غزل ۱۳۵ سعدی
آن را که میسَّر نشود صبر و قناعت،
باید که ببندد کمر ِ خدمت و طاعت
چون دوست گرفتی، چه غم از دشمن ِ خونخوار؟
گو بوق ِ ملامت بزن و کوس ِ شناعت
گر خود همه بیداد کند، هیچ مگویید
تعذیب ِ دلآرام به از ذُلّ ِ شفاعت
از هر چه تو گویی، به قناعت بشکیبم
امکان ِ شکیب از تو محال است و قناعت
گر نسخهیِ رویِ تو به بازار برآرند،
نقّاش ببندد در ِ دکّان ِ صناعت
جان بر کف ِ دست آمده تا رویِ تو بیند
خود شرم نمیآید ش از ننگ ِ بضاعت!
دریاب دمی صحبت ِ یاری! که دگربار
چون رفت، نیاید به کمند آن دم و ساعت
انصاف نباشد که من ِ خستهیِ رنجور
پروانهیِ او باشم و او شمع ِ جماعت
لیکن چه توان کرد؟ که قوّت نتوان کرد
با گردش ایّام به بازویِ شجاعت
دل در هوسات خون شد و جان در طلبات سوخت
با اینهمه، سعدی خجل از ننگ ِ بضاعت
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلُ فعولن
یا
مستفعلُ مستفعلُ مستفعلُ فع لن
ean raa ke mo yas sar na sa vad sab ro qa naa eat
baa yad ke be ban dad ka ma ree xed ma to taa eat
Trackbacks/Pingbacks