غزل ۱۵۳ سعدی
سَر ِ تسلیم نهادیم به حکم و رایات
تا چه اندیشه کند رایِ جهانآرایات
تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی،
کس ِ دیگر نتواند که بگیرد جایات
همچو مستسقی بر چشمهیِ نوشین ِ زلال،
سیر نتوان شدن از دیدن ِ مهرافزایات
روزگاری ست که سودایِ تو در سَر دارم
مگرم سَر برود تا برود سودا یت
قدر ِ آن خاک ندارم که بر او میگذری!
که به هر وقت همی بوسه دهد بر پا یت
دوستان عیب کنند م که نبودی هشیار
تا فرو رفت به گل پایِ جهانپیما یت
– چشم در سر به چه کار آید و جان در تن ِ شخص
گر تأمّل نکُنَد صورت ِ جانآسایات
دیگری نیست که مِهر ِ تو در او شاید بست
هم در آیینه توان دید مگر همتا یت
روز ِ آن است که مردُم رَه صحرا گیرند
خیز! تا سرو بمانَد خجل از بالا یت
دوش در واقعه دیدم که نگارین میگفت:
سعدیا! گوش مکُن بر سخن ِ اعدا یت
عاشق ِ صادق دیدار ِ من آنگه باشی
که به دنیا و به عُقبا نبوَد پروا یت
طالب آن است که از شیر نگردانَد روی
یا نباید که به شمشیر بگردد رایت
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
sa re tas lii m(e) na haa dii m(e) be hok moo raa yat
taa ce ean dii se ko nad raa ye ja haa naa raa yat
Trackbacks/Pingbacks