هشتصد و سی و هفتمین شب از شبهای مجله بخارا، به بزرگداشت دکتر قاسم غنی اختصاص داشت که سه شنبه شانزدهم اردیبهشت 1404 در باغ موزه نگارستان، تالار مرحوم روحالامینی برگزار شد.
همچنین در این نشست، مراسم رونمایی از کتاب دیوان حافظ بر پایه نسخه خطی سال 801 به پیرایش و نگارش سهیل قاسمی برگزار شد.
برنامه با نماهنگ شبهای بخارا و با اجرای جناب علی دهباشی مدیر محترم مجله بخارا و سخنان وی آغاز شد و ایشان با ایراد مقدمه ای، به معرفی برنامه و سخنرانان پرداخت و در خلال برنامه نیز مدیریت برنامه با ایشان بود.
در این نشست، دکتر صادق سجادی، دکتر اصغر دادبه، دکتر سعید کافی انارکی و سهیل قاسمی به سخنرانی پرداختند و پیغام تصویری دکتر فریدون مجلسی به نمایش درآمد.
در بخش نخست این برنامه، دکتر سید صادق سجادی، تاریخدان و استاد دانشگاه و مدیر بخش تاریخ و عضو شورای عالی علمی مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، به عنوان نخستین سخنران، مطالبی در باره دکتر قاسم غنی بیان کردند.
بخشی از سخنرانی دکتر صادق سجادی:
نخست لازم است تشکر کنم از جناب آقای دهباشی که در سلسلهبرنامههای شبهای بخارا، یادی میکنند از مرحوم دکتر غنی یکی از بزرگان علم، دانش و ادب فارسی در قرن اخیر
قصدِ من از حضور در این مجلس بررسی یادداشتهای دکتر غنی است. مختصری هم از شرحِ احوالِ او خواهم گفت. بخصوص من بر فرازهایی از زندگی ایشان تکیه خواهم کرد که نقشی تعیینکننده در تحصیلات و در فعالیتهای سیاسی و فرهنگی ایشان داشته.
دکتر غنی در سبزوار زاده شد. بیهق قدیم. در خاندانی که کمابیش اهل علم و ادب بودند و روحانیونی آن خاندان برآمدند. از طرف مادری به فیلسوف بزرگ متاخّر حاج ملاهادی سبزواری میرسید. دوران کودکی را در سبزوار گذراندند و در دوران جوانی، بهسبب علاقهای که به تحصیل داشت، به تهران آمد و در مدرسهی دارالفنون تحصیل کرد. در دورهای برای مرخصی به سبزوار آمد، در راه دچار راهزنان شد و آنچه که داشت، به غارت رفت و یکی از خویشاوندانِ نزدیکِ ایشان هم به دست غارتگران و راهزنان کشته شد. این حادثه تاثیرِ عمیقی بر ذهنِ قاسم غنی گذاشت و یکی از انگیزههایی شد که دکتر غنی در مواضعِ متعدد از یادداشتها، وضع ایران را در اواخرِ عصرِ قاجار و بعدتر، موردِ مداقّه قرار دهد و متنی را برای ما به یادگار بگذارد که به عقیدهی من که کارِ تاریخ میکنم، یکی از مهمترین منابع برای شناخت اوضاع و احوالِ ایران، بخصوص احوالِ اجتماعی در ایران در اواخر عهد قاجار است. ویرانیهای عجیبی که در مملکت حاکم بوده را دکتر غنی بهروشنی بیان کرده. من قطعاتی از این یادداشتها را برای شما خواهم خواند.
دکتر غنی به همتِ داییِ خود آقای خضرایی، از طریقِ سفر به عشق آباد، به روسیه میرود و از آنجا برای ادامه تحصیل به بیروت میرود. اوّل بار در دانشگاه سن ژوزف، به زبانِ فرانسه ثبتِ نام میکند در رشتهی طب. چند ماه بعد که جنگِ جهانیِ اول آغاز میشود، بسیاری از دانشجویانِ ایرانی به دلیلِ این که وضعِ آشفتهای بود و بخصوص به این سبب که هزینه تحصیلی از ایران نمیرسیده، به ایران برگشتند.
آقای غنی بهسببِ عشق و علاقهای که به تحصیل داشت، با زحمتِ زیاد در آنجا میماند. اما متاسفانه چند ماه بعد به این دلیل که دولت عثمانی که آن زمان لبنان را در قلمرو خود داشت، به فرانسه اعلان جنگ میدهد و در جانبِ آلمان با فرانسه و انگلستان میجنگد، فرانسویها ساز و کارهای آموزشیِ خود، از جمله دانشگاهِ سن ژوزف را در لبنان بر میچینند. این حادثه باز سبب میشود که عده دیگری از دانشجویان ایرانی که آنجا بودند، به ایران برگردند. اما غنی میماند و قصد میکند هر طور که هست به تحصیلِ خود ادامه دهد.
دوستان میدانند که در دورهای، گروهِ بزرگی از دانشمندانِ ایرانی در رشتههای مختلف، بخصوص پزشکی و همچنین ادبیات و سیاست، در بیروت درس خواندهاند. انگاری این در دورهای که دکتر غنی آنجا بود، تبدیل به سنتی شده بود.
بعد از این حادثه، دکتر غنی تصمیم میگیرد به دانشگاه آمریکایی بیروت برود و ناگزیر زبان تحصیل او از فرانسه به انگلیسی تغییر میکند.
در دانشگاه آمریکایی ایشان را بهخوبی میپذیرند و دروس پزشکی که در آن یک سال در سن ژوزف گذراندهبود از او قبول میکنند. به نوشتهی خودِ ایشان، در این فاصله، با جدّیت و تا دوازده ساعت در روز، انگلیسی میخواند و زبان خود را تقویت میکند. بهشکلی که بعد از شش ماه، امتحانی که برای ورود به دانشکده طب لازم بود را میگذراند. پنج سال در دانشکده آمریکایی پزشکی میخواند و پس از این که فارغالتحصیل شد، به ایران باز میگردد.
از استادان برجستهای که در این دانشگاه بوده و دکتر غنی در بسیاری از یادداشتها از ایشان با احترامِ بسیار یاد کرده و نوعی اعجاب به علم و دانشِ آنها نشان داده، یکی «دکتر ویلیام وان دایک» است. از همکاران داروین و دانشمندی بسیار برجسته در زیست شناسی و طب در دانشگاه بیروت بود. واقعهای اتفاق میافتد که ایشان دکتر غنی را زیرِ حمایتِ معنویِ خود میگیرد. دکتر غنی بهکرّات در یادداشتهای خود اشاره میکند که قسمت عمدهای از تبحّر دکتر غنی در طب و زیستشناسی و تشریح داشته، مرهونِ شاگردیِ استادی چون دکتر ویلیام وان دایک است.
دکتر غنی پس از این که به ایران میآید، وارد سبزوار میشود. یکی از اولین کارهایی که میکند، به کمکِ «سالار حشمت»، حاکمِ وقتِ سبزوار، درمانگاهی تاسیس میکند. این درمانگاه بهتدریج توسعه پیدا میکند و تبدیل میشود به بیمارستانی که در تاریخِ بیمارستانهای ایران معروف است به «بیمارستان حشمتیه». کوششهای دکتر غنی در تشخیص و مداوای بیماریها بخصوص در اپیدمیهایی که در آن ایام بسیار هم در ایران رایج بوده. همهگیریهای وبا، طاعون و در آن اواخر انفلوانزا و بیماریهای سخت بومی و محلی که مردمِ آنجا به آن مبتلا بودند. با کوششهای سترگی که دکتر غنی در معالجهی بیماران و تکمیلِ بیمارستان میکند، به زودی سبزوار تبدیل به قطب پزشکی خراسان میشود. با اینکه ایشان اشاره میکند که در آن زمان در مشهد پزشکان اروپایی و پزشکان ایرانی هم بودند، اما جالب است که بسیاری بیماران، مخصوصاً بیمارانِ صعبالعلاج، از مشهد و سایر شهرهای خراسان قدیم، به سبزوار مراجعه میکردند برای برخورداری از معالجه و مداوای دکتر غنی. این شرحی که آقای دکتر غنی در باره این بیمارستان و مراجعهی انبوهِ مردم از نیشابور و قوچان و بجنورد و بلوکاتِ شاهرود و …، به نظرِ من یکی از فرازهای مهمِ این یادداشتها است که تا اندازهای وضعِ ویرانهی بهداشتیِ آن ایامِ ایران را نشان میدهد. چون قسمتی از کارهای من، تاریخِ طب است، به این قسمت از یادداشتهای دکتر غنی هم بسیار استناد کردهام و هم بسیار توجه کردهام.
دکتر غنی در ایران بعد از این که بیمارستان حشمتیه پا میگیرد و مشهور میشود، برای اخذ تخصص به فرانسه میرود. چند سالی آنجا میماند و دوباره به سبزوار بر میگردد. مدتی در سبزوار میماند و بعد مطب خود را به مشهد منتقل میکند. آن موقع پزشکِ مشهوری بوده و نهتنها موردِ مراجعهی طبقاتِ مختلفِ مردم بود، بلکه مورد توجه دستگاه حکومتِ مشهد نیز بودهاست. به سببِ همین شهرت و آوازهای که داشته، به پیشنهادِ بسیاری از دوستان و مردم، به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب میشود و چند دوره نماینده بوده. مدتی هم در دورهی نمایندگی، در زمرهی هیئتی، به مصر میرود در کنارِ آقای دکتر مودب نفیسی و دیگران، برای خواستگاری فوزیه برای محمدرضا پهلوی. جالب است که دکتر غنی هم خواستگارِ فوزیه بودهاست برای محمدرضا پهلوی که در آن ایام ولیعهد بود؛ و هم بعدها که سفیر کبیر ایران در مصر میشود، طلاقِ بینِ این دو نفر را نیز ایشان رهبری و هدایت میکند. یعنی وقتی فوزیه به قاهره باز میگردد و از بازگشت به ایران خودداری میکند، به دلایلی که هنوز هم کاملاً روشن نیست، امورِ مربوط به این موضوع را هم ایشان اداره میکند.
دکتر غنی علاوه بر زبانِ فرانسه و انگلیسی که در زمانِ تحصیل در بیروت آموخت، در زبانِ عربی نیز بسیار متبحر شدهبود. ایامی که ایشان در قاهره سفیر بود، با زبدهی ادبا و دانشمندانِ مصری ارتباط نزدیک داشت. از جمله با آقای دکتر طه حسین، ادیبِ بزرگ و برجستهی مصری که دوستان کتابهای ایشان را خواندهاند و نامِ آنها را میدانند. با بسیاری از ادبای عرب از جمله مصری، لبنانی، سوریایی و بعداً عراقی، ارتباطِ ادبی داشت و بسیاری از آنها نسبت به احاطهی دکتر غنی بر زبان و ادبیاتِ عرب دچارِ اعجاب بودند. یعنی یک ایرانی که درسِ پزشکی هم خوانده، چنان به ادبیاتِ عرب، هم عصرِ جاهلی و هم عصرِ اسلامی مسلط بود و با ادبای درجه اول در زمینهی زبان ادبیاتِ عربی مباحثه میکند، موجبِ شگفتیِ آنها بود. جایی خواندم که وقتی این ادبای درجه اول و برجسته با تواناییهای فرهنگی و ادبی و زبانیِ دکتر غنی در زبانِ عرب آشنا میشوند، میگویند که این، میراثِ کهنِ ایرانیی است که زبان و ادبِ عرب را و صرف و نحوِ عرب و شعرِ عرب را تدوین کردهاست. چنان که بسیاری از شاعرانِ عربزبان در عصرِ اسلامی، ایرانی بودهاند. این جلوهی دکتر غنی در ادبیاتِ عرب، آن تواناییهای کهنِ ایرانی در نُضج و شکوفایی زبانِ عرب را برای آنها تداعی میکرد.
آقای دکتر غنی چنان که خود نیز در یادداشتها اشاره کرد، نمیخواست کارِ سیاسی کند. مدتِ کوتاهی وزارتِ فرهنگ را پذیرفت و پس از آن نیز استعفا داد. قرار شد که سفیرِ ایران در آمریکا شود. نخست قرار بود بهعنوانِ نمایندهی ایران در جامعهی ملل به آمریکا برود و سپس به عنوانِ سفیر منصوب شود که نشد و آقای علا سفیرِ ایشان شد. آقای دکتر غنی در آمریکا ماند.
یکی از قسمتهای مهم و خواندنیِ یادداشتهای دکتر غنی، شرحِ ملاقاتِ او با «آلبرت اینشتین» است. آن موقع اینشتین در پرینستون بود و توسط یک ایرانشناسِ برجسته به نام «هرتسفلد» و دانشمندِ دیگری به نامِ دکتر «ولفگانگ ارنست پائولی»، که از دوستانِ مشترکِ دکتر غنی و اینشتین بودند ترتیبِ ملاقاتی جالب و خواندنی میانِ دکتر غنی و اینشتین فراهم آمد. دکتر غنی بسیار شیفتهی اینشتین شد و در یادداشتهای خود از اشعارِ مولانا شاهد آورده در توصیفِ او بهمثابهی یک انسانِ کاملِ عالمِ دانشمندِ رها از قیودِ دنیایی.
دکتر صادق سجادی در ادامه سخنرانی خود، یادداشتهایی از دکتر قاسم غنی قرائت کرد که بیشتر در بارهی وضعِ زندگی و حقایقی از دانش و رفتارِ مردمِ زمانِ ایشان و خاطراتِ ایشان بود.
در ادامه، به کتابی که فرزند مرحوم قاسم غنی، آقای سیروس غنی از یادداشتها چاپ کردهاند که در لندن و در ایران منتشر شده پرداختند و لزوم بازبینی و تصحیح و نشر مجدد آن را خاطرنشان شد.
وی در پایان سخنرانی خود در بارهی شرحی که دکتر غنی از مرحوم علامه قزوینی به دست میدهد چنین گفت:
دکتر غنی هنگامی که برای گرفتنِ تخصص به فرانسه رفت، با مرحوم علامه قزوینی آشنا شد. این دوستی تا سالیان دراز ادامه یافت. در ایامی که دکتر غنی در آمریکا بود، علامه قزوینی در تهران از دنیا میرود و دکتر غنی یک سوگنامهی بسیار خواندنی در بارهی قزوینی مینویسد. شاهکاری است هم از منظرِ زبان و بیان و هم نوعِ رثائی که دکتر غنی در بارهی استادش و یکی از دانشمندانِ بزرگِ کشور نوشتهاست. قزوینی نیز به دکتر غنی بسیار علاقه داشت و از جمله، فضایلِ دکتر غنی را در مقدمهئی که بر دیوانِ حافظ به تصحیحِ علامه محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی منتشر شده، نوشتهاست. دیگران نیز در بارهی دکتر غنی نوشتهاند. من یک مورد را از مرحوم دکتر فیاض، استاد تاریخ و همکار مرحوم دکتر قاسم غنی میخوانم:
سیاستمدار خوشفکر و سالم و پاک و میهندوست و راستکردار و راستگفتار. غنی در هر حال و هر مقامی که بود آدمی بسیار نجیب و شرافتمند بود. در زندگی فردی و اجتماعی، هر دو، پاک و درست و پرهیزگار بود. از سعایت و تفتین و جاسوسی و وقاحت، که سرمایهی غالبِ رجالِ سیاسیِ این کشور است، بهکلی دور بود. به همین مناسبت، در مقامهای دولتی مانند وزارت و سفارت نمیتوانست دوام بیاورد و بهزودی استعفا میداد یا دیگران موجبِ برکناریاش میشدند.
پس از دکتر صادق سجادی، آقای دکتر اصغر دادبه سخنرانی خود را آغاز کردند.
دکتر دادبه، استاد فلسفهٔ اسلامی و ادبیات عرفانی دانشگاه علامه طباطبایی و مدیر گروه ادبیات دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، همچنین مدیر گروه زبان و ادبیات فارسی در دانشکدهٔ علوم انسانی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال است. اصغر دادبه در سال ۱۳۸۱، در دومین همایش چهرههای ماندگار، بهعنوان چهرهٔ ماندگار در عرصهٔ ادبیات عرفانی و فلسفهٔ اسلامی معرفی شد.
بخشی از سخنرانی ایشان چنین بود:
به نامِ حق و حقیقت.
مطالبی که استاد سجادی فرمودند همه سودمند بود و حاصل مطالعه در کارهای مختلف.
دو نکته در فرمایش ایشان بود که مرا یادِ نکتهای انداخت که به ظاهر طنزگونه مینماید ولی در باطن حکایتها در آن است.
وقتی ارتباط مرحوم دکتر غنی با علامه قزوینی مکرّر شد، سازمان اطلاعاتِ آن روز کنجکاو میشود که بداند این دو با هم چه کاری میکنند و در چه موردی صحبت میکنند. به رانندهی دکتر غنی ماموریت میدهند که گفتههای این دو را مخابره کند. تصور کنید گفت و گوهایی که این دو شخص در خانه میکردهاند و سپس سوار ماشین میشدهاند تا جایی، مثلاً کتابخانه، بروند، چه میتواند باشد! و راننده چه میتوانسته از آن بفهمد و چه گزارشی میتواند در این باره بدهد! گزارشِ این راننده خیلی جالب است! میگوید: درد سر به خودتان ندهید! این پیرمرد (مرحوم قزوینی) اختلال حواس دارد و حرفهای عجیب و غریبی میزند که من نگران ام که آقای غنی هم حالش بد شود!
نکتهئی که دکتر سجادی گفتند از یادداشتهای دکتر غنی در بارهی (حاجی فلان) که پایش را از سبزوار بیرون نگذاشتهبود و فکر میکرد سبزوار مرکز عالم است؛ بله!
چه شام و چه مصر و چه برّ و چه بحر،
همه روستایند و شیراز، شهر!
این حسِ سعدی است. این به نظرِ من عالی است. این حس موجب میشود که انسان به میهنش همین نگاه را داشته باشد. نه مانند بسیاری از نسناسهایی که امروز در بابِ نامِ ایران که بیش از هزار و پانصد بار در شاهنامه آمده و همین دوستِ عزیزِ دانشمندِ ما آقای دکتر سجادی، تحقیقِ مبسوطی انجام داده که در همهی دورانها این نام بودهاست، حالا نظری مطرح کردهاند که نمیتوانم بگویم نمیدانند؛ بلکه مرض دارند. که بگویند «بله رضا شاه اسم ایران را درست کرد». ای مغرضان! رضا شاه گفت که نگویید «پرشیا». اطلاقِ جزء بر کل نکنید. نامی را بگویید که در شاهنامه و جاهای دیگر آمدهاست.
اما دکتر غنی
پزشکی دکتر غنی روشن است. بنده اهل پزشکی نیستم. سیاست هم سرم نمیشود اما طوری میتوانم بفهمم. در مقدمهی تاریخِ عصرِ حافظ، مقدمهئی که مرحوم علامه قزوینی نوشته، صحبت از دو دیدار میکند که با دکتر غنی در این باب داشتند. خلاصهی آن دو دیدار این است که دکترغنی به علامه قزوینی میگوید: شما که مطالعه در احوالِ بزرگان و شاعران کردید، کدام شاعران برجسته اند؟ ایشان نیز نام چهار پنج شاعر را میبرد از فردوسی و سعدی و حافظ و خیلی تاکید میکند که درجه دوم سوم ها هم اهمیتِ خودشان را دارند اما عمر بر سرِ شعرای درجه اول بگذار. آب را از سرچشمه بردار. در این بخش بحث مستوفایی هست. ناصرخسرو را نیز میافزایند. در جلسهی بعدی، دکتر غنی باز میپرسد که اگر میانِ این چند نام، یکی را انتخاب کنید. فرض کنید که انگلیسیها بخواهند در هاید پارک مجسمهی شاعرانِ بزرگِ دنیا را بگذارند و از ما بخواهند که تنها یکی معرفی کنید، او کیست؟ علامه قزوینی سرانجام با توضیحاتی که میدهد، میگوید: حافظ. حافظ در واقع بحثهایی را عنوان میکند که انگار فردوسی نیز در حافظ هست. به قولِ زندهیاد اسلامی ندوشن که دیوان حافظ شاهنامهی دیگری است به گونهئی دیگر و با نگاهِ ویژهی حافظ.
دکتر غنی در واقع به همین نظر بوده و تاییدِ علامه قزوینی را میخواسته! دکتر غنی طرحی در ذهن داشتهاست که قرار بوده پنج یا شش جلد شود و متاسفانه عمرِ کوتاهِ او که پنجاه و هشت سال بیشتر نبود، مجال نداد. در واقع فقط دو جلد و یک رساله تاریخ عصر حافظ و تاریخ عصرِ تصوّف، که جملگی حولِ محورِ حافظ است. چون که صد آمد نود هم پیشِ ماست. صد اینجاست و در حافظ همه چیز هست و هر قدر که در بارهی حافظ کار کنیم، جای دوری نمیرود. و هنوز که هنوز است، کتابِ تاریخِ عصرِ حافظ، اثر دکتر قاسم غنی، یگانه است. حال چرا پس از آن همه ادعا، یک سطر هم به آن اضافه نکردهایم و هر چه نوشتهشده، احیاناً به شکلی برگرفته از آن است و یکی از منابع، همین کتاب است. حالا گاهی به پیروی از روشِ علمی این تاثیرپذیری را گفتهایم و گاهی هم یادمان رفتهاست! میدانید چنان که مرسوم است گاهی از شخصی میپرسیم که چیزی که نوشتهاید، پیش از شما در فلان منبع نیز این بحث مطرح شده، میگوید: ای داد من ندیده بودیم! خب این که بزرگترین گناهِ تحقیق است که کسی که در زمینهئی تحقیق میکند، کارهای پیشین را ندیده باشد!
اما این نگاه چراست؟ حرفِ من این است. این نگاه از کجا آمده؟ ببینید! از وقتی که «تخصص» پیدا شد؛ برگردیم به یونان و جامعیتی که ارسطو از آن صحبت میکرد. زمانی که دامنهی علم بهقدری گسترده نبود که فردی مانند ارسطو میتوانست همهی آن را بداند. بعد از آن تخصص پیدا شد. تخصص هم خیلی کارها کرده و خیلی موشکافیها کرد و نتایجی هم گرفت. اما بهمرور زمان معلوم شد که همان اندازه که تخصص سودمند است، زیانمند هم هست. آدمها را یکبعدی، یکسو نگر و خودخواه بار میآورد. خیال میکنند که قطبِ عالَمِ امکان اند و چیزی که آنها بلدند، تمامِ مسائل است. در نتیجه در کشورهای مترقی، شروع کردند به نوعی بازگشت به شکلی از جامعیّت.
کتابهایی در انگلیس منتشر میشود به نام Teach yourself و کتابهایی هم با عنوانِ Made simple؛ به طور مثال، کتاب فلسفه در این نوع، برای رشتههای غیرِ فلسفه نگاشته شده. همینطور برای ادبیات. یعنی برای همهی اقشار از جمله پزشکان و مهندسان نیز قابل مطالعه است. حرفِ من این است که قدمای ما این موضوع را میدانستهاند؛ و دکتر غنی ها که حاصلِ تربیتِ نگرشِ قدمایی بودند، چنین از آب در میآمدند.
در چهار مقاله (نظامی عروضی سمرقندی) آمدهاست که کسی که میخواهد شاعر شود، آدم حسابی شود، ادیب شود و به این شیوه زندگی کند، باید صد هزار بیت از قدما از حفظ داشته باشد و ده هزار بیت از معاصران پیشِ چشم کند، افسانه نیست. واقعیت است. به دلیلِ این که شعرِ ما جامعیتی در خود داشت، بهویژه از قرنِ پنجم، تمامِ علوم واردِ شعر شد و در نتیجه کسی که با شعر به آن شکل که نظامی عروضی و دیگران میگویند سر و کار داشت، خودبهخود به سویِ نوعی جامعیّت میرفت. هر بیتی که میخواند، نکتهها در آن بود و وقتی که میخواست این نکتهها را بفهمد، به درک میرسید. هر کدام از این نکات وقتی که مطرح میشد، ذهنِ پرسشگر به طرفِ آن میرفت. قدما نمیآمدند به صورتِ مجرّد مفاهیم را بیاموزند. شعر را میخواندند. ایهام را حفظ نمیکردند به این شکلی که ما امروز به بچهها تحکّم میکنیم. شعر را آنقدر میخواندند که میفهمیدند ایهام چیست. این بیت را در نظر بگیرید:
بعد از اینم نبوَد شائبه در جوهرِ فرد
که دهانِ تو در این نکته خوش استدلالیست
تمامِ آنچه که در انبوهِ کتابهای فلسفی و کتابهای کلامی هست در این بیت به آن اشاره شده. آن دو تئوری که اصلِ اشیاء چیست، اتمیست ها گفتند اتمها، که ما به جوهرِ فرد یا جزء لایتجزّی؛ متکلمینِ ما به دلیلِ این که پذیرشِ این نظریه میتوانست دخالتِ خدا را در جریانِ عالَم دائمی کند، این قضیه را پذیرفتند که این قصّه سرِ دراز دارد. فلاسفهی ما که فیلسوفانِ مشائی باشند، تئوریِ ارسطوئی را پذیرفتند که اصلِ اشیاء ماده و صورت است. حالا! شما وقتی که به کتابهای متکلمین نگاه میکنید، اندر اثباتِ جوهرِ فرد و نفیِ هیولا و صورت و برهان و برهان و برهان و برهان! در کتابهای فلسفی نگاه میکنید، اندر اثباتِ هیولا و صورت و نفیِ جوهرِ فرد و برهان، برهان، برهان!
در این بیت به هر دو موضوع اشاره شده. بعد از اینم نبوَد شائبه در جوهرِ فرد. چرا؟ برای این که یک استدلالِ محکم پیدا کردهام: که دهانِ تو در این نکته خوش استدلالیست. بازیهای هنری؛ تنگیِ دهان؛ هنوز آن زمان خانم سوفیا لورن ظهور نکرده بود که با دهانِ بزرگ هم زیبا باشد! زیباییشناسیِ قدما به دهانِ تنگ و کوچک زیبا میگفتند! شاعر میگوید این برهانی است که من پیدا کردهام. حالا تصور کنید خوانندهی این شعر در برخوردِ اول ممکن است سری بجنباند، اما اگر اهلِ کار باشد و تکرار شود، چون شعر تکرار میشود و دائم خوانده میشود، برایِ او سوال پیش میآید و به سمتِ آن خواهد رفت. بهتدریج و گام به گام دنبالِ آن خواهد رفت و پیدا خواهد کرد. خاصیتِ شعر همین است. هم التذاذِ هنری به بار میآید با توصیفِ جلوهای از جلوههای زیباییِ کسی که دوستش داریم؛ و هم آنهمه قصه و ماجرای فکری و فلسفی به دنبال دارد. کسی که چنین تربیت شود که چنین با شعر برخورد کند، با شعر انس و ارتباط میگیرد. متاسفانه آموزش نسل امروز تغییر کرده بسیاری شعرها که در کتابهای درسی بود نسلِ ما آنها را ازبر بود، از کتابها حذف شده. این نحوِ تربیت، غیر از این که ذهن را پرورش میداد، آموزنده و جامعیتبخش بود. دکتر غنی ها آنگونه تربیت شدند. در نتیجه در کنار تخصصی که داشتند، هیچ وقت ارتباطشان با فرهنگ میهنشان قطع نشد. یادشان نرفت که مال کجا هستند، به کجا تعلق دارند و چه وظایف فرهنگیی به عهده دارند. چون مسئله فرهنگ با تمدن یکی نیست. تمدن جنبههای عینی است؛ مثلِ موشک، مثلِ آنتی بیوتیک، مثلِ ساختمان؛ اما فرهنگ جنبههای انسانی است. سعدی کار را تمام کردهاست. آدمیّت است. علم آدمیّت است و جوانمردی و ادب / ور نی دَدی به صورتِ انسان مصوّری. یکی از ویژگیهای مهم شعر فارسی، فرهنگسازی و هویتسازی است. این دو وظیفه، کم نیست. آدمهایی مثل دکتر غنی که از آن طریق تربیت شدهاند، هم ایرانی ماندهاند و هم هر چه میتوانستهاند برای میهنشان کردهاند. از جمله همان سفر به آمریکا که آقای دکتر در سخنرانی خود اشاره کردند، برای تاسیسِ جامعهی ملل بوده که ایشان و دکتر سیاسی حضور داشتند و هر دو افتخار آفریدند. یونسکو تحت تاثیر حرفهای دکتر سیاسی تاسیس شد. این افراد فرهیخته بهمعنای واقعی بودند. تنها توجه به جلوههای تمدّنی نداشتند. هنرِ شعرِ فارسی این است. آدمی مثلِ او، بیهوده نیامده که عمرِ خود را بر سرِ کارِ حافظ بگذارد. بیهوده آن همه حرف نزد در آن دو کتابِ ارجمند. چه تاریخِ عصرِ حافظ و چه تاریخِ تصوّف. سرانجام تصحیحی که از دیوان حافظ شده، من هنوز هم به دلایلی که دارم، معتقدم برترین تصحیح است. بسیاری از ضبطهای آن نسخه همچنان برترین ضبط یا حافظانهترین ضبط است. یا خود حرفِ حافظ است یا نزدیکترین حرف به آن. نسخههای دیگر هم ارزش خودشان را دارند ولی این نسخه هنوز اهمیت دارد.
انتخابی که صورت گرفته، نتیجهی آگاهیهایی است که از طریقِ شعرِ فارسی دریافتهاست. جامعیتی که شعرِ فارسی به خواننده و آموزنده و انسگیرنده با شعرِ فارسی میدهد، آنجا متجلّی است. و این جامعیتی که بعد از تخصص، فرنگی ها بعد از قرن بیستم به آن توجه کردند، نیاکانِ ما، خودآگاه و ناخودآگاه، با توجه به ارتباطی که با شعرِ فارسی داشتند و همواره توجهشان این بوده که از این طریق آموزش دهند، از طریقِ منظومههایی که در علومِ مختلف میساختند، منظومه در پزشکی، منظومه در صرف و نحو، منظومه در نجوم؛ در واقع به این دلیل بود که از طریقِ موزون شدن، تاثیر بیشتری دارد و امکانِ آموزشِ بیشتر به شخص میدهد. شما فکر میکنید خودِ حافظ چه طور تربیت شد؟ وقتی به کارهای او نگاه میکنید، یکی از منابعِ بسیار مهم، دواوینِ شعر بوده. خودِ آنها آموزشش دادهاند.
حالا ما داریم این را از بین میبریم! وقتی آمدند به ما گفتند که ساختمان که سی سال از عمرش گذشت، کلنگی میشود. کلنگها را به دست ما دادند زدیم ریشهی معماریِ خودمان را در آوردیم. هیچ وقت هم نپرسیدیم که پس چرا در پاریس و در لندن و …، ساختمانهای سیصد چهارصد ساله هست؟ چرا به آن دست نمیزنند؟ آن چرا کلنگی نیست؟ اما اینجا کلنگی شد؟ این مسئلهی کلنگی پیش رفت و حالا رسیده به فرهنگِ ما! به شعرِ ما؛ به هویّتِ ما. الان نوبتِ کلنگی شدنِ ادب و فرهنگ و در نهایت قومیتِ ما شده. هیچ وقت نپرسیدیم چرا مال آنها کلنگی نیست اینجا کلنگی است! میخانه و مسجد را یکجور خراب کردیم. هیچ فرق نمیکرد برای ما. زدیم و داغون کردیم. روزی نیست که شما خبر نخوانید که به یکی از آثارِ تاریخیِ فارس یا غیرِ فارس آسیب نرسیده. حالا زورِ من و شما به آنها نمیرسد، اما اینیکی را که میتوانیم شعر به بچههای خودمان یاد دهیم! بارها گفتهام و باز میگویم. روزی چهار پنج دقیقه. یک بیت یا یک جمله گلستان سعدی. چنان میگیرند و چنان افزون میشود که دانشمند میشوند. در عین دشواری به این سادگی است. دکتر غنی اینطور دکتر غنی شد. دکتر غنی اگر پزشکی هم از یادش میرفت، شعرِ حافظ از یادش نمیرفت. چیزی که دکتر غنی را در کارهای سیاسی هم موفق میداشت، ذهنیتی بود که از طریقِ شعر و ادب به دست آورده بود. مگر دانشجویانِ دیگری آن زمان در بیروت و جاهای دیگر درس نخواندند؟ چرا دکتر غنی نشدند؟ به روشِ جان استوارت میل، روشِ اختلاف، وقتی دو وضعیتِ عینِ هم دارید، بگردید ببینید چیزی با هم تفاوت دارند. آن علتِ معلولِ ما است. دهها پزشکِ درجه یک، آنجا یا جای دیگر مثلِ ایشان خواندهاند و در زمینهی کارِ خود درخشیدهاند. حالا این کارهایی که دکتر غنی کرده و آنها نکردهاند علتش چیست؟ از طریقِ شعرِ فارسی.
اصلِ هویتِ ما این زبان و این ادب است. شیشهی عمرِ ما است. حیاتِ ما است.
پس از سخنرانی دکتر دادبه، پیغام تصویری دکتر فریدون مجلسی در سالن به نمایش در آمد.
در بخش دوم برنامه، مراسم رونمایی از کتاب دیوان حافظ بر اساس اقدم نسخ سنه 801 هجری به تصحیح سهیل قاسمی با سخنرانی سهیل قاسمی آغاز شد که متن سخنرانی به این شرح است:
درود بر دوستان و سروران ارجمند
خیلی خوشحالم و افتخار میکنم که در این جمع حضور دارم و از استقبالِ شما خیلی مشعوف ام
البته که شبِ بزرگداشتِ دکتر قاسم غنی است و مشخّصاً بسیاری از علاقهمندانی که اینجا تشریف آوردهاند، علاقهمندانِ شعر و ادبیات و دکتر قاسم غنی اند.
دیگر این که تشکّر می کنم از بزرگوارانی که پیش از بنده ایرادِ سخن کردند، جنابِ دهباشی که بزرگوارانه پذیرفت که این رونمایی در این شبِ گرامی انجام شود، آقای دکتر سید صادق سجادی که بیشتر خواهم گفت در بارهی محبّتی که ایشان به بنده و این پروژه داشتند، جناب دکتر دادبه که همیشه راهگشا و آموزنده است هم صحبتهای ایشان و هم آثاری که بر جای گذاشتهاند و بنده بهعنوانِ یک علاقهمند همیشه استفاده کردهام.
در بارهی نسخهی خطیِ سال 801 که تا کنون قدیمیترین و نویافتهترین نسخهی کشف شده است؛ برای من هم عجیب بود که چرا اینهمه به طول انجامیده. ما یک نسخه برگردان (فاکسیمیله) از این کتاب در دست داشتیم و ده سالی هست که منتشر شدهبود. بابتِ کاری که به قدرِ دانشِ خودم در حال انجام آن بودم، شرحِ سطر به سطرِ غزل های حافظ، به موضوعِ اختلافِ نسخه ها رسیدم. به این صرافت افتادم که متنِ مندرج در نسخهی 801 را نیز پیاده کنم. که سرانجامِ آن این کتاب شد. دیوان حافظ بر پایهی نسخهی 801.
ممکن است اوّلین پرسش این باشد که بعد از این همه سال حافظ و حافظپژوهی، نسخههای مختلف و کتابهای مختلف، چه ضرورتی بود که کارِ جدیدی بکنیم یا اقدامِ دوبارهئی انجام شود؟ به زعمِ من نیاز بود. نسخهئی بود که قدیمیترین بود و تفاوتهایی داشت که خیلی از سوالهای من و تردیدهایی که در ذهنم داشتم را پاسخ میداد. در ابتدا، چاپِ تک نسخهئی مدّ نظرم بود. با توجه به این که علاوه بر دکتر غنی و علامه قزوینی، بزرگانِ دیگری هم در این وادی آثاری بر جای گذاشتهاند که کار را تمام کردهبودند و بابتِ ضبطِ برتر یا حافظِ برتر، حرفی باقی نمانده بود مگر این که نسخهی جدیدی منتشر شود.
دو نسخهی جدید (به عبارتی دو نسخه و نصفی!)؛ بیاضِ علامرندی، نسخه 803 تاشکند و نسخه 801 نورعثمانیه توی هیچ کدام از کتابهایی که پیش از این چاپ شده بود (به غیر از نسخه 803 که یک بار سال 79 توسط سرور ارجمند آقای دکتر صادق سجادی به شکلِ کتاب منتشر شد)، در دیوانهای دیگر از جمله دیوانِ سایه و دیوانِ خانلری و … هنوز کشف نشدهبودند که مورد مداقه قرار گیرند.
این کار را کاری در نظر گرفتم که در کنارِ دیوانهای حافظِ معروفی که داریم، این هم باشد و بهعبارتی تفاوتها به عنوان یک نسخهی پژوهشی. که بعد از دیدنِ دفترِ دگرسانیهای مرحوم نیساری و مقایسهی نسخهها، این سه نسخه هم به صورتِ چاپی و شکلی تمیزتر و منقّحتر در دسترس باشند که راحت تر خوانده شود. خواندنِ متن از نسخهی خطی دشواریهای خودش را دارد.
شروع کردم و به مرور بهقدری به این نسخه شیفته شدم که فکر میکنم که جای آن در تصحیحها خالی بود و بارها و بارها حسرت خوردم که ای کاش علامه محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، مرحوم سلیم نیساری و علیالخصوص مرحوم دکتر پرویز ناتل خانلری، که خیلی شبیه به این نسخه در آمده تصحیح شان با این که ندیده بودند، این نسخه را هم میدیدند و ما الان دیوانِ حافظ متفاوتی را در دسترس داشتیم. ولی خب برای آغاز هرگز دیر نیست. به هر حال زمانی خواهد شد.
من ادامهی عرضم را از کلامِ آقای دکتر دادبه وام بگیرم و به این سمت بروم: ما دغدغهی دیگری هم داریم. به عنوان یک نسلِ میانسال که نه جوان ام و نه مثلِ بزرگانمان پا به سن گذاشته ام، دغدغهئی که دارم این است که حافظدوستان و حافظپژوهانِ ما در جمعِ دانشگاهیانِ ادبیات یا جمعِ محدودی که میدانیم که نسبت به جمعیتِ ایران تعداد کمتری است نباشد. یعنی مخاطبِ خودمان را و مخاطبِ شعر و ادبیات را هفتاد میلیون جمعیتِ ایران و میلیونها ایرانیِ خارج از کشور و میلیونها فارسیزبان در نظر بگیریم.
به هر حال افتخاری است که ما به فارسیی سخن می گوییم که ششصد سال پیش مثلِ ما سخن میگفتند. خیلی تفاوت ندارد. این را به عنوان کسی که شعر حافظ و سعدی و مولوی میخواند میگویم. نیاز به مترجم نداریم. همان زبان است. واژه هایی مهجور اند، واژه هایی جدید آمده.
یک جای کار میلنگید. یک جای کار مشکل داشت. که با این که ما به همین الفبا می نویسیم و می خوانیم، با همین زبان میگوییم و میشنویم، اقبال عمومی چرا اینقدر کم است؟ چرا همه دوست دارند که شرحِ حافظ بشنوند؟ فالِ حافظ بشنوند نه خودِ شعرِ حافظ؟ و چرا این اعتماد به نفس نیست که شعرِ حافظ را بخوانند از رو. من نقیصه را متوجّهِ رسمالخط سهلانگارانه ئی دانستم که الان رایج است. یعنی ما توی نوشتار امروزمان مصوّتهای کوتاه را نداریم. «اَ اِ اُ» ها نوشته نمیشوند. کسرههای اضافه را نداریم. کسرهی اضافه یک حرکت نیست. یک کاراکترِ (نشانه) مستقل است که در زبانهای دیگر از جمله انگلیسی، با «of» یا با «’s» مشخص میشود. انگار که ما متنی انگلیسی بنویسیم و مصوتهای کوتاهی که آنها با a و e و o مینویسند را حذف کنیم و بگوییم خواننده خودش میفهمد دیگر! یا of را ننویسیم و بگوییم خواننده خودش میفهمد دیگر ما برای چه اینها را بنویسیم؟!
من فکر کردم که ما برای خواندنِ متنِ فارسی که زبانِ خودمان است، خیلی چیزها را از قبل باید بدانیم. من یا دوستانی که اینجا علاقهمندِ ادبیات اند، وزنِ شعر را میشناسیم، آرایهها را کمابیش میشناسیم، میتوانیم حدس بزنیم اینجا چه نوشته است. ولی رسالتِ خط چیزِ دیگری است. ما برای خواندنِ کتاب، موقوف به معانی و مفاهیمِ زیادی نباید باشیم. اگر این اتفاق بیفتد که تا امروز افتاده، باعثِ سرخوردگی میشود. باعث میشود که کسی که کتاب را باز میکند و کسرههای اضافه را بهدرستی تشخیص نمیدهد و حرکتها را تشخیص نمیدهد، دلزده شود و به گوشهئی بیَندازد. ما با جمعیتی حدودِ هفتاد یا بیشتر میلیون انسان طرفیم که به زعمِ من به خاطرِ یک کسره نگذاشتن یا اعراب نگذاشتن که ناشی از سهلانگاریِ ما یا ناشی از سنّتی است که به ما به ارث رسیده است. که اگر بگذاریم توهین آمیز است و توهین به خواننده است که: «مگر من نمی دانستم؟ تو مثل کلاساوّلیها برای من اَ اِ اُ گذاشته ای؟». بله! من موظف ام اَ اِ اُ را در کلمههایی که مهجور اند مخصوصاً در متونِ کهن، بگذارم که هر کسی که این کتاب را دستِ خودش گرفت، بتواند با آن ارتباط برقرار کند و همانا بیغلط از روی آن بخواند. این که آرایهها و ارجاعهای فرامتنی و موضوع را بفهمد، بحثِ دیگری است. اول بخوانیم، بعد دنبالِ معانی هم خواهیمرفت. به هر حال کسی که علاقهمند باشد دنبالِ معانی هم خواهد رفت. خودِ ما هم ابتدا علاقهمند شدیم و سپس دنبالِ آن رفتیم و آموختیم.
اگر جسارتی کردم و کتابی را به رشته تحریر در آوردم در بارهی موضوعی که بسیار پرداخته شده، یکی، حسی بود که از دیدنِ قدیمیترین نسخهئی که از حافظ هست گرفتم. مثلِ نستعلیق یا اوایلِ نستعلیق ماست و چه زیبا نوشته شده. این زیباییِ بصری را خواستم با بینندگان شریک شوم. انگاری که موزه میبینیم. نسخهئی که ششصد سال پیش نگاشته شده. کنارِ متنِ تایپ شده، هر غزلی را جای خودش گذاشتم. چشمِ خواننده خواه ناخواه میلغزد تا ببیند نیاکانِ ما چگونه مینوشتهاند.
من برای نوشتهها کسرهی اضافه گذاشتم. واژههایی مثل مردم، وقتی مَردُم است معنایی دارد و وقتی مُردَم است معنایی دیگر. ما نمیتوانیم از خواننده بخواهیم تو برو و نخست بخوان و بفهم که با توجه به قرائن جمله چه معنایی دارد و بعد بیا و بخوان. علامتی گذاشتم. فکر نمیکنم کارِ خطرناکی انجام دادهباشم.
ببینید! خودمان را نبینیم دوستان. میلیونها دانشآموز را ببینیم که دوست دارد شعرِ حافظ بخواند شعرِ سعدی بخواند، از خواندناش عاجز است. از این که بخواند و به او بخندند واهمه دارد. این هم انگیزهئی بود که من دوباره شروع به نوشتن و تایپِ غزلها کردم.
از دو عزیز میخواهم تشکر کنم که سمتِ راست و چپِ بنده نشستهاند. آقای دکتر سعید کافی انارکی و آقای دکتر سید صادق سجادی. من وقتی شروع کردم، نسخه 803 را در اختیار نداشتم. بیاض علامرندی را که سال 791 یا 792 و در زمانِ حیاتِ شاعر نگاشتهشده و حدودِ پنجاه غزل در خود دارد مد نظر قرار دادم. اما دکتر صادق سجادی سخاوتمندانه و با نظرِ لطفِ خودشان نسخهی 803 را در اختیار من گذاشتند. و از راهنماییِ ایشان و راهنماییِ دکتر سعید کافی انارکی برخوردار شدم. پرسشهای خودم را در باره خواندنِ خطّ قدما و قواعدِ نسخه خوانی پرسیدم و از تجربهی ایشان بهره گرفتم.
عرضم را به پایان میرسانم. روشی که در این نسخه به کار گرفتم، به هیچ عنوان ترجیح یا پیشنهادِ شکلی نیست. نسخهی 801 را پیاده کردم مگر این که سهوِ فاحشِ کاتب تشخیص دهم که در پاورقی ها اشاره شده. تفاوتهای نسخهی 801 با نسخهی 803 و با نسخهی علامرندی را در پاورقی درج کردم. به شکلی که این کتاب میتواند مکمّلِ دفترِ دگرسانیهای دکتر نیساری و دیوانِ حافظِ دکتر ناتل خانلری باشد.
عرضم را با مثالی به پایان میرسانم. مثلِ مشعلِ المپیک که همیشه دور میچرخد و دست به دست میگردد، بسیار به فال نیک می گیرم که شبِ رونماییِ کتابِ من در مجموعهی معظمِ بخارا و با مهربانیِ آقای علی دهباشی گرامی، همزمان شد با شبِ بزرگداشتِ دکتر قاسم غنی. چنین میاندیشم که این سلسله و مشعلی که ادبیاتِ فارسی را زنده نگه میدارد، پس از گذشتِ هشتاد و چند سال از کتابِ تصحیحِ دکتر غنی و علامه قزوینی، نوعی دستِ ما سپرده شد که ادامه دهیم و به دستِ دیگران بسپاریم. که این دانش و این شعرها به هر حال باید شکلهای مختلفش هم بررسی می شد.
از همهی دوستانی که تشریف آوردند تشکر میکنم که قدم بر دیدهی من گذاشتند. همچنین از خانوادهی خودم و همسر مهربانم که حضور دارند و در این راه به من دلگرمی دادند.
خیلی ممنوم.
پس از سخنرانی سهیل قاسمی در معرفی کتاب خودش، دکتر سجادی بیاناتی ارائه داد.
سخنان دکتر صادق سجادی در باره دیوان حافظ بر پایه نسخه خطی سال 801 به تصحیح سهیل قاسمی:
من همینجا تشکر میکنم از آقای مهندس قاسمی. کاری که کردند کارِ مهمی بود. نسخه را دیدم. همانطور که اشاره کردند، یکی از نسخههایی که استفاده کردند نسخهی 803 بود که من سالها پیش تصحیحی از دیوانِ حافظ که بر پایهی نسخهی 803 بود بیرون دادم. گرچه آن طور که من میخواستم این کار را نکرد و در قسمتی از غزلیات دست بُرد. اما این، حالا محل بحثِ من نیست.
این که فرمودند صدها تصحیح از حافظ هست و باز هم دنبالِ حافظ میرویم و با اشاره به جملهئی که از مسعود فرزاد نقل کردند «حافظ بس» و مقالهای که در این زمینه نوشت، من عرض کنم که حافظ، بس نخواهد شد. هیچ وقت بس نخواهد شد. دلیلش واضح است. حافظ در ایران و جهانِ فارسیزبان و کتابخانههایی که نسخِ فارسی دارند مثلِ ترکیه، کتابخانههای آسیای میانه، هندوستان و نقاطِ دیگر، پر بسآمدترین کتاب بهلحاظِ استنساخ بعد از قرآن است. این انبوهِ نسخههای خطی که با هم متفاوت اند و دلیلِ تفاوتش یکی این است که بر خلافِ بسیاری شاعرانِ دیگر، حافظ وقتی شعری میسرود، این شعر در ظرفِ چند روز منتشر میشد. این را به تفصیل در مقدمهی کتابِ حافظِ خودم نوشتهام و یکی از دلایلی که معتقدم حافظ بس نمیشود این است. آن شعر بهسرعت منتشر میشد و خیلی تعجبانگیز است که ما برخی از اشعارِ حافظ را که در طی دو سه ماه از شیراز بیرون آمده، میبینیم در آسیای صغیر خوانده میشد. این مایه استقبال از شعرِ شاعری چون حافظ که این قدر بهسرعت میانِ مردم مشهور و پخش میشده و نسخههای متعدد از آن استنساخ میشده و دیگر، با توجه به این نکتهی بسیار مهم که حافظ ویراستارِ اشعارِ خودش بوده؛ که به تفصیل در کتابِ خودم در این باره نوشتهام. هم بهدلایلِ شهودی و هم به دلایلِ استدلالی و عقلی و سندی؛ حافظ بسیاری از اشعار خودش را بعد از سرایشِ اولیه و پخشی که میشد، بعضی ابیات را دوباره سروده یا اصلاح کرده. در این باره تقریباً تردیدی نیست. این عواملی است که سبب میشود حافظ همواره مورد توجه باشد و نسخههای جدیدتری که کشف میشود که به لحاظِ قدمت، قدیمتر است، انگیزهای میشود برای تصحیح مجدد.
در تصحیحِ شعر، نسخه بسیار مهم است؛ ولی همهی ابزار تصحیح شعر نیست. بخصوص مصححی که با زبان و بیان و ذهنیت ادبی و فکر شاعر آشنا باشد، ممکن است بتواند نسخههای حتی درجه اول و قدیمی راجع به یک غزل یا یک بیت را کنار بگذارد و بنا بر ذوقی که از زبان و بیان و ذهن شاعر استنباط کرده و با آن انس گرفته، به این تشخیص برسد که این کلمه با زبان و بیان و ذهن حافظ نزدیکتر از آن است که در ضبطِ اقدمِ نسخ وجود دارد.
اینجاست که مصحح باید متکی بر ذوقِ سلیم شود و احاطهاش بر زبان و شعر و ادبِ شاعر اینجاست که به کار میآید.
در تصحیحِ تازهای از حافظ که با دوستان (آقای سعید کافی انارکی و آقای سهیل قاسمی) در دستِ تالیف داریم، یکی از وجههی نظرها همین است و من امیدوارم که توفیقی پیدا کنیم و به دستِ دوستدارانِ حافظ، مجموعهی مفید و نسبتاً دقیقی (نمیتوانم بگویم دقیق) ارائه دهیم.
با تشکر.
پس از دکتر سجادی، دکتر سعید کافی انارکی در باره دکتر قاسم غنی به ایراد سخنرانی پرداخت که متن سخنرانی ایشان در قالب یک مقاله مستقل، با پیوست و تکمیل مستنداتی از یادداشتهای دکتر قاسم غنی در مجله عصر روشن در دسترس خواهد بود. ایشان در ادامه سخنرانی خود در باره شخصیت و آثار دکتر قاسم غنی، در باره کتاب دیوان حافظ تصحیح سهیل قاسمی صحبت کرد.
سعید کافی انارکی در بخش دوّم سخنانش در باب دیوان حافظ اقدم به تاریخ استنساخ سنۀ هجری قمری801 چنین بیان داشت که “سهیل قاسمی اصاتاً آذری و زبان مادری او ترکی است امّا خدمات و تلاشهای بی شائبۀ او به فرهنگ و ادب پارسی از سالیان دور گذشته تا به امروز زبانزد خاص و عام میباشد. او از حدود ده سال قبل در وبگاه شهیر گنجور، برای نخستین بار مبادرت به بازخوانی صوتی صحیح غزلیّات حافظ و سعدی کرد و بنیانگذار این سنّت حسنه در فضای مجازی گردید. به هر تقدیر، من دیوان حافظ سهیل قاسمی را بسیار دوست دارم. بنده نیز جزو نخستین کسانی بودم که در ایران نسخهٔ اساس کار او را دیدند و از وجود آن مطلع شدند. افراد بسیاری عزم در تصحیح و آراستن این نسخۀ خطی را به زینت طبع داشتند. از جمله من نیز تمایل به انجام این مهم داشتم امّا همّت آن در بنده نبود تا اینکه سهیل قاسمی این خدمت فرهنگی را به انجام رساند. عشق او فرهنگ و ادب پارسی بی نظیر است. امروز بسیاری از افراد ناآگاه و متعنِّت که متأسفانه خود را پانترک مینامند و در خیابان های تبریز با پرچم کشورهایی مثل جمهوری آذربایجان برای قهرمانی تیم فوتبال تراکتور سازی شادمانی میکنند به سهیل قاسمی تاختند و ازو پرسیدند که اگر تو ترک زبانی، تو را چه به تصحیح حافظ پارسی گوی؟ امِا سهیل با افتخار به آنها پاسخ داد و گفت من پیش از آنکه من آذری باشم، ایرانی هستم و زبان ملّی من زبان پارسی است.
آخرین سخنرانی نشست، سخنرانی دکتر اصغر دادبه در باره دیوان حافظ بود.
سخنان دکتر اصغر دادبه در بارهی کتاب دیوان حافظ بر پایه نسخه خطی سال 801 به تصحیح سهیل قاسمی
البته دوستان همه چیز را فرمودند و خیلی هم لزومی ندارد چیزی بگویم، تنها دو نکته میگویم:
در موردِ نکتهئی که آقای دکتر سجادی گفتند؛ ظاهراً نخستین بار آقای امیری فیروزکوهی گفتند. به هر حال همانطور که گفتند، بس نمیشود برای این که فرهنگِ ایران بس نمیشود.
آقای قاسمی توضیح دادند که ما الان میفهمیم که حافظ چه گفته و سعدی چه گفته و فردوسی چه گفته؛ از این «ما میفهمیم» بعضیها سوء استفاده کردند و نتیجه گرفتند که یعنی زبانِ فارسی درجا زده و تحوّل پیدا نکرده! پرسش اولم این است که این «ما، که میفهمیم» کیست؟
چون من سالها با کسانی که کارشناسی ارشد ادبیات فارسی داشتند مصاحبه کردم. دو تا سوال هم بیشتر از ایشان نمیکردم. یکی این که راجع به پایاننامهات حرف بزن، که معمولاً حرف نمیزدند! و دوم این که یک غزلِ حافظ یا سعدی جلوی ایشان میگذاشتم که بخوانند و اگر با کمتر از هفت هشت غلط میخواندند، جزو دانشمندان بودند! بنا بر این، این «ما» چه کسی است؟! «ما» یک محدودهی آدمهایی اند که تخصص پیدا کردهاند، شعر خواندهاند و یاد گرفتهاند. نه! «ما» نمیفهمیم! تجربهی سالیانِ من.
زندهیاد فروغی که در همهی زمینهها یگانه بود، وقتی راجع به سعدی و زبانِ فارسی حرف میزند، میگوید: ما به زبانِ او سخن میگوییم. و تمامِ قضیه این است: زبان دو گونه تحوّل دارد به قولِ اهلِ حکمت و فلسفه: تحوّلِ ذاتی و تحوّلِ عرَضی. در زمانِ سعدی و با سعدی، زبانِ فارسی تحوّلِ ذاتیِ خودش را کرد و به کمالی که باید برسد رسید. تحوّلاتِ بعدی تحوّلاتِ عرَضی است که همواره زبان این تحولات را دارد.
نکتهی دومی که دکتر سجادی فرمودند که نسخه مهم است؛ بله. دوگونه دگرگونی در حافظ پدید آمده. یکی آن که کاتبان و ناسخان کردند و به قولِ علامه قزوینی «تجدیدِ شباب» کردند. نوسازی کردند. کلمهای را نفهمیدند یا فکر کردند اگر به شکلی در بیاورند بهتر است و تغییرش دادند. مثلاً: نفهمیدند که در مصراعِ «خوش وقتِ بوریا و گدایی و خوابِ امن»، «وقتِ بوریا» چیست. اصطلاحی عرفانی برای وقتی که روی بوریا برای سالک پیش میآید. چون نفهمیدند، کردند «فرشِ بوریا». این را به راحتی میتوان فهمید که دستکاریِ آدمِ ناشی است. اما تغییراتی که خودِ حافظ که برای این صورت گرفته که بُردِ هنریِ سخن و شمولِ معناییِ سخن بیشتر شود؛ آنها چنان دقیق اند که سی سال پهلوانی چون زندهیاد فروزانفر و پهلوانی چون زندهیاد خانلری را سرگردان میکند. از جمله در «شیخِ خام» و «شیخِ جام». «حافظ مریدِ جامِ می است ای صبا برو / وز بنده بندگی برسان شیخِ خام را، یا شیخِ جام را. با یک نقطه بالا و پایین!
اول که باید نسخه باشد بله. روی هوا که نمیشود واژه را تغییر داد. اگر اسمِ نسخه را بگذاریم مسئلهی کمی، نباید به کمّیت نسخه توجه کرد. یک بار در شیراز، استاد سلیم نیساری بود، سرِ این بیت بحث بود: «دلت به وصلِ گل ای بلبلِ صبا خوش باد / که در چمن همه گلبانگِ عاشقانهی توست» یا «بلبلِ سحر». ایشان ضبطِ بلبلِ سحر داشت. گفتیم بلبل که مالِ ظهر نیست! مالِ سحر است. بنا بر این این «سحر» در بلبل، حشوِ بیربط است. وقتی مرغ را با سحر ترکیب کنیم میشود بلبل. اما وقتی بلبل هست، دیگر سحر نمیخواهد. اما وقتی «صبا» باشد، یک تشبیهِ تازه خلق میشود. ایشان چهل و پنج نسخهی قرنِ نهم دارد از لحاظِ آماری 26 نسخه بلبل سحر و 8 نسخه بلبلِ صبا نوشته اند. نسخه باید وجود داشته باشد. بر اساس اعداد، «بلبلِ سحر» غالب است اما همانطور که گفتند، باید با جهانبینی و هنرِ حافظ ببینیم که کدام دقیقتر است. {توضیح این که نسخهی 801 نیز بلبلِ صبا نوشتهاست}
الان آقای قاسمی در جایی، چیزی که گفتند پسندیدیم یکی این است: در بیتی که میگوید: «مطَلب طاعت و پیمان و صلاح از منِ مست»، نسخهی علامه قزوینی و خیلی از نسخهها نوشته: «که به پیمانهکشی شهره شدم روزِ الست». نسخهی 801: «که به پیمانشکنی شهره شدم روزِ الست». چرا ایشان پسندیدند؟ استدلال این است که آدم و حوا که پیمان بسته بودند با خدا که بعضی چیزها را نخورند و گندم نخورند، پیمان شکستند. اما توجه داشته باشید: هر دو نسخه دارد. یعنی اگر قرار باشد حافظ یکی را اول گفته باشد یکی را بعد اصلاح کرده باشد، مثلِ همان «بلبلِ سحر» و «بلبلِ صبا»، قطعاً نخست گفته سحر و بعد کرده بلبلِ صبا. اول گفته شیخِ خام، بعد دیده شیخِ جام قصه ها برایش هست که در آن نیست. اینجا هم همین است. ممکن است اول گفته باشد «پیمانشکنی» و بعد کرده باشد «پیمانهکشی». چرا؟ برای این که تمامِ قصهئی که در این بیت هست، یک برخوردِ طنزآمیز از طریقِ جدل است. جدل در منطق مانندِ این است که شما قوزکِ پای آشیل، چشمِ اسفندیار را هدف بگیرید و بزنید. در جدل، باورهای طرف را میگیرید، بر اساسِ آن باورها، که در منطق نامِ آن را «مسلّماتِ خصم» میگذارند، یعنی پذیرفتههای طرفِ بحث؛ و روی آن استدلال میکنید که طرف را بزنید. حافظ یکی از هنرهاش این است. جدلِ هنری میکند. به زهّاد میگوید مگر شما نمیگویید که همه چیزی که هست در ازل تعیین شده؟ «و جفّ القلم بما هو کائن الی یوم الدین» نوشتند همهی سرنوشتها را و بعدش قلم خشک شد. یعنی دیگر تغییری نمیکند. آنها نمیتوانند بگویند نه. برای این که اعتقادشان است. و بعد میگوید: بنا بر این ما که آنجا نبودیم. از کجا میفهمیم؟ از جریانِ امور. وقتی تو زاهدِ ریایی هستی، یعنی آنجا نوشتهاند که باشی. من هم که پیمانهکش و مست و رند ام پس آنجا برای من نوشتهاند که این باشم. بله. گفته «پیمانشکنی» اما بعد دیده که یک عالَم قصه در آن یکی هست و نگاهِ ویژهیی که دارد. «حافظ! مکُن ملامتِ رندان! که در ازل / ما را خدا ز زهدِ ریا بینیاز کرد» یعنی آنجا که تعیین میکردند، زهدِ ریایی را برای تو نوشتند و صفا و صمیمیت و این حرفها را برای ما نوشتند. این است که نسخه، بهعلاوهی آن جهانبینی تعیین کننده است که چه باید کرد.
سپس دکتر دادبه رو به سهیل قاسمی کرد و پرسید آقای مهندس متنِ شما متنِ 801 است؟ که پاسخِ ایشان «بلی» بود. و در ادامه گفتند:
این امر را مشخص کنید: در پاورقیهایتان صراحتِ بیشتری باشد که تکلیف روشن باشد. بعضی از این ضبطها هم، درست است که ضبطِ 801 است، اما معنای دقیق ندارد. مثلاً ببینید: «سوزِ دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع / دوش بر من ز سرِ مهر چو پروانه بسوخت». دلِ شمع، مثلِ پروانه سوخت. نسخهی شما: «سوزِ دل بین که ز بس آتش اشکم که چو شمع» چه چیزی چو پروانه بسوخت؟ اینجا دو مشبّهٌ به هست. یک چیزی مثلِ شمع و مثلِ پروانه سوخت. آن معلوم نیست. اما اگر دلِ شمع باشد تکلیف روشن است. عنایت داشته باشید که نسخه هست. هیچ بحثی در آن نیست؛ اما نسخه باید معنی داشته باشد.
و الّا دستتان درد نکند. نسخهی مهمی هم هست و همانطور که گفتید، باید هم چاپ میشد و باید هم اضافه میشد به نسخههای قرن نهم و دستمریزاد که اضافه کردید.
این برنامه که بیش از دو ساعت به طول انجامید، با امضای جناب علی دهباشی و حاضران بر روی پوستر یادگاری یادبود رونمایی کتاب و امضای یادگاری سهیل قاسمی بر روی کتابهای حاضرین گرامی به پایان رسید.