غزل ۱۳۸ سعدی

عشق در دل ماند و یار از دست رفت

دوستان! دستی! که کار از دست رفت

 

ای عجب گر من رسَم در کام ِ دل!

کی رسم چون روزگار از دست رفت

 

بخت و رای و زور و زر بود م. دریغ!

ک‌اندر این غم هر چهار از دست رفت

 

عشق و سودا و هوس در سر بمانْد

صبر و آرام و قرار از دست رفت

 

گر من از پای اندرآیم، گو: درآی!

بهتر از من، صد هزار از دست رفت

 

بیم ِ جان! ک‌این‌بار خون‌ام می‌خورَد

و ر نه این دل چند بار از دست رفت

 

مَرکَب ِ سودا جهانیدن چه سود

چون زمام ِ اختیار از دست رفت

 

سعدیا! با یار، عشق، آسان بوَد!

عشق باز اکنون که یار از دست رفت

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

 

aes q(e) dar del man do yaa raz das t(e) raf t

doo s(e) tan das tii ke kaa raz das t(e) raf t