غزل ۴۲ سعدی

نشاید گفتن آن‌کس را دلی هست

که ندهد بر چنین صورت دل از دست

 

نه منظوری؛ که با او می‌توان گفت

نه خصمی؛ ک‌از کمند ش می‌توان رَست

 

به دل گفتم زِ چشمان‌اش بپرهیز

که هش‌یاران نیاویزند با مست

 

سرانگشتان ِ مخضوب‌اش نبینی؟

که دست ِ صبر برپیچید و بشکست

 

نه آزاد از سر ش بر می‌توان خاست

نه با او می‌توان آسوده بنشست

 

اگر دودی روَد، بی آتشی نیست

و گر خونی بیاید، کُشته‌ئی هست

 

خیال‌اش در نظر، چون آید م خواب؟

نشاید در به رویِ دوستان بست

 

نشاید خرمن ِ بی‌چارگان سوخت

نمی‌باید دل ِ درمندگان خست

 

به آخر دوستی نتوان بریدن

به اول خود نمی‌بایست پیوست

 

دلی از دست بیرون رفته سعدی

نیاید باز تیر ِ رفته از شست

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

مفاعیلن مفاعیلن فعولن

na saa yad gof ta nan kas raa de lii has t

ke nad had bar co nin soo rat de laz das t