غزل ۱۴۱ سعدی

هر که دل‌آرام دید از دل‌اش آرام رفت

چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت

 

یاد ِ تو می‌رفت و ما عاشق و بی‌دل بُدیم

پرده برانداختی، کار به اتمام رفت

 

ماه نتابد به روز! چی ست که در خانه تافت؟

سرو نرویَد به بام! کی ست که بر بام رفت؟

 

مشعله‌ئی برفروخت پرتو ِ خورشید ِ عشق

خرمن ِ خاصان بسوخت خانگه ِ عام رفت

 

عارف ِ مجموع را در پس ِ دیوار ِ صبر

طاقت ِ صبر ش نبود؛ ننگ شد و نام رفت

 

گر به همه عمر ِ خویش با تو برآرَم دَمی،

حاصل ِ عُمر آن دم است. باقی ِ ایّام، رفت

 

هر که هوایی نپُخت یا به فراقی نسوخت،

آخر ِ عُمر از جهان چون بروَد، خام رفت

 

ما قدم از سَر کنیم در طلب ِ دوستان

راه به جایی نبُرد هر که به اَقدام رفت

 

همّت ِ سعدی به عشق میل نکردی؛ ولی

می چو فرو شُد به کام، عقل به ناکام رفت

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن

har ke de laa raa m(e) dii d eaz de la saa daa m(e) raf t

cas m(e) na daa rad xa laa s har ke da rin daa m(e) raf t