غزل ۱ مولوی
ای رستخیز ِ ناگهان! و ای رحمت ِ بیمُنتَها!
ای آتشی افروخته در بیشهیِ اندیشهها
امروز خندان آمدی مِفتاح ِ زندان آمدی
بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل ِ خدا
خورشید را حاجب تویی؛ اومید را واجب تویی
مَطْلَب تویی؛ طالب تویی؛ هم مُنتَها هم مُبتَدا
در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته، هم خویشتن کرده روا
ای روحبخش ِ بیبدل؛ و ای لذّت ِ علم و عمل
باقی بهانه ست و دغل؛ کاین علّت آمد وآن دوا
ما زآن دغل کژبین شده، با بیگنه در کین شده
گه مست ِ حورالعین شده گه مست ِ نان و شوربا
این سُکر بین؛ هِل عقل را! و این نُقل بین؛ هِل نَقل را!
کاز بهر ِ نان و بَقْل را چندین نشاید ماجرا
تدبیر ِ صدرنگ افکنی؛ بر روم و بر زنگ افکنی
و اندر میان جنگ افکنی فی اِصطِناعٍ لا یُریٰ
میمال پنهان گوش ِ جان؛ مینه بهانه بر کسان
جان «رَبِّ خَلِّصنی» زنان واللَه که لاغ است ای کیا
خامُش! که بس مُستَعجِل ام. رفتم سویِ پایِ عَلَم
کاغذ بِنه، بشکن قلم! ساقی درآمد؛ الصلا!
غزل با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
ای رستخیز ِ ناگهان! و ای رحمت ِ بیمُنتَها! ای آتشی افروخته در بیشهیِ اندیشهها
امروز خندان آمدی مِفتاح ِ زندان آمدی بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل ِ خدا
خورشید را حاجب تویی؛ اومید را واجب تویی مَطْلَب تویی؛ طالب تویی؛ هم مُنتَها هم مُبتَدا
در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته هم خویش حاجت خواسته، هم خویشتن کرده روا
ای روحبخش ِ بیبدل؛ و ای لذّت ِ علم و عمل باقی بهانه ست و دغل؛ کاین علّت آمد وآن دوا
ما زآن دغل کژبین شده، با بیگنه در کین شده گه مست ِ حورالعین شده گه مست ِ نان و شوربا
این سُکر بین؛ هِل عقل را! و این نُقل بین؛ هِل نَقل را! کاز بهر ِ نان و بَقْل را چندین نشاید ماجرا
تدبیر ِ صدرنگ افکنی؛ بر روم و بر زنگ افکنی و اندر میان جنگ افکنی فی اِصطِناعٍ لا یُریٰ
میمال پنهان گوش ِ جان؛ مینه بهانه بر کسان جان «رَبِّ خَلِّصنی» زنان واللَه که لاغ است ای کیا
خامُش! که بس مُستَعجِل ام. رفتم سویِ پایِ عَلَم کاغذ بِنه، بشکن قلم! ساقی درآمد؛ الصلا!
وزن:
مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
تقطیع:
aei ras ta xii zee naa ga han vey rah ma tee bii mon ta haa
aei eaa ta sii eaf roo x(e) tee dar bii se yee ean dii se haa