غزل ۱۱۶ سعدی

گر صبر ِ دل از تو هست و گر نیست،

هم صبر! که چاره‌یِ دگر نیست

 

ای خواجه! به کوی دل‌ستانان

زنهار مرو! که ره به در نیست

 

دانند جهانیان که در عشق

اندیشه‌یِ عقل، معتبر نیست

 

گویند به جانبی دگر رو

و ز جانب ِ او عزیزتر نیست!

 

گِرد ِ همه بوستان بگشتیم

بر هیچ درخت از این ثمر نیست

 

من درخور ِ تو چه تحفه آرم؟

جان است و بهایِ یک نظر نیست

 

دانی که خبر ز عشق دارد؟

آن ک‌از همه عالم‌اش خبر نیست

 

سعدی! چو امید ِ وصل باقی ست

اندیشه‌یِ جان و بیم ِ سر نیست

 

پروانه زِ عشق بر خطر بود

اکنون که بسوخت‌اش خطر نیست

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

مفعولُ مفاعلن فعولن

یا

مستفعلُ فاعلاتُ فع لن

 

gar sab re de laz to has to gar nii st

ham sab r(e) ke caa re yee de gar nii st