غزل ۱۸۶ سعدی

بگذشت و باز م آتش در خرمن ِ سکون زد

دریای آتشین‌ام در دیده موج ِ خون زد

 

خود کرده بود غارت عشق‌اش حوالی ِ دل

باز م به یک شبیخون بر مُلک ِ اندرون زد

 

دیدار ِ دل‌فروز ش در پای‌ام ارغوان ریخت

گفتار ِ جان‌فَزای‌اش در گوش‌ام ارغنون زد

 

دیوانگان ِ خود را می‌بست در سلاسل؛

هر جا که عاقلی بود، این‌جا دم از جنون زد

 

یا رب! دلی که در وی پروایِ خود نگُنجد

دست ِ محبّت آن‌جا خرگاه ِ عشق چون زد؟

 

غلغل فکند روح‌ام در گلشن ِ ملایک

هر گه که سنگ ِ آهی بر طاق ِ آب‌گون زد

 

سعدی! ز خود برون شو گر مرد ِ راه ِ عشقی

ک‌آن‌کس رسید در وی ک‌از خود قدم برون زد

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

مفعولُ فاعلاتن مفعولُ فاعلاتن

یا

مستفعلن فعولن مستفعلن فعولن

bog zas to baa za maa tas dar xar ma nee so kun zad

dar yaa ye eaa ta sii nam dar dii de mow je xun zad