غزل ۲ مولوی
ای طایران ِ قُدس را عشقات فزوده بالها
در حلقهیِ سودایِ تو روحانیان را حالها
در «لا اُحِبُّ الآفِلین» پاکی زِ صورتها یقین
در دیدههایِ غیببین هر دم زِ تو تمثالها
افلاک از تو سرنگون؛ خاک از تو چون دریایِ خون
ماهات نخوانم؛ ای فزون از ماهها و سالها!
کوه از غمات بشکافته، وآن غم به دل در تافته
یک قطره خونی یافته از فضلات این افضالها
ای سروَران را تو سَنَد! بشمار ما را زآن عدد
دانی سَران را هم بوَد اندر تبَع دنبالها
سازی زِ خاکی سیّدی؛ بر وی فرشته حاسدی
با نقد ِ تو جان کاسدی، پامال گشته مالها
آن کاو تو باشی بال ِ او، ای رفعت و اِجلال ِ او!
آن کاو چنین شد حال ِ او، بر روی دارد خالها
گیرم که خار ام؛ خار ِ بد! خار از پی ِ گل میزهد
صرّاف ِ زر هم مینهد جو بر سَر ِ مثقالها
فکری بُده ست افعالها؛ خاکی بُده ست این مالها
قالی بُده ست این حالها؛ حالی بُده ست این قالها
آغاز ِ عالَم غلغله، پایان ِ عالَم زلزله
عشقی و شُکری با گله، آرام با زلزالها
توقیع ِ شمس آمد شفق، طُغرایِ دولت عشق ِ حق
فال ِ وصال آرَد سَبَق کآن عشق زد این فالها
از «رحمهً لِلعالَمین» اقبال ِ درویشان ببین!
چون مَه منوَّر خرقهها چون گُل معطّر شالها
عشق امر ِ کُل، ما رقعهئی؛ او قُلزُم و ما جُرعهئی
او صد دلیل آورده و ما کرده استدلالها
از عشق، گردون مؤتلف؛ بیعشق اختر منخسف
از عشق گشته دال الف؛ بیعشق الف چون دالها
آب ِ حیات آمد سخن کآید زِ عِلم ِ «مِن لَدُن»
جان را از او خالی مَکُن تا بَر دهد اعمالها
بر اهل ِ معنی شد سخن اجمالها تفصیلها
بر اهل ِ صورت شد سخن تفصیلها اجمالها
گر شعرها گفتند پُر، پُر بِه بوَد دریا زِ دُر
کاز ذوق ِ شعر آخر شتر خوش میکشد تَرحالها
غزل با مولوی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
ای طایران قدس را عشقت فزوده بالها در حلقه سودای تو روحانیان را حالها
در لا احب الآفلین پاکی ز صورتها یقین در دیدههای غیب بین هر دم ز تو تمثالها
افلاک از تو سرنگون خاک از تو چون دریای خون ماهت نخوانم ای فزون از ماهها و سالها
کوه از غمت بشکافته وان غم به دل درتافته یک قطره خونی یافته از فضلت این افضالها
ای سروران را تو سند بشمار ما را زان عدد دانی سران را هم بود اندر تبع دنبالها
سازی ز خاکی سیدی بر وی فرشته حاسدی با نقد تو جان کاسدی پامال گشته مالها
آن کو تو باشی بال او ای رفعت و اجلال او آن کو چنین شد حال او بر روی دارد خالها
گیرم که خارم خار بد خار از پی گل میزهد صراف زر هم مینهد جو بر سر مثقالها
فکری بدست افعالها خاکی بدست این مالها قالی بدست این حالها حالی بدست این قالها
آغاز عالم غلغله پایان عالم زلزله عشقی و شکری با گله آرام با زلزالها
توقیع شمس آمد شفق طغرای دولت عشق حق فال وصال آرد سبق کان عشق زد این فالها
از رحمه للعالمین اقبال درویشان ببین چون مه منور خرقهها چون گل معطر شالها
عشق امر کل ما رقعهای او قلزم و ما جرعهای او صد دلیل آورده و ما کرده استدلالها
از عشق گردون مؤتلف بیعشق اختر منخسف از عشق گشته دال الف بیعشق الف چون دالها
آب حیات آمد سخن کاید ز علم من لدن جان را از او خالی مکن تا بردهد اعمالها
بر اهل معنی شد سخن اجمالها تفصیلها بر اهل صورت شد سخن تفصیلها اجمالها
گر شعرها گفتند پر پر به بود دریا ز در کز ذوق شعر آخر شتر خوش میکشد ترحالها
وزن:
مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
تقطیع:
aey taa ae raa nee qod s(e) raa aes qat fo zoo dee baa l(e) haa
dar hal qe yee sow daa ye too roo haa ni yan raa haa l(e) haa