غزل ۱۶۹ سعدی

تو را زِ حال ِ پریشان ِ ما چه غم دارد

اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد

 

تو را که هر چه مراد است می‌رود از پیش،

زِ بی‌مرادی ِ امثال ِ ما چه غم دارد

 

تو پادشاهی؛ گر چشم ِ پاس‌بان همه‌شب

به خواب در نروَد، پادشا چه غم دارد

 

خطا ست این که دل ِ دوستان بیازاری

ولیک قاتل ِ عمد از خطا چه غم دارد

 

امیر ِ خوبان! آخر گدایِ خیل ِ تو ایم

جواب ده که امیر از گدا چه غم دارد

 

بَکیَ العَذول عَلی ماجَرَی لِاَجفانی

رفیق ِ غافل از این ماجرا چه غم دارد

 

هزار دشمن اگر در قفا ست عارف را،

چو رویِ خوب ِ تو دید، از قفا چه غم دارد

 

قضا به تلخی و شیرینی ای پسر رفته ست

تو گر ترُش بنشینی، قضا چه غم دارد

 

بلایِ عشق عظیم است لاابالی را

چو دل به مرگ نهاد، از بلا چه غم دارد

 

جفا و هر چه توانی بکن! که سعدی را

که ترک ِ خویش گرفت، از جفا چه غم دارد

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

to raa ze haa le pa rii saa ne maa ce qam daa rad

ea gar ce raa q(e) be mii rad sa baa ce qam daa rad