غزل ۱۱۸ سعدی

جان ندارد هر که جانانی‌ش نیست

تنگ‌عیش است آن که بُستانی‌ش نیست

 

هر که را صورت نبندد سرّ ِ عشق،

صورتی دارد؛ ولی جانی‌ش نیست

 

گر دلی داری، به دل‌بندی بده!

ضایع آن کشور که سلطانی‌ش نیست

 

کامران آن دل که محبوبی‌ش هست

نیک‌بخت آن سَر که سامانی‌ش نیست

 

چشم ِ نابینا زمین و آسمان

ز آن نمی‌بیند که انسانی‌ش نیست

 

عارفان، درویش ِ صاحب‌درد را

پادشا خوانند گر نانی‌ش نیست

 

ماجرایِ عقل پرسیدم زِ عشق،

گفت: معزول است و فرمانی‌ش نیست

 

درد ِ عشق از تن‌درستی خوش‌تر است

گر چه بیش از صبر درمانی‌ش نیست

 

هر که را با ماه‌رویی سَر خوش است،

دولتی دارد که پایانی‌ش نیست

 

خانه زندان است و تنهایی ضلال

هر که چون سعدی گلستانی‌ش نیست

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

 

jan na daa rad har ke jaa naa nii s(e) nii st

tan g(e) aey sas tan ke bos taa nii s(e) nii st