهی کیا و آقای سهیل قاسمی در تالیف شرح ها استفاده شده است.
شرح ها ممکن است به مرور تکمیل شوند یا تغییر کنند.
بیا ساقی! آن مِی که حال آورد کرامت فزاید کمال آورد
حال آوردن: ایجاد حال و سرخوشی کردن
کرامت: بخشندگی، بزرگواری
ای ساقی! بیا و آن شرابی را که حال خوش و سرخوشی ایجاد میکند، کرامت را افزایش میدهد و انسان را کامل میکند،…
به من ده که بس بیدل افتادهام وز این هر دو بیحاصل افتادهام
بیدل: دلتنگ، افسرده
(شراب را) به من بده زیرا که بسیار افسرده و دلتنگ شدهام و از این ویژگیهای شراب (افزودن کرامت و کمال) بیحاصل و بینتیجه ماندهام.
بیا ساقی! آن مِی که عکسش ز جام به کیخسرو و جم فرستد پیام
عکس: انعکاس
جام ، کیخسرو ، جم تناسب
ای ساقی! بیا و آن شرابی که انعکاسش از داخل جام به کیخسرو و جام جهاننمایش پیام میفرستد.
بده تا بگویم به آواز ِ نی که جمشید کِی بود و کاووس کِی؟
نی: سازی بادی از ساقهی نی
کِی دوم ایهام دارد:
۱- پادشاه ساسانی
۲- چه زمانی
ترتیب اجزاء جمله:
بده تا به آواز نی بگویم که
– جمشید و کاووس ِ کِی، کی بودند؟
– جمشید کِی بود و کاووس کِی بود؟
شراب را به من بده تا همراه با نواختن نی از کاووسشاه و جمشیدشاه به تو بگویم/کاووس و جمشید چه زمانی بودهاند.
بیا ساقی! آن کیمیای فتوح که با گنج ِ قارون دهد عمر ِ نوح
فتوح: گشایش
کیمیا: اکسیر، مادهای فرضی که قدما بر این باور بودند میتواند فلزات را به زر و سیم تبدیل کند.
شراب به کیمیای فتوح تشبیه شده
ای ساقی! بیا و آن اکسیر گشایش را که با گنج قارون، عمر نوح میدهد.
بده تا به رویت گشایند باز در ِ کامرانی و عمر ِ دراز
کامرانی: خوشبختی، کامیابی
(شراب را) به من بده که در ِ خوشبختی و عمر طولانی را به رویت باز گشاید.
دعای خیر میکند برای ساقی در مقابل دریافت شراب
بده ساقی! آن مِی کز او جام ِ جم زند لاف ِ بینایی اندر عدم
بینایی: بینندگی، بصیرت
عدم: نیستی، مقابل هستی
لاف: دعوی، ادعا
جام جم: جام جهاننمای جمشید که با نگریستن در آن از احوال جهان آگاه میشد.
ترتیب اجزاء جمله:
ساقی! بده آن می که جام جم از او اندر عدم لاف بینایی زند.
ای ساقی! آن شرابی که جام جم به واسطهی آن، در نیستی هم ادعای بینایی میکند را به من بده،
زند لاف ِ بینایی اندر عدم: ادعا میکند که در عدم هم بیناست. مدعی است که علاوه بر جهان وجود، جهان عدم را هم میبیند.
به من ده که گردم به تایید ِ جام چو جم آگه از سِرّ ِ عالَم تمام
جم: جمشید
ترتیب اجزاء جمله:
به من ده که به تائید جام چو جم از سر تمام عالم آگه گردم.
(شراب) را به من بده که با نگریستن در جام شراب من هم مانند جمشید از اسرار تمام عالم آگاه شوم.
دَم از سیر ِ این دیر ِ دیرینه زن صلایی به شاهان ِ پیشینه زن
دیر: صومعه، کنایه از دنیا
دیرینه: قدیمی
پیشینه: گذشته
سیر: گردش
صلا زدن: صدا زدن، آواز دادن برای طعام
ترتیب اجزاء جمله:
از سیر این دیر دیرینه دم زن، به شاهان پیشینه صلایی زن.
از گردش ایام و رسم این دنیای کهن سخن بگو و شاهان گذشته را صدایی بزن (و برای بادهنوشی صلا بزن)
همان منزل است این جهان ِ خراب که دیدهست ایوان ِ افراسیاب
خراب: ویران
منزل: استراحتگاه میان راه
ایوان: کاخ
افراسیاب: نام پادشاه توران
ترتیب اجزاء جمله:
این جهان خراب همان منزلست که ایوان افراسیاب دیده است.
این دنیای ویران (که اکنون ما در آن زندگی میکنیم) همان منزل موقتی است که کاخ افراسیاب را هم دیده است.
کاخ افراسیاب هم خراب شدهاست.
کجا رای پیران ِ لشکرکشش؟ کجا شیده آن تُرک ِ خنجرکشش؟
رای: نظر، عقیده
لشکرکش: فرماندهی لشکر
خنجرکش: خنجرکشنده
شیده: پسر افراسیاب
پیران: پیران ویسه، سردار لشکر افراسیاب
مرجع ضمیر ش در لشکرکش و خنجرکش، افراسیاب است.
(در این دنیای خراب پیران ویسه، سردار جنگهای افراسیاب کجاست؟(که تدبیری بیندیشد)
شیده آن پسر ترکتبار افراسیاب که در خنجرکشیدن ماهر بود کجاست؟
نه تنها شد ایوان و قصرش به باد که کس دخمه نیزش ندارد به یاد
دخمه: سرداب، گور
یاد ، باد جناس
دخمه ، قصر تضاد
مرجع ضمیر ش در قصرش، افراسیاب است.
مرجع ضمیر ش در نیزش، دخمه است.
نه تنها کاخ و قصر افراسیاب ویران شد و به باد رفت بلکه حتی کسی از محل دفن او نیز چیزی به یاد ندارد.
همان مرحلهست این بیابان ِ دور که گم شد در او لشکر ِ سلم و تور
سلم و تور: نام پسران فریدون
مرحله: منزل
دور ، تور جناس
بیابان دور: کنایه از دنیا
این بیابان دور همان منزلیست که لشکر سلم و تور در آن ناپدید شد.
بده ساقی! آن مِی که عکسش ز جام به کیخسرو و جم فرستد پیام
عکس: انعکاس
کیخسرو: نام پادشاه قدرتمند ساسانی
جم: جمشیدشاه
ای ساقی! آن شرابی که انعکاسش از داخل جام به کیخسرو و جمشید پیام میفرستد، بده.
چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج که یک جو نیرزد سرای سپنج
سَرا: خانه
سپنج: ناپایدار
سرای سپنج: کنایه از دنیا
چه خوش گفت جمشید دارای تاج و گنج که این دنیای ناپایدار به اندازهی یک جو هم نمیارزد.
(حتی جمشید هم برای جهان ارزشی قائل نیست.)
بیا ساقی! آن آتش ِ تابناک که زردشت میجویدش زیر ِ خاک به من ده که در کیش ِ رندان ِ مست چه آتشپرست و چه دنیاپرست
تابناک: تابنده
کیش: آئین
آتش: کنایه از شراب
بیا ساقی! آن شراب تابانی که زرتشت آن را در زیر خاک جستجو میکند را به من بده چرا که در آئین رندان مست بین آتشپرست و دنیاپرست تفاوتی وجود ندارد.
بیا ساقی! آن بکر ِ مستور ِ مست که اندر خرابات دارد نشست به من ده که بدنام خواهم شدن خراب ِ می و جام خواهم شدن
بکر: تازه، بدیع، دوشیزه
مستور: پنهان، پوشیده
خراب:
۱- مست و خراب
۲- ویران و خراب
بکر مستور: کنایه از دختر رز
بیا ساقی آن شراب بکر و پنهانی را که در خرابات وجود دارد، به من بده چرا که میخواهم بدنام شوم و با می و جام مست/ویران(نابود) بشوم.
بیا ساقی! آن آب ِ اندیشهسوز که گر شیر نوشد شود بیشهسوز بیت بده تا رَوم بر فلک شیر گیر به هم بر زنم دام ِ این گرگ ِ پیر
بیشه: جنگل کوچک
اندیشه سوز: آنچه فکر و عقل را زایل کند.
فلک: آسمان
شیرگیر: شیر گیرنده، کسی که شیر شکار میکند، دلیر، پرزور
شیر: صورت فلکی اسد برابر با پنجمین صورت فلکی منطقه البروج
گرگ پیر: کنایه از فلک
بیا ساقی آن آبی که سوزانندهی فکر و اندیشه است که اگر شیر آن را بنوشد بیشه را میسوزاند،
شراب را به من ده تا به آسمان روم و شیر آسمان (صورت فلکی اسد) را شکار کنم و دام این گرگ پیر (فلک) را به هم بریزم.
بیا ساقی! آن مِی که حور ِ بهشت عبیر ِ ملایک در آن می سرشت بده تا بخوری در آتش کنم مشام ِ خِرد تا ابد خوش کنم
عبیر: نوعی مادهی خوشبو مرکب از مشک و کافور
ملایک: فرشتگان
سرشتن: مخلوط ساختن، خلق کردن
بخور: هر مادهای که در آتش ریزند و بوی خوش پراکنده کنند. ترکیبی از مواد خوشبو
بیا ساقی آن شرابی را که حور بهشتی عبیر ملایک را با آن خمیر میکرد و میسرشت، به من بده تا بخوری در آتش بریزم و مشام عقل را تا ابد خوش کنم.
بده ساقی! آن مِی که شاهی دهد به پاکی ِ او دل گواهی دهد
ای ساقی آن شراب را به من بده که به انسان حس شاهی میدهد و دل به پاکی آن (شراب) شهادت میدهد.
در باره ی این بیت حسی و فضایی به ذهنم رسید:
شاهی دهد. تاجبخشی کند
یعنی کسی که مورد وثوق و مورد قبول همه ی بزرگان است، شخصی را معرفی می کند؛ و می گوید این شخص را شاه کنیم. و هیئتی که آنجاست، جملگی به پاکی این شخص و نیت ِ خوب اش گواهی می دهند که از انتخاب و معرفی این شخص به عنوان ِ شاه، نیت ِ پاکی دارد.
از طرفی، شخصی که به پادشاهی می رسد، به پاکی ِ شخصی که به او شاهی داده گواه است. و می پذیرد.
می، شاهی می دهد، و دل به پاکی می گواهی داده.
مِیام ده مگر گردم از عیب پاک بر آرَم به عشرت سری زین مَغاک
مغاک: گودال، کنایه از قبر
دنیای مادی به قبر تشبیه شده
ترتیب اجزاء جمله:
میام ده مگر از عیب پاک گردم به عشرت زین مغاک سری برآرم.
شرابی به من بده تا از عیب پاک شوم و با شادمانی از این گودال (تنگ و تاریک دنیا) سر بیرون آورم.
چو شد باغ ِ روحانیان مَسکنم در اینجا چرا تختهبند ِ تنم
روحانی: مربوط به عالم ملکوت
مسکن: منزل، جایگاه
تخته بند: چوبهای کوچک که بر دست و پای شکسته بندند. کنایه از حبس و قید
تن به تخته بندی تشبیه شده که روح را به بند کشیده
(پس از نوشیدن شراب و سر برآوردن از گودال دنیا) وقتی که باغ ملکوت منزل من شد چرا در این دنیا با تن خاکیام محبوس شوم.
شرابم ده و روی دولت ببین خرابم کن و گنج ِ حِکمت ببین
دولت: سعادت
حکمت: دانایی، معرفت
خراب:
۱- مست و خراب
۲- ویران و خراب
روی دولت، تشخیص
حکمت به گنج تشبیه شده
گنج در خرابهها یافت میشود
به من شراب بده تا روی سعادت را ببینی، من را خراب کن (مست یا نابود کن) تا در درونم گنج دانایی و معرفت را ببینی.
یا
خطاب به ساقی میگوید به من شراب بده تا سعادتمند شوی.
من آنم که چون جام گیرم به دست ببینم در آن آینه هر چه هست
جام به آینهای تشبیه شده که شاعر در شراب صاف میتواند هرچه هست را ببیند.
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
من آن کسی هستم که وقتی جام در دستم میگیرم در آینهی صاف شراب هرچه هست را میتوانم ببینم.
به مستی دم ِ پادشاهی زنم دم ِ خسروی در گدایی زنم
خسروی: پادشاهی
دم زدن: سخن گفتن
دم خسروی زدن: ادعای پادشاهی کردن
خسروی ، گدایی تضاد
در حالت مستی ادعای پادشاهی میکنم، در عین گدایی چون پادشاهان هستم.
به مستی توان دُرّ ِ اسرار سفت که در بیخودی راز نتوان نهفت
در: مروارید
سفتن: سوراخ کردن
بیخودی: بیهوشی و بیخبری
اسرار به مروارید تشبیه شده
در اسرار سفتن: کنایه از دست یافتن به اسرار
با حالت مستی میتوان پی به اسرار برد چرا که در مستی و مدهوشی نمیتوان راز را پنهان داشت.
مستی و راستی
که حافظ چو مستانه سازد سرود ز چرخش دهد زهره آواز ِ رود
سرود: سازی زهی و آرشهای با دستهی کوتاه و کاسهی دوتایی بزرگ و کوچک که اغلب در سیستان و بلوچستان و پاکستان نواخته میشود، قیچک
سازد: ساز زدن، نواختن
رود: نوعی ساز
زهره: دومین سیارهی منظومهی شمسی که نماد نوازندهی آسمان است.
مستانه: سرخوشانه
آواز: بانگ، صدا
سرود ، رود جناس
ترتیب اجزاء جمله:
که چو حافظ مستانه سرود سازد زهره ز چرخ [به] او آواز رود دهد.
مرجع ضمیر ش در چرخش، حافظ است
وقتی که حافظ سرخوشانه شروع به نواختن ساز سرود میکند زهره هم از آسمان به او با صدای ساز رود پاسخ میدهد.
مغنی! کجایی به گلبانگ ِ رود به یاد آور آن خسروانی سرود
رود: نوعی ساز
سرود: آواز، نغمه
گلبانگ: بانگ رسا و بلند
مغنی:
۱- غنا کننده، آوازهخوان
۲- بینیاز کننده
خسروانی:
۱- شاهانه
۲- نوعی سرود به نثر مسجع که گویند باربد در مجلس خسروپرویز میخواند.
ای مغنی! کجایی که با صدای بلند و رسای ساز رود، آوازهای خسروانی را به یاد آوری.
(از بیت ۳۴ تا ۴۰ خسروانی سرود هستند و مدح پادشاه)
که تا وجد را کارسازی کنم به رقص آیم و خرقهبازی کنم
وجد: حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دستافشانی همراه است، خوشحالی
کارسازی کردن: چارهجویی کردن
خرقه بازی: با خرقه دستافشانی و پایکوبی کردن در حال وجد و حال
وجد ، رقص ، خرقهبازی تناسب
(تا با آواز رود) برای وجد و خوشحالی چارهای بجویم، به رقص درآیم و خرقهبازی کنم.
به اقبال ِ دارای دیهیم و تخت بهین میوهی خسروانی درخت
دیهیم: تاج، کلاه پادشاهی
اقبال: بخت، برکت
سلسلهی پادشاهی به درختی تشبیه شده که پادشاه ممدوح بهترین میوهی این درخت است.
ترتیب اجزاء جمله:
مغنی! کجایی؟ به گلبانگ رود آن خسروانی سرود به یاد آور که تا به اقبال (ابیات ۳۴ تا ۴۰ که مدح پادشاه است) وجد را کارسازی کنم به رقص آیم و خرقهبازی کنم.
به برکت (وجود) پادشاهی که تاج و تخت دارد و بهترین میوهی درخت پادشاهی است (شراب بیاور و آواز بخوان و برقص)
بهاقبال را میتوان «دارای اقبال» نیز دانست. و در این حالت، میتوان بهاقبال ِ دارای دیهیم و تخت را توصیف در نظر گرفت.
خدیو ِ زمین پادشاه ِ زمان مه ِ برج ِ دولت شه ِ کامران
خدیو: خداوند، پادشاه
برج: منطقه البروج، در نجوم گردش زمین به دور خورشید ۱۲برج طول میکشد، هر برج ۳۰ یا ۳۱ روز است.
کامران: کامروا، خوشبخت
دولت: سعادت
مه ، شه جناس
برج ، مه تناسب (اصطلاحی در نجوم)
[پادشاهی که] خداوند زمین و پادشاه زمان است، چون ماه در برج سعادت میتابد و شاهی کامروا است.
که تمکین ِ اورنگ ِ شاهی از اوست تن آسایش ِ مرغ و ماهی از اوست
تمکین: فرمان بردن
اورنگ: تخت پادشاهی، مجازا جاه و جلال
تن آسایش: آسایش تن، راحت
که فرمانبرداری و اطاعت از پادشاهی به خاطر وجود اوست، آسایش مرغ و ماهی (همهی موجودات) به خاطر وجود اوست.
فروغ ِ دل و دیدهی مقبلان ولی نعمت ِ جان ِ صاحبدلان
فروغ: روشنایی
مقبل: صاحب اقبال، خوشبخت
ولی نعمت: آن که بر کسی حق نعمت دارد، صاحب اختیار
صاحب دل:
۱- دارای دل و جرات، دلیر
۲- آگاه، عارف
[پادشاهی که] باعث روشنایی چشم و دل خوشبختها و صاحب اختیار جان صاحبدلان است.
الا ای همای همایون نظر! خجسته سروش ِ مبارک خبر
هما: پرندهای از تیرهی لاشخورها که قدما میپنداشتند خوراکش استخوان است و سایهاش بر سر هرکس بیفتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید.
همایون: فرخنده، مبارک
سروش: در آئین زردشتی، یکی از ایزدان که مظهر اطاعت و فرمانبرداری از اوامر اهورامزدا است و به بندگان راه فرمانبرداری میآموزد، فرشتهی پیامآور
ای پادشاهی که مانند پرندهی هما، سایه و نگاهت مبارک است.
و چون سروش فرخنده و خوشخبر هستی.
فلک را گهر در صدف چون تو نیست فریدون و جم را خلف چون تو نیست
خلف: فرزند شایسته
ای پادشاهی که گوهری در صدف چون تو در روزگار وجود ندارد و برای فریدون و جمشید فرزند شایستهای چون تو وجود ندارد.
به جای سکندر بمان سالها به دانادلی کشف کن حالها
سکندر: اسکندر مقدونی
دانادلی: خردمندی، دانایی
حال: عشق و محبت(در قدیم)
ای پادشاه! تو به جای اسکندر سالها بمان و پادشاهی کن و با دانایی عشق و محبت را کشف کن.
سر ِ فتنه دارد دگر روزگار من و مستی و فتنهی چشم ِ یار
فتنه:
۱- آشوب
۲- مفتون، عاشق
روزگار دگرباره قصد آشوب و بلوا دارد (در این صورت) من به مستی و مفتون چشم یار شدن میپردازم.
یکی تیغ داند زدن روز ِ کار یکی را قلمزن کند روزگار
قلمزن: نویسنده
روز کار: روز نبرد
روزگار یکی را شمشیرزن در جنگ میکند و یکی را نویسنده.
مغنی! بزن آن نوآیین سرود بگو با حریفان به آواز ِ رود
آئین: رسم و سنت، روش
سرود: نوعی ساز
رود: نوعی ساز
حریفان: رفیقان
ای مغنی: آن ساز سرود ِ جدید را بزن و با حریفان به صدای ساز رود بگو
مرا با عدو عاقبت فرصت است که از آسمان مژدهی نصرت است
فرصت: نوبت
نصرت پیروزی
در ادامهی بیت قبلی:
در نهایت بین من و دشمنم، نوبت به من هم میرسد چرا که از آسمان مژدهی پیروزی رسیده.
مغنی! نوای طرب ساز کن به قول و غزل قصه آغاز کن
قول: آواز عربی
غزل: آواز پارسی
نوا:
۱- نغمه، سرود
۲- نام مقامی در موسیقی
ساز کردن:
۱- همآهنگ کردن: از موسیقیدان میخواهد که سازش را برای نواختن آهنگ نشاط آوری کوک کند.
۲- نواختن: از موسیقیدان میخواهد که آهنگ نشاط آوری بنوازد.
ای مغنی! آوازی شاد بنواز و با قول و غزل داستان را آغاز کن.
که بار ِ غمم بر زمین دوخت پای به ضرب ِ اصولم برآور ز جای
ضرب: ریتم، کوبیدن
اصول: هفده آواز اصلی در موسیقی قدیم ایرانی
پای ، جای جناس
در ادامهی بیت قبل قصه این است:
ای مغنی! بار سنگین غم پای من را به زمین دوخت با ریتم و ضربههای اصول من را از زمین جدا کن (به رقص و طرب بیاور)
مغنی! نوایی به گلبانگ ِ رود بگوی و بزن خسروانی سرود
گلبانگ: آواز بلند
رود: نوعی ساز
سرود: نوعی ساز
نوا: آواز، نغمه
رود ، سرود جناس
ای مغنی! با صدای بلند ساز رود، آوازی بخوان و سرود خسروانی را بزن.
روان ِ بزرگان ز خود شاد کن ز پرویز و از باربد یاد کن
باربد: نام استاد نوازندگان دربار خسروپرویز
روان: روح
(با خسروانی سرود) روح بزرگان را از خود شاد کن از خسروپرویز و باربد یاد کن.
مغنی! از آن پرده نقشی بیار ببین تا چه گفت از درون پردهدار
پردهدار: حاجب، آگاه به اسرار
نقش:
۱- طرح
۲- نام تصنیفی در گذشته
پرده:
۱- حجاب
۲- اصطلاحی در موسیقی
ای مغنی!
۱- در آن پرده تصنیفی بنواز
۲- از درون آن پرده، نقشی را نمایان کن
تا ببینیم که پردهدار از درون چه چیزی میگوید.
چنان برکش آواز ِ خنیاگری که ناهید ِ چنگی به رقص آوری
خنیاگری: آوازخوانی
چنگی: چنگنواز
زهره: دومین و درخشندهترین سیارهی منظومهی شمسی که نماد خنیاگری و نوازندگی است.
طوری با صدای بلند آوازخوانی کن که آوازت به آسمان برسد و ناهید چنگنواز با آواز تو برقصد.
رهی زن که صوفی به حالت رود به مستی ِ وصلش حوالت رود
حالت: وجد، طرب
حوالت: سپردن، واگذار کردن
ره:
۱- پردهای در موسیقی
۲- نغمه
(ای مغنی!) راهی بزن که صوفی به وجد و طرب درآید و به مستی وصال حواله داده شود.
مغنی! دف و چنگ را ساز ده به آیین ِ خوش نغمه آواز ده
دف: نوعی ساز ضربی، دایره
چنگ: نوعی ساز رشتهای
آیین: روش
نغمه: آواز
ای مغنی! دف و چنگ بنواز و با روشی خوش آواز بخوان.
فریب ِ جهان قصهی روشن است ببین تا چه زاید، شب آبستن است
فریب:
۱- مکر و حیله
۲- داستان
۱- اینکه جهان فریبکار است حکایتی واضح و روشن است،
۲- داستان جهان داستانی واضح و روشن است،
شب آبستن است (منتظر باش) و ببین تا چه فرزندی متولد میشود.
[معلوم نیست فردا چه اتفاقی بیفتد باید منتظر ماند. شب آبستن اتفاقهای غیرمنتظره و دور از انتظار است.]
مغنی! ملولم دوتایی بزن به یکتایی ِ او که تایی بزن
دوتا، دوتای، دوتار: هر نوع سازی که دو سیم داشته باشد از جمله چنگ ِ دوتاره
تار، تای: یکی از سازهای ایرانی با یک کاسه، پنج تار و دستهای بلند
به قسم
دوتا ، یکتا تضاد
ای مغنی! غمگینم دوتاری بزن به یگانگی خداوند قسمت میدهم که تاری بزن.
همیبینم از دور ِ گردون شگفت ندانم که را خاک خواهد گرفت؟
دور گردون: گردش روزگار
از گردش روزگار متعجب میشوم و نمیدانم که خاک چه کسی را در بر خواهد گرفت؟
دگر رند ِ مغ آتشی میزند ندانم چراغ ِ که بر میکُند
مغ: روحانی زرتشتی
چراغ بر کردن: چراغ افروختن
رند زرتشتی دوباره آتشی میزند، نمیدانم که با این کار چراغ چه کسی را روشن میکند.
در این خونفشان عرصهی رستخیز تو خون ِ صراحی و ساغر بریز
عرصه: میدان
رستخیز: رستاخیز در قیامت
صراحی: تنگ بلورین شراب
ساغر: پیمانهی شراب
خون صراحی و ساغر، کنایه از شراب سرخ
در این روزگار خونفشان که چون روز رستاخیز است تو شراب سرخ بریز و بنوش.
به مستان نوید ِ سرودی فرست به یاران ِ رفته درودی فرست
نوید: مژده
رفته: درگذشته
سرود ، درود جناس
به مستان مژدهی سرود بده و به یاران درگذشته سلام و درود بفرست.
وزن عروضی و تقطیع
بِـ یَا سَا قِـ یَان مِی کـِ حَا لَا وَ رَد
فعولن / فعولن / فعولن / فعل
یا:
ت تن تن ت تن تن ت تن تن ت تن
نام ِ قدیمی بحر: متقارب مثمن محذوف
bi yaa saa qi yan mey ke haa laa va rad
ka raa mat fa zaa yad ka maa laa va rad
اختلاف نسخهها
چند نسخه متفاوت با نسخه مرجع
اساس کار ستیغ، نسخه چاپ قزوینی و غنی است. و تصحیحهای دیگر اینجا در دسترس است
حافظ به سعی سایه
خرید آثار مرتبط
خرید آنلاین آثار دانلودی، خرید کالا، دانلود محصولات رایگان
دیوان حافظ
قزوینی و قاسم غنی
نسخه PDF تصویربرداری شده از چاپ هندوستان
دیوان غزلیات حافظ
پرویز ناتل خانلری
نسخه PDF تصویربرداری شده از کتاب قدیمی
دیوان خواجه حافظ
سید عبدالرحیم خلخالی
تصویربرداری شده از کتاب چاپ سال ۱۳۰۶
طریق عشق
بدیع الزمان فروزان فر
شرح غزلیاتی چند از حافظ
شنیدن غزلهای حافظ با صدای جاودانهی فریدون فرح اندوز، لذتی دوچندان به شعر میبخشد. خاصه آنکه هم صدا را بشنوی و هم تصویر ببینی. مجموعهی غزلهای حافظ، در دو شکل صوتی و تصویری با اجرای فریدون فرحاندوز را اینجا تهیه کنید و لذتش را ببرید.
سهیل قاسمی، مجموعهئی از اجرای تمام غزلهای حافظ بر اساس نسخهی قزوینی و غنی ارائه کرده است. رویکرد سهیل قاسمی، ارائهی نسخهی صوتی با اولویت نهادن بر اصل درستخوانی اشعار، رعایت صحیح لحن و ادای صحیح واژگان با پایبندی به وزن شعر است. اینجا مجموعهی «حافظ شاعر» سهیل قاسمی را تهیه کنید.
نرم افزار حافظ شاعر، تلاشی است برای در دسترس نهادن نسخه درست دیوان حافظ. آنچه که ما را در مجموعه ستیغ بر آن داشت که در کنار اپ های فراوان حافظ موجود در مارکت های موبایلی، کار دیگری ارائه دهیم، جدا از علاقه شخصی، تلاش در ارائه مرجع قابل اعتمادی از متن دیوان، با لحاظ رویکرد علمی معرفی نسخه ها و تصحیح های مختلف، نسخه بدل ها، و شرح های بدیع و کاملی برای علاقهمندان به فال حافظ بود.
۰ Comments
Trackbacks/Pingbacks