غزل ۱۹۹ سعدی

تا حال ِ من‌ات خبر نباشد،

در کار ِ من‌ات نظر نباشد

 

تا قوّت ِ صبر بود، کردیم

دیگر چه کنیم اگر نباشد

 

آیین ِ وفا و مهربانی

در شهر ِ شما مگر نباشد

 

گویند نظر چرا نبستی

تا مشغله و خطر نباشد

 

ای خواجه! برو! که جهد ِ انسان

با تیر ِ قضا سپر نباشد

 

این شور که در سر است ما را،

وقتی بروَد که سر نباشد

 

بی‌چاره کجا روَد گرفتار

ک‌از کویِ تو ره به در نباشد

 

چون رویِ تو دل‌فریب و دل‌بند

در رویِ زمین دگر نباشد

 

در پارس چنین نمک ندیدم

در مصر چنین شکَر نباشد

 

گر حُکم کنی به جان ِ سعدی

جان از تو عزیزتر نباشد

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

مفعولُ مفاعلن فعولن

یا

مستفعلُ فاعلاتُ فع لن

taa haa le ma nat xa bar na baa sad

dar kaa re ma nat na zar na baa sad