غزل ۹۶ سعدی

ز هر چه هست، گزیر است و، ناگزیر از دوست

به قول ِ هر که جهان مِهر برمگیر از دوست

 

به بندگی و صغیری گر ت قبول کند،

سپاس دار! که فضلی بوَد کبیر از دوست

 

به جای دوست، گر ت هر چه در جهان بخشند

رضا مده! که متاعی بوَد حقیر از دوست

 

جهان و هر چه در او هست با نعیم بهشت،

نه نعمتی ست که بازآورَد فقیر از دوست

 

نه گر قبول کنند ت سپاس داری و بس؛

که گر هلاک شوی، منتی پذیر از دوست

 

مرا که دیده به دیدار ِ دوست برکردم

حلال نیست که بر هم نهم به تیر از دوست

 

و گر چنان که مصوّر شود گزیر از عشق

کجا روم که نمی‌باشد م گزیر از دوست

 

به هر طریق که باشد، اسیر ِ دشمن را

توان خرید و نشاید خرید اسیر از دوست

 

که در ضمیر ِ من آید ز هر که در عالم؟

که من هنوز نپرداختم ضمیر از دوست

 

تو خود نظیر نداری! و گر بوَد به مثل،

من آن نی ام که بدل گیرم و نظیر از دوست

 

رضایِ دوست نگه دار و صبر کن سعدی

که دوستی نبوَد ناله و نفیر از دوست

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

ze har ce has t(e) go zii ras to naa go zii raz doo st

be qou le har ke ja han mehr bar ma gii raz doo st