توضیحات
دیوان جامی
نورالدین عبدالرحمن جامی
به اهتمام دانشمند معظم حسین پژمان
انتشارات حسین محمودی
چاپخانه حیدری
فایل این کتاب 343 صفحه دارد که شامل مقدمه و مجموعه اشعار برجای مانده از نورالدین عبدالرحمان جامی شاعر بزرگ قرن نهم هجری است.
برگرفته از آغاز کتاب:
زندگانی جامی
به سالِ هشتصد و هفده ز هجرتِ نبوی
که زد ز مکّه به یثرب سرادقاتِ جلال،
ز اوجِ قلهی پروازگاهِ عز و قدم
بدین حضیض هوا سست کردهام پر و بال
زمانی، شمسالدین محمد دشتی اصفهانی به خراسان پناه برده در قصبهی خرجرد جام رحل اقامت افکنده و دخترِ یک نفر از عقابِ امام محمد بن حسن شیبانی را به عقد خویش در آورد. از این پیوند پسری به نامِ احمد وجود یافت. او نیز در همان شهر تاهل اختیار نمود و به امرِ قضا مشغول گردید. چندی بعد برای انجام کارهایی به هرات رفته و به هنگامِ بازگشت، کودکِ پنج سالهی خویش را در آغوش یافت. این کودک، عبدالرحمن نام داشت و بعدها به نامِ جامی مشهورِ آفاق شد.
در این وقت سی و یک سال بود که ستارهی درخشانِ حافظ افول کرده و دستِ روزگار، شمعِ دیگری در چراغدانِ ادبیاتِ ایران میگذاشت.
عبدالرحمن از زمانِ کودکی آثارِ ذکاوتِ خویش را به همگان نشان داده مقدّماتِ فارسی و عربی را نزدِ پدر آموخته و در هرات که در آن ایّام یکی از بزرگترین مراکزِ اشاعهی علم و ادب بود، به مدرسهی نظامیه داخل گشته به تحصیلِ عربی و معانی بیان پرداخت. مختصر تلخیص سکاکی و مطول را نزد استادی جنید آموخته سپس از محضر خواجه علی سمرقندی که از دانشمندان زبردست عهد خود بود استفاضه نموده مدتی هم نزد محمد جاجرمی به کسبِ فضائل اشتغال ورزید. اندکی بعد از هرات به سمرقند شتافته در حوزهی درسِ فتح الله تبریزی که استاد میرزا الغبیگ گورکان (فرزند شاهرخ سلطان، سلطنت از 812 تا 853) بود راه یافته و بهوسیلهی این مردِ دانشدوست، شهرتاش در آن شهر روز افزون شد.
آثار جامی
راجع به تعدادِ آثارِ جامی میانِ تذکرهنویسان اختلاف است. سام میرزا (فرزند شاه اسماعیل صفوی) در تذکرهی سامی، بالغ بر چهل تالیف بدو نسبت میدهد. ابوطالب تبریزی تعداد آنها را معادلِ اسمِ جامی، پنجاه و چهار مجلّد مینویسد که در احوالِ عرفا، در تفسیر، در نحو و صرف، در عروض، در قافیه، در منطق، در حدیث، در شرحِ آثارِ مولوی و نظامی و عراقی و غیره، در موسیقی، در معما، در قواعدِ سلوک و غیره به نظم و نثر پرداخته و تاریخِ تالیف یا تصنیفِ اغلبِ آنها را با کمالِ دقت ضبط کردهاست. برخی از آثارِ قلمیِ او:
معروفترین مجموعه آثارِ جامی، عبارت است از هفت اورنگ که این رباعی را در دیباچهی آن مینگارد:
این هفت سفینه در سخن یکرنگ اند
و این هفت خزینه در گهر همسنگ اند
چون هفت برادر اند بر چرخِ بلند،
نامی شده بر زمین به هفتاورنگ اند
- اول- سلسلةالذهب بر وزنِ حدیقهی سنائی هفت پیکر نظامی به این بحر (آخر امشب شبی ست سالی نیست) و آن مرکّب از سه کتاب است مشتمل بر حکایات و تمثیلان که شیعیانِ علی بن ابیطالب آنها را موهن شمرده بدانوسیله در شهرِ بغداد جامی را دچارِ مخمصه و کشمکش ساختند.
- دوم- قصّهی سلامان و ابسال بر وزن منطقالطیر عطار و مثنوی ملّای روم به این بحر (بشنو از نی چون حکایت میکند) و قصهی مزبور، افسانهئی ست فلسفی مشحون از حکایاتِ شیرین و بدیع.
- سوم- تحفةالاحرار بر وزنِ مخزنالاسرار نظامی به این بحر (آه مِنَالعشق و حالاته) که مجموعهئی از قصص و مقالاتِ حکمتآمیز است.
- چهارم- سبحةالابرار با این وزن شیرین (چارده ساله مهی بر لبِ بام)
- پنجم- لیلی و مجنون بر وزن لیلی و مجنون نظامی به این بحر (تو رفتی و عهد خود شکستی) و این قصه نیز مشهور است
- هفتم- خِرَدنامهی اسکندری بر وزنِ شاهنامهی فردوسی به این بحر (توانا بوَد هرکه دانا بوَد). این کتاب نیز مجموعهئی است از اقوالِ حکمای بزرگ
دیگر از آثارِ منظومِ جامی، کتابِ تجنیساللغات است به این بحر (مصر شهر و شهر ماه و ماه آب و خوف سهم). غزلیات جامی نیز مجموعهئی است مرکّب از سه دیوان به نامِ «فاتحةالشباب» و «واسطةالعقد» و «خاتمةالحیات» که اولی را در 884 تدوین کرده و آخرین را در 896 مدوّن ساخت.
اما معروفترین اثرِ جامی در نثر، عبارت است از نفحاتالانس در شرحِ حالِ عُرَفای صوفیه؛ و بهارستان که کتابی است به تقلید گلستان.
دیگر از آثارِ جامی کتابِ «شواهد النبوّة» در شرحِ غزواتِ رسول اکرم است که موجبِ انزجارِ خاطرِ شیعیان گردیده و اندک اندک جامی را از مقامِ شامخی که داشت، در نظرِ اهالیِ ایران پایین آورده و تقریباً گمنام ساخت.
کتابِ لوایح نیز یکی از آثارِ اوست که مخلوطی است از نظم و نثر.
نفحات وصلک اوقدت جمرات شوقک فیالحشا
ز غمات به سینه کم آتشی که نزد زبانه کما تشا
به تو داشت خو دلِ گشته خون؛ ز تو بود جانِ مرا سکون
فهجرتنی فجعلتنی متحیّراً متوحّشا
دلِ من به عشقِ تو مینهد قدمِ وفا به رَهِ طلب
فلئن سعی فبهِ سعی و لئن مشی فبهِ مشی
ز کمندِ زلفِ تو هر شکن گرهی فکنده به کارِ من
به گرهگشائیِ زلفِ خود که ز کارِ من گرهی گشا
تو چه مظهری که ز جلوهی تو صدای سبحهی صوفیان
گذرد ز ذروهی لامکان که خوشا جمالِ ازل خوشا
همه اهلِ مسجد و صومعه، پیِ وردِ صبح و دعایِ شب
من و ذکرِ طرّه و طلعتِ تو مِن الغداة الی العشا
چه جفا که جامیِ خستهدل ز جدائیِ تو نمیکشد
قدم از طریقِ جفا بکَش؛ سویِ عاشقانِ بلا کش آ





دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.