نام: خان کیشی رنگ چشم: میشی

کارنامه

در پیاده‌روی ۴۷ شعری خواندم ملیحه خندید ß مثل ِ خنده‌ی ملیح

گفتم بالاخره بله یا خیر؟ گفت: خیر است ان‌شاءالله! ß ایهام تناسب

بعد در اتاق ۵۷ شعری خواندند باران گرفت و صیغه جاری شد

همان‌شب، شعری خواندیم تخت سرفه کرد عرفان سروده شد ßاگر منظور از شعر خواندن، همان است که تخت را به سرفه می‌اندازد، می‌توان گفت که شاعر در پیاده‌رو نیز سال چهل و هفت چیزی را سرفانده است (اوسکورتدوروپ)

بعدها در اتاق ۶۲ شعر تازه‌یی خواندیم تخت عطسه کرد و ایثار به چاپ رسیدß عرض نکردیم آقا که شعر خواند همان سانفرانسیسکو است؟ کاش این‌جا تخت نمی آوردید (که آورده بودید) و تخت را به بیمارستان و اتاق ربط می‌دادید که شماره‌ی اتاق یا تخت ِ بیمارستان می‌شد.

برای نان به مدرسه رفتم بابا شیلنگ آب تعارف کرد کلاس به سکسکه افتادßزمان ِ جبهه

می‌گفتند بابا آب داد دیگه شعار ِ ما نیست: بابا خون داد. و ما می‌شنیدیم که بزرگ‌تر هامان می‌گفتند بابا کون داد و ما می‌خندیم. این‌یکی جـَـلَب بوده شیلنگ تعارف می‌کرده. می‌گویند یارو شکم بزرگی داشته پسر بچه دست به شکم ِ او می‌زند و می‌گوید عمو این بشکه رو چند خریدی؟ یارو دست ِ بچه را به پایین‌تر هدایت می‌کند و می‌گوید پسر جون با شیلنگ‌اش گرفتم فلان تومن. بچه می‌گوید: عمو به‌ات قالب کردن [و دست اش را عقب می‌برد]: ته‌ش سوراخه! حالا هم این بابا شیلنگ تعارف کرده. نکنه ته ش باد بده؟ در ضمن توضیح بدهم که برای نان به مدرسه رفتم یعنی این که ایشان معلم بوده اند.

موضوع دیگر این‌که فکر نان کن خربزه آب است. ای کاش این خربزه جای دیگری می آمد نه خودش حداقل پس‌لرزه‌اش (که برای این‌کار شاعر کمی کوچک است.) چـــی؟ زلزله؟ بم؟ شمخانی؟ هیروشیما؟

بعد آقای مدیر شعری خواندو من ۳۰ سال پیر شدم

حالا در اتاق ۸۱ نشسته‌ام آخرین حکم کارگزینی‌ام را می‌خوانم

ملیحه می‌خندد ایثار به افتخار من تست می‌زند و عرفان ß سر پیری و معرکه گیری؟

رفته است در پیاده رو شعر بخواند تا من بعدن پدربزرگ شوم!

 

عدد ها هیچ کارکردی ندارند مگر سال‌ها ß (که البته در وطن ِ ما سال‌ها هم هیچ کارکردی ندارند مگر عددها) و این کار ِ‌خاصی نیست. اگر چیزی مثل ِ خیابان که در سطر ِ اول به ذهن می‌رسد، پایین‌ها هم تکرار می‌شد؛ یعنی شماره‌ی کوچه یا خیابان یا شماره‌ی کفش و سایز ِ کمر

 

اکازیون

به پارادوکس ِ شعر ِ معاصر، شام لو‌ی سپید

راستی پایان ِ شب ِ سیه سپید است. شاملو جزء ِ معدود کسانی بود که ماند و اسطوره‌شدن اش را دید

 

الف بود ایستاد ß هجای دوم ایستاد کشیده است و مصوت ِ بلند ِ «ا» دارد. بامداد بود ایستاد مصوت ِ «ا» بیش‌تر داشت. و ایستاده تر می‌شد. یاد آور ِ «بامدادم آخر طلیعه‌ی آفتاب‌ام» که واج ِ «ا» ی زیادی هم دارد هم بود. الف را هم به ذهن می‌آورد خود به خود. اما «الف» این‌جا بیش‌تر «علف» را به ذهن می‌آورد. به‌ویژه که سپیدار هم آمده بعد اش.

شد درخت ِ سپیدار

درخت بود، خوابید و تخت شد ß درخت ِ معجزه نیستم … تنها یکی درخت‌ام؛ … که آشیان ِ تو باشم؛ تخت‌ات و تابوت‌ات. راستی تخت از لحاظ شکل حروف الف‌با هم تخت است و افقی.

اورژانس دیر کرد

یک لنگه کفش، آژیر ِ آمبولانس شد ß لنگه کفش را قوافی‌ی پاها رمزگشایی می‌کند پایین‌تر.

آیدا از آینه آمد

– شکسته تر-            ß به نظرتان زیادی جواد نشده؟

پریا ی تشنه گریستند

مرده شور تعجب کرد از قوافی‌ی پاها… ß پاهای شاملو را اواخر بریده بودند. و کوتاه و بلند بود. مثل ِ طول ِ سطرهای شاعر

کلاغ‌ها برگشتند

درخت تنها ماند

ویژه‌نامه‌های عصر نوشتند:

توجه             توجه

این جنازه با سند مالکیت به فروش می‌رسد!

 

درخت: در مانیفست‌تان، تکلیف ِ زبان را مشخص کرده‌اید. در این نوع زبان، استفاده از استعاره‌ی کلاغ و درخت پسندیده نیست. چون شعر تان شعر ِ نمادینی نیست و حالت ِ شعارگونه‌گی یا به رمز نوشتن نیست.

سه سطر ِ آخر، هیچ شاعرانه‌گی ندارد. آیا ساختاری در شعر می‌توان دید که آن را از یک نوشته‌ی معمولی جدا کند؟ آیا ایجاز رعایت شده است؟ آیدا … و پریا … چیزی به شعر می‌افزاید؟ هادی خرسندی هم آن روزها به همین‌ها اشاره کرده که: شاملو مرده پریا گوگوش نمرده پریا…. اقتصاد ِ کلمه راستی؟ توجه توجه و سند ِ مالکیت، کلاغ، آیدا، پریا؟ اورژانس. اضافه نیستند؟

زبان یک دست نیست.

دو سطر ِ اول بسیار با تنین ِ سرودی خوش بدرقه‌اش کنید است. و آواها نیز به کمک آمده اند. اما موسیقی‌ی سطر ِ سوم بسیار سکته دار است. (اگر در حد و اندازه‌های اجرا بود شعر باز می‌شد گفت که سکته و مرگ و مرثیه … .

باز تا این‌جا، فخیم است و در حد ِ مرثیه؛ اما اورژانس، لنگه کفش و آمبولانس می‌ریند به نشئه‌ی فضا. لنگه کفش این‌جا وسط ِ حرف پریده. اما برای کوپل شدن با قوافی‌ی پاها ست و قابل توجیه. اصولن اکبر اکسیر، قابل توجیه است. و انتخاب ِ کلمه‌ی قوافی بسیار فضای غریب و قشنگی ایجاد کرده. چون قوافی است و مثل ِ وافی و مثل ِ جمع‌های مکسر ِ عجیب غریب. و از همه مهم‌تر این که منظور از قوافی قافیه نبوده و طول ِ مصراع بوده. و شعر ترین شعر است که چیزی بگویی با معنی‌ی چیزی، اما کسی که می‌خواند چیزی بخواند و معنی‌ی دیگری ناخودآگاه برداشت کند.

در این‌جا سطر ِ آیدا و پریا نه به زبان ِ سه سطر ِ اول می‌خورد و نه به دو سطر ِ دوم. یعنی مخاطب نمی‌داند چه حسی بگیرد و هی پرت و پلا می‌شود. جسارت است ها! نمی‌گویم پرت و پلا نوشته‌اید. من ِ خواننده این توری می‌شوم. و آوردن ِ جمع ِ مکسر ِ قافیه هم که هیچ به لحن ِ شعر نمی‌خورد و نه مرده شور به لحن ِ سنگین ِ شعر.

(اجرا اگر می‌دانید؛ استاد ِ فن می‌خواهد مثل ِ من! مثلن پرت و پلا را که خواستم

اجرا کنم پرت و پلا گفتم. جایی گفتم قوافی بسیار غریب و قشنگ است و جایی که هیچ

به لحن ِ شعر نمی … و متاسفانه باید توضیح بدهم این استادییت ام را!… مثل ِ آدم‌های ِ بی‌جنبه!)

یا این که این رنگ را اجرا کرده ام! مثلن این رنگ ِ قهوه‌یی را با فلش برای نقد ِ سطر می‌گفتم. و این‌بار نقد ِ خودم راهم مثلن می‌خواهم نقد کنم به این رنگ آمدم.

دو کار کردم: یک: متن-نقد ِ نقد-متن را در متن نقد کردم. دو: با این توضیح ام (پوست ِ پیاز شد که!) که در نقد ِ نقد ِ نقد ام نوشتم، می‌نویسم که منظورم از این رنگ ِ قهوه‌یی‌ی انی، حاشیه نویسی است. سه: حاشیه در حاشیه در حاشیه را باب می‌کنم. و از طرفی پرت و پلا را باز اجرا می‌کنم که دایره‌ی سوراخ سوراخ ِ ساختار

را سر و ته‌اش را هم بیاورم.

دارم می‌گردم در متن دنبال ِ سوراخ بگردم تا از آن، سنجاق ِ متن ام را داخل ِ متن ِ شعر کنم.

 

خزر در C.C.U

بر سد ِ سنگی‌ی ساحل پشت به دریا نشسته‌ام

تابلویی مرا می‌خواند: به تعویض روغنی‌ی خزر خوش آمدید

بادی که از بادکوبه می‌وزد ماهی آزاد نمی‌آورد باد، بادکوبه: باکو … ماهی:‌ آزادی‌ی آن ور ِ آب

فک‌های مرده‌ی قیر اندود ß ۱- ماهی‌ی فک در خزر نیست.:اوزون بورون ۲- فک: چانه، آزادی‌ی بیان

قیر اندود: سیاه،‌ رنگ ِ چادر و چادر: با آزاد ِ ماهی‌ی آزادی

تازه‌ترین خبر آن سوی آب‌هاست ß تکرار یا رمزگشایی‌ی آزادی‌ی آن ور ِ آب. البته شاعر نگفته. من که …

تازه‌ترین خبر هم چون این‌که آن‌طرف، به جهان ِ امروز نزدیک تر است و آزاد‌تر از این‌جاست.

اوزون بورون در موزه‌ی شیلات خشک‌اش زد وقتی شنید ß موزه و خشک: مومیایی کردن

چیده: برچیده، گسترده، لبالب. ß ماهی‌گیری از تورهای چیده، ماهی دودی گرفته است ß خشک

و دودی

و شیلات، صید ِ ازون برون را برای صیاد‌ها قدغن کرده و آن‌ها ازون برون را اگر گرفته‌باشند، به‌صلاح‌تر است که از ترس به داخل ِ دریا می‌ریزند. توجه کنید که ماهی در تور مرده است. و صیادان از ترس شان،‌ حتا ماهی‌ی مرده در آب می‌ریزند. و با فک ِ مرده در دو سطر ِ بالاتر، ارتباط ِ معنـ…

آتش نشانی زوزه می‌کشد آتش: آتش ِ خشم؛ زوزه: غرغر ِ صیادان. و ربط ِ منطقی تا سطر ِ پایین که

آتش گرفته‌است آتش از بی‌داد است. مثل ِ ترکی هست به این موضوع که فلان چیز (از بی‌عدالتی)، آتش گرفته و می‌سوزد.

نکند خزر آتش گرفته باشد

یک‌جایی از پشت‌ام می‌سوزد! ß کاش سپهر بود و می‌نوشت: یک جایی از پشت‌ام می‌سوزم!

یک‌جایی از پشت‌ام می‌سوزد مجوز ِ انتشار گرفته. اما اگر من بنویسم که دقیقن چه ناحیه یی می‌سوزد مجوز ِ انتشار نمی‌گیرد. و این سوزش یعنی ناراحتی به شدت.

 

 

موضوع ِ اجرا در زبان موضوعی جدی است. به قول ِ دوست ِ خوب‌مان عباس حبیبی: اگر روایت؛ روایت ِ روایت ناشدنی به‌تر. یعنی اگر قرار است چیزی را روایت کنیم، به‌تر است چیزی را روایت کنیم که قابل ِ روایت نباشد. و اگر چیزی معمولی را روایت می‌کنیم، این‌جا وظیفه‌ی شعر، بیش‌تر می‌شود. و اجرا، جای روایت را می‌گیرد. وگرنه صد من مثنوی می‌توان نوشت از آن‌چه تا کنون شده. ß ثم رددناه یعنی:

امسال هم رو به راه است! یاد ِ صمد به‌خیر… L

 

 

زمان ِ از دست رفته

افقی می‌ایستیم و پدر می‌شویم

به‌خاطر ِ پسرانی که عمودی می‌خوابند ß تقابل ِ کهنه و نو، امروزه سکس‌های عجیب و غریب مد است.

اما آن‌موقع هم به زانو می‌نشستند و افقی نمی‌ایستادند.

اووه شاید افقی ایستادند همان دیزه اوتورماغ یا به زانو نشستن باشد.

یا عمودی خوابیدن به‌عبارتی خوابیدن همان فاک باشد و عمودی می‌خوابند این‌جا خوب ساخته شده. یعنی عمودی می‌کنند. و برگردیم به همان لواط سرپایی‌ی کارنامه.

تا پدر بزرگ‌مان کنند ß نوه؛

و شاید این‌که به ما بفهمانند که خیلی از دور خارج شده و زرت قمصور شده ایم.

پدربزرگ‌هایی با کمانی در پشت ß ما، فاتحان ِ شهر‌های رفته‌بر بادیم.

تیر ِ شکسته‌یی در پیش ß تیر ِ بشکسته راست گردد به ویاگرا؛ خشتک ِ ریده را چه‌خواهی کرد؟

و کوله‌باری از تفاخر ِ چنگیزی ß پدر بزرگ با کمانی در پشت مال ِ حافظ است و تفاخر ِ چنگیزی مال ِ

اخوان. اما این‌جا محشر آمده. آمده است گرد و خاک کند که تیر ِ شکسته‌ی پیش دیده نشود.

به عبارتی آب را گل آلود

کرده تا یارو ماهی‌اش را بگیرد. زیپ هم همین کار را می‌توانست بکند. من بودم یک زیب می‌کشیدم روی تیر ِ بشکسته

افقی می‌ایستیم و پیر می‌شویم ß به بطالت و خواب می‌گذرد

کنار ِ پیاده رو ß

عمود بر چله‌ها‌ی چهلم ß پدر بزرگ، مرگ، جوان‌مرگ، حجله

می‌سوزیم و شمع می‌شویم! ß شمع روشن کردن و مانند ِ شمع سوختن.

راستی به افق ِ محلی ß راستی هم افق هوا این رنگی است و هم دریا که افق خورشید غروب می‌کند.

افق، بی‌گانه کردن ِ افق و بازی‌گرفتن از اذان و ساعت، برای گریز از خواب و خوابیده گاییدن است.

چرخاندن ِ واژه. مثل ِ چرخیدن ِ ساعت.

ساعت ِ شما چند است؟…

بازی با افق، دراز کشیدن روی تخت و سرد کردن ِ اطراف که عطسه کند تخت. البته با خنکای طنزی که در شعر هست، تخت چاییده است.

پیاده‌رو، پدر، پسر، پدربزرگ، اشاره‌هایی‌ست که در شعر‌ِ «کارنامه» تان نیز هست و کوپل‌شعر شده است.

 

فرفورژه

بی خارت و خورت ِ موریانه و کرم ß واج‌آرایی، اجرای زبانی‌ی خارت و خورت ِ کرم‌خورده‌گی

در حصار

اسلیمی و فلز

می‌پوسیم ß ظاهرن باید یکی بپوسد. به‌تر است مبله بپوسد نه؟ به‌قول ِ خودتان

آدم اگر دست‌اش بشکند یک ماه دیگر خوب می‌شود. اما اگر عینک بشکند دیگر درست نمی‌شود.

۱- کاشکی سر بشکند پا بشکند مبل نشکند. ۲- بکش خوش‌گل‌ام کن.

با خاطرات ِ مشبک مبلی که ß اضافه‌ی وصفی‌ی زیبایی‌ست.نه؟

پودر شد! ß اصطلاحی دارند جوان‌ها که فلان‌چیز پودر شد (نابود شد)

و چه جالب که اصطلاح دیگری که هست برای ویران کردن، خارت کردن است. همان که اول ِ شعر آمده بود. می‌شد این کلمه را این‌جا آورد : با خاطرات ِ مشبکی که خارت شد. و به اسم ِ خود ِ شاعر ثبت می‌شد.

و چه شعر ِ قشنگی است.

 

اعترافات

از دو کلمه بی‌زار ام:

عشق و سیاست

مادر به عشق رسید، کور شد

پدر به صندلی۱ رسید، لال شد ß خیلی جالب است صندلی. تقابل بین این صندلی و چارپایه‌ی اعدام.

این هم چند تا صندلی است. من اول که خوانده بودم دیده بودم که این صندلی صندلی‌ی اعتراف است. این بار که تایپ می‌کردم فکر کردم صندلی‌ی قدرت است. که آدم خیلی چیزها را نبیند و نگوید. و با کور کردن ِ عشق هم می‌خواند.

یک روز ß با این که شعر بسیار زیباست اما نمی توانم نگویم یک روز کلمه‌ی زایدی است. ما نبات را

می‌خریم کیلویی پنج‌هزار تومان. غافل‌ایم که سرمان کلاه می‌رود و چوب داخل ِ نبات را هم

می‌خریم کیلویی پنج‌هزار تومان

صندلی۲ را از زیر پاش پراندندß پراندند مشکوف است. ولی یاد اوچورتدیلار افتادم و نوستالژیک شدم.

زبان در آورد ß تصویر ِ زیبایی از صحنه‌ی زیبای دار زدن. مثل ِ بزک کردن ِ گه.

و مادر

پر فروش‌ترین کتاب ِ سال شد!

 

و چه شعر ِ جدی‌ی قشنگی بود. و چه استفاده‌ی سوزانی از عناصر ِ طنزناکی مثل ِ زبان در آوردن. و چه برداشت ِ زیبایی ست از عشق و سیاست. البته عشق‌اش را یک کم بیش‌تر کنید. سیاست، ساختار اش کامل شد اما عشق فراموش شد. و چه جالب هم فراموش شد. می‌گویند گشنه‌گی نکشیدی عاشقی از یادت بره. راستی آدم ِ عزادار عشق ؟…

سر ِ قبر ِ برادرم دوازده سیزده ساله که بودم گریه کرده بودم یاد ِ عشق‌های آن سن و سال‌ام که افتادم چندش‌ام شد. هیچ یادم نمی‌رود. و چه خوب است متن ِ‌ تجربی نوشتن. چون او هم از چارپایه آویزان شده بود. و سه سال‌ام بود و ندیدم که زبان در آورده بود یا نه. راستی متن، دنیای ِ خاصی دارد. خودش دست ِ آدم را می‌گیرد و می‌رساند به جایی که (باید/نباید) برساند.

باز هم نصفه ماند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *