غزل ۸ سعدی

ز اندازه بیرون تشنه ام! ساقی بیار آن آب را

اوّل مرا سیراب کن وآن‌گه بده اصحاب را

 

من نیز چشم از خواب ِ خوش بَر می‌نکردم پیش از این

روز فراق ِ دوستان، شب‌خوش بگفتم خواب را

 

هر پارسا را ک‌آن صنم در پیش ِ مسجد بگذرد

چشم‌اش بر ابرو افکنَد، باطل کند محراب را

 

من صید ِ وحشی نیستم در بند ِ جان ِ خویشتن

گر وی به تیر م می‌زند، اِستاده‌ام نشّاب را

 

مقدار ِ یار ِ هم‌نفس چون من نداند هیچ کس

ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

 

وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می‌زدم

اکنون همان پنداشتم دریایِ بی پایاب را

 

امروز حالی غرقه ام تا با کناری اوفتم

آن‌گه حکایت گویم‌ات درد ِ دل ِ غرقاب را

 

گر بی‌وفایی کردَمی، یرغو به قاآن بُردمی

ک‌آن کافر اعدا می‌کشد؛ وین سنگ‌دل احباب را

 

فریاد می‌دارد رقیب از دست ِ مشتاقان ِ او

آواز ِ مطرب در سرا زحمت بوَد بَوّاب را

 

– سعدی! چو جورش می‌بری، نزدیک ِ او دیگر مَرو

– ای بی‌بصر! من می‌روم؟ او می‌کشد قلّاب را

غزل با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی! بیار آن آب را اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را

اصحاب: یاران، دوستان

 

بیش از حد تشنه‌ام، ای ساقی! آن آب را بیاور. اول من را سیراب کن و بعد به دوستان آب بده‌.

من نیز چشم از خواب ِ خوش بر می‌نکردم پیش از این روز فِراق ِ دوستان شب خوش بگفتم خواب را

فراق: دوری، جدایی

چشم برکردن: چشم باز کردن

 

من هم پیش از این (که عاشق شوم/که در وصال بودم) از خواب خوش چشم باز نمی‌کردم ولی در روزگار جدایی به خواب شب‌خوش گفتم.

(کنایه از اینکه شب‌ها نمی‌توانم بخوابم.)

هر پارسا را کان صنم در پیش ِ مسجد بگذرد چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را

در پیش: از مقابل

پارسا: پرهیزگار

محراب: محل عبادت، قبله

صنم: بت، زیبارو

 

ابرو ، محراب تناسب (هر دو هلالی هستند.)

چشم ، ابرو تناسب

 

آن محبوب زیبارو اگر از مقابل مسجد عبور کند و چشم زاهد بر ابروی هلالی او بیفتد، محراب هلالی شکل عبادتش را باطل می‌کند (و قبله را به سوی ابروی هلالی معشوق می‌گرداند.)

من صید ِ وحشی نیستم در بند ِ جان ِ خویشتن گر وی به تیرم می‌زند استاده‌ام نشاب را

نُشاب: تیر

صید: شکار

وحشی: غیراهلی و گریزان از انسان

 

صید ، تیر ، نشاب تناسب

 

من مانند شکار ِ وحشی نیستم که برای نجات جان خویش تلاش کنم و از شکارچی بگریزم و جانم برایم مهم باشد، اگر معشوق من را با تیر بزند من در مقابل تیر می‌ایستم.

مقدار ِ یار ِ همنفس چون من نداند هیچ کس ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

مقدار: قدر و منزلت

قیمت: ارزش

هم‌نفس: هم‌صحبت

 

قدر و منزلت یار هم‌نشین را هیچ‌کس مانند من درک نمی‌کند همان‌طوری که ماهی اگر بر خشکی بیفتد ارزش آب (مایه‌ی حیات و نجاتش) را درک می‌کند.

وقتی در آبی تا میان، دستی و پایی می‌زدم اکنون همان پنداشتم دریایِ بی پایاب را

میان: کمر

پایاب: قسمت کم عمق آب که کف پا به آن برسد.

بی‌پایاب: عمیق

 

زمانی، که تا کمر در آبی کم عمق بودم، دست و پایی می‌زدم و خودم را می‌رهانیدم حالا دریای عمیق را مانند همان آب کم عمق تصور کردم (ولی اکنون در حال غرق شدن هستم.)

امروز حالی غرقه‌ام تا با کناری اوفتم آن گه حکایت گویمت درد ِ دل ِ غرقاب را

حالی: حالا (قید)

کنار: ساحل

غرقاب:

۱- غرق شده

۲- گرداب

 

غرقاب ، پایاب تضاد

 

امروز که در دریای عشق غرق هستم، وقتی به ساحلی افتادم آنگاه درد دل عاشق غرق‌شده را برایت بازگو می‌کنم.

گر بی‌وفایی کردمی یَرغو به قاآن بردمی کان کافر اعدا می‌کشد وین سنگدل احباب را

یرغو: لغت مغولی به معنی دادخواهی

قاآن: لقب پادشاهان مغول

 

اعدا ، احباب تضاد

آن ، این تضاد

 

اگر می‌خواستم بی‌وفایی کنم دادخواهی به نزد قاآن می‌بردم که آن (پادشاه) کافر است و دشمنان را می‌کشد اما این معشوق سنگدل (با اینکه دین و ایمان دارد) عاشقان خود را می‌کشد.

فریاد می‌دارد رقیب از دست ِ مشتاقان ِ او آواز ِ مطرب در سرا زحمت بُوَد بَوّاب را

فریاد داشتن: فریاد برآوردن، بانگ کردن، آواز بلند کردن

رقیب: محافظ

بَوّاب: دربان

سَرا: خانه

 

نگهبان معشوق از دست مشتاقان و عاشقان او فریاد برمی‌آورد (به ستوه می‌آید) همان‌طوری که سر و صدای نوازندگان و مطربان در خانه برای دربان زحمت ایجاد می‌کند (مشتاقان معشوق هم برای رقیب زحمت دارند.)

 

وجود دلبر زیبارو در خانه مانند آوازی خوش، جلب توجه می‌کند)

سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک ِ او دیگر مرو ای بی‌بصر! من می‌روم؟ او می‌کشد قلاب را

جور: ستم

بصر: چشم، بینایی

بی‌بصر: نابینا

قلاب: قلاب ماهیگیری

 

سعدی! از آنجایی که از او ستم متحمل می‌شوی دیگر به پیش او مرو.

ای نابینا! من پیش او می‌روم؟

(من در دریای عشق او غرقه‌ام و ) او قلاب را می‌کشد!

وزن:

مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن

zan daa ze bii run tes ne eam saa qii bi yaa ran eaa b(e) raa

eav val ma raa sii raa b(e) kon van gah be deh eas haa be raa