غزل ۲۸ سعدی
سرمست درآمد از خرابات
با عقل ِ خراب در مناجات
بر خاک فکنده خرقهیِ زهد
و آتش زده در لباس ِ طامات
دلبُردهیِ شمع ِ مجلس ِ او
پروانه به شادی و سعادات
جان در ره ِ او به عجز میگفت
ک:«ای مالک ِ عرصهیِ کرامات!
از خون ِ پیادهئی چه خیزد؟
ای بر رخ ِ تو هزار شه مات!»
حقّا! و به جانات! ار توان کرد
با تو به هزار جان ملاقات!
گر چشم ِ دلام به صبر بودی،
جز عشق ندیدمی مُهِمّات
تا باقی ِ عمر بر چه آید؛
بر باد شد آن چه رفت. هیهات!
صافی، چو بشد به دور ِ سعدی؛
ز این پس من و دُردی ِ خرابات
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
مفعولُ مفاعلن فعولن
یا
مستفعلُ فاعلاتُ فعلن
sar mas t(e) da raa ma daz xa raa baa t
baa eaq le xa raa b(e) dar mo naa jaa t
Trackbacks/Pingbacks