حاشیه

خیلی وقت پیش بود که این کتاب را دست گرفتم. حاشیه‌هایی که روی ِ کتاب نوشته بودم و چیزهایی که یادداشت کرده بودم، کنار ِ هم گذاشتم خیلی زیاد شدند. چند تا از قلم‌انداز‌های ِ کنار ِ یاد‌داشت‌ها را بدون ِ ویرایش و ساختار بندی عینن می‌گذارم خیس بخورد. سر ِ وقت شاید یه مقاله‌ی بلند شد. چند فایل هم دارم که قبلن نوشته‌بودم. مثل ِ آرایه‌های خطی، و در مذمت ِ مانیفست ِ ایشان، و چند نکته، و کلی چیز‌های دیگر، که اگر طلبید همه را همین‌جا می‌گذارم. کتاب ِ «بفرمایید بنشینید صندلی عزیز»، نوشته‌ی اکبر اکسیر ، که چهارم دبیرستان معلم ادبیات ِ من بودند، و نوشته‌های‌ام بر کتاب‌اش، شاید به خاطر ِ همان حق ِ معلم و شاگردی باشد.

 

 

دکترای ادبیات

 

مادر که مرا می‌بیند

مریض می‌شود

بابا عجب غلطی کردیم که دکتر شدیم:

به من چه که گربه‌ی ریغو شمع‌دانی را شکسته

به من چه که کبری‌خانم هر روز سفره‌ی ختم ِ انعام دارد

 

دکتر که مرا می‌بیند

                        شاعر می‌شود

بابا عجب غلطی کردیم مریض شدیم

به من چه که تو تب ِ شعر داری

 

ریغو در زبان و ضرب‌آهنگ ِ روان ِ روایت سکته‌ایجاد می‌کند، حذف کنید. از طرفی چون برای دکتر یک جمله‌آمده؛ کل ِ سطر ِ گربه حذف شود هم قشنگ‌تر است. و چشم‌و‌هم‌چشمی و ختم ِ انعام بیش‌تر آدم را مریض می‌کند تا گربه. از طرفی به من چه هم دو بار می آید و طبیعی تر است. اما سه‌بار، تصویر‌ِ من را از شاعر، یک آدم ِ شاکی‌از‌همه‌چیز و عالم‌به کیر تجسم می‌کند.

 

مصاحبه

جلوی دوربین که می‌روم

چوب می‌شوم

عجیب می‌شوم

غریب می‌شوم

تو می‌خندانی‌ام

من سیب می‌شوم

دندان ِ کرم‌خورده؛ سیب ِ کرم‌خورده à کرم‌های ساده‌ی خوش‌باور

خاک بر سرتان کنم!

 

فقط خوش‌باور‌اش تو ذوق می‌زند.

شعر طنز ِ موقعیت ِ جالبی دارد. سیب می‌شوم زیباست:

۱-      موقع ِ عکس گرفتن می‌گویند بگو سیب

۲-      سیب به کرم خورده‌ی دندان ِ بعد آچاره می‌شود.

و کرم‌ها هم می‌خواستند در عکس بیفتند. اما غافل که مصاحبه چاپ نخواهد شد!

خاک بر سر تان کنم هم به خاطر ِ این‌که ساده اند و هم به خاطر ِ این که آب‌رو بری می‌کنند.

راستی اگر آن غریب می‌شوم هم بود چه موسیقی‌یی می‌گرفت شعر!

 

کافی نت

رایانه تا رسید

مادر به اینترنت پوست

پدر به رحمت ِ ایزدی

و شام ِ ما

در بشقاب ِ پشت ِ بام خانه کپک زد! ß و شام ِ ما در بشقاب ِ پشت ِ بام ِ ما

 

میل داشتی به آدرس ِ من ای‌میل بزن:

w.w.w.w.c!

 

فکر می‌کنم ماه‌واره و اینترنت را آمیخته‌اید. پیرزن‌ها بیش‌تر به ماه‌واره می‌پردازند. چون رایانه دکمه زیاد دارد. و می‌دانی هر کدام از این دکمه ها چه‌قدر برق مصرف می‌کنند؟ در ضمن بشقاب ِ پشت ِ بام ِ خانه هم ماه‌واره است. میل و ای‌میل قشنگ است و w.c هم. اما توی تلویزیون جایی دیده بودم. هم این را و هم مهتاج را که پشت ِ اینترنت چت می‌کرد.

 

آلوده‌گی

 

خر خر ِ پدر، شر شر ِ باران، به جهنم، قبول!

در زنگ می‌زند

تلفن اسپند می‌شود

ماشین ِ آتش‌نشانی می‌سوزد

آمبولانس مریض می‌شود

هندوانه وانت می‌فروشد

گربه‌های‌ِ دم ِ بخت جیغ …

 

شما بگویید

با این‌همه صدا

این شعر چاپ می‌شود؟!

 

شعر ِ چندصدایی نوشته‌اید؟ آلوده‌گی‌ی صوتی ایجاد کرده‌اید؟ اما صدایی بر نمی‌آید. من که نمی‌شنوم. صدا را بریزید توی شعر. حالا شعرت چاپ نشود، با سر و ته کردن وانت هندوانه ها که می‌ریزند که. اگر توانستی صدای

کووووووووووویییییییییییییییییییییینه پااااااااااااااااااااااالللللللللللتاریولان

را از شعرت در بیاوری بیاور من در وبلاگ‌ام چاپ می‌کنم‌اش. یا

لاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااافففففففففففدووووووووووووووووووووووزییییییییییییییییییییییو

هدایت هم در وغ وغ ساحاب یک غزیه دارد به‌اسم ِ خواب ِ راحت. آن‌هم آلوده‌گی‌ی صوتی دارد. راستی پدر ِ من از خواب می‌پرید و عصبانی می‌شد. شوما چی‌طور؟

 

 

گردنه‌ی حیران

از گردنه‌ی حیران که می‌گذرم                مار می‌شوم

از اعتماد ِ پونه بر می‌گردم                     یونجه می‌شوم

این‌جا که من ایستاده‌ام

یک کاسه گل گاو زبان

یک مزرعه ترانه‌ی بلدرچین است

 

چه ارتفاع ِ عجیبی!

زنبورها شیر می‌دهند

گاو‌ها … عسل

 

         آقا آش‌ات سرد نشه!

در آستانه: شعر: در کدام لحظه از کدام سال از کدام قرن ِ کدام سیاره

تک سرفه‌یی ناگاه، تنگ از کنار ِ تو؛؛ آه احساس ِ رهایی‌بخش ِ هم‌چراغی.

 

قوش داشی

 

آن پرنده‌ی سنگی

نشسته در پوشال ِ مه

تندیس ِ کودکی‌ست

که یک روز می‌خواست شاعر شود

و سنگ شد!

 

پوشال: تعبیر ِ زیبای ابداعی هم پوشش و راز آلودی را دارد و هم حالت ِ پارادوکسی به هستی‌ی دروغین است.

و سنگ شد: (داشا دؤندی) قدیم‌ها کسی گناهی می‌کرد یا حتا باور نمی‌کرد یا حتا دروغ می‌گفت تبدیل به سنگ می‌‌شد (اینانمیان/ یالان‌دین داشا دونسون) یا اگر محرم و عاشورا عرق می‌خورد یا سنگ می‌شد یا (داششاقی قارالاردی) یعنی خایه‌های‌اش سیاه می‌شد.

 

برچسب

 

مثل ِ یک فحش به زبان ِ مادری ß مثلن: ننوی سیکیم یا دیشون دیبین سیکیم، یا چیخان یروی سیکیم

این آش می‌چسبد

این دست برای ِ نوشتن آمده (آماده) بود

دریغا … که آش پخت!

 

زبان ِ ترکی فحش‌های‌اش حرف ندارد. چیز‌هایی را مورد تجاوز قرار می‌دهد لامصصب که عقل جن نمی‌رسد. مثل ِ ته ِ دندان یا دماغ یا …

و فحش به زبان ِ مادری فحش ِ مادر (و خواهر) را به ذهن می‌آورد.

مثلی هم در مورد ِ چسبیدن ِ چیزی مثل ِ آش به آدم هست: داش کوپگه یاپیشان کیمی؛ یا فرتتق دیوارا یاپیشان کیمی.

این دست برای نوشتن آمده بود اما آش پخت:

۱-      کله‌ش خوب کار می‌کنه اما برای تشخیص ِ هندوانه

۲-      برای آش‌پزی گرفتن

۳-      شاعر می‌خواسته در فاصله‌یی که تا آش می‌پزد چیزی بنویسد. اما آش پخت و نوشتن ماند.

و بعضی چیزها فارسی نمی‌ چسبد. مثل ِ اردبیل آشی؛ ایچن ده پشمان دی ایچمی‌ین ده. و مثل ِ مرثیه که ابراهیم نبوی جایی نوشته بود: مرثیه‌ی امام حسین به فارسی نمی‌چسبد:

حسینین باشی یوخدور یا ابلفض                مگر قارداشی یوخدور یا ابلفض

 

 

 

غزل گاو

 

من جار می‌زنم                          تو جارو می‌زنی

بوی ِ تند ِ عرق می‌دهم              لباس‌شویی می‌شوی

از اخم پیلیسه می‌شوم اتوی داغ می‌شوی

یک خرس ِ گنده می‌شوم            یک جفت کتانی‌ی تازه می‌شوی

می‌خواهم بمیرم                       آژیر می‌کشی، اورژانس می‌شوی

می‌خواهم…

با این همه، وقتی می‌گویم:

هیس ! دارم شعر می‌شوم

می‌گوی: کاش شیر می‌شدی

گاو ِ خسته‌ی من!

آه که چه‌قدر زیبا بود پایان‌بندی‌اش. اما زبان ِ اول‌های‌اش سکته داشت. مثل ِ این‌‌که اورژانس و آژیر برای ِ گاو ِ خسته است و نه برای شعر‌های‌اش. سکته را زده.

و آژیر جای دیگری هم آمده بود. یعنی شیون ِ زنانه.

و کسی شیر که نمی‌خورد شلافه می‌شد.

 

توت معلق

 

عصر ِ دم‌کرده‌ی گل گاو زبان   ß ترکیب ِ اضافی؟ این‌جا جوهر ِ عادت ِ شعر بر تطبع غلبه کرده. نه؟

جایی که من حصیر شده‌ام ß کنایه از بر زمین نشستن؟ فرانو چه پس؟

درختی‌ست با گیسوان تگرگ

واژگون ِ دره‌ی حیران

خانی‌دایی می‌گوید: این درخت را به فواره پیوند زده‌اند

زن‌دایی می‌گوید: شاید هم برعکس کاشته‌اند!

من که سر در نیاوردم این درخت را

چه‌گونه شعر کرده‌ام؟!

درخت ِ به‌آن تابلویی خودش شعر است خب. شبیه ِ لحن ِ داوود ملک‌زاده شد.

چهار سطر ِ وسطی هم شعر است هم فرانو، هم ایماژ،‌ هم خیال، هم پیوند ِ درخت به فواره بدیع، هم خان‌دایی زن‌دایی بیان.

آخر ِ شعر‌های‌تان از نتیجه‌گیری و بستن ِ ته ِ شعر بپرهیزید. بگذارید باز بماند بلخره مخاطب ِ خیری پیدا می‌شود شیر (شعر) ِ چکه‌چکان را ببندد.

صفر کیلومتر

 

پا از کلاس بر می‌دارم روی کلاچ می‌گذارم ß دو شغلی // کلاس کلاچ جناس ناقص اختلافی!

یک ، دو ، سه ß دنده

من گاز می‌دهم

میدان ِ انقلاب!                نبود؟ ß اصلن چنین دیالوگی در مسافرکش‌ها نشنیده‌ام.

آزادی!… ۲نفر                ß طنز گل آقایی شده که کسی به فکر ِ انقلاب نیست و به فکر ِ آزادی‌اند. و ضایع. و این‌کاره نیستی داداش. مسافرکش پر می‌کند می‌رود. نبود نمی‌گوید

یک ، دو ، سه   ß کلاس درس است مثلن این‌جا

من درس می‌دهم

و دیفر ِ پیکان‌ام بلند بلند می‌خواند ß جوت دیفیر یعنی دو دیفرانسیله به بچه‌هایی که کون و کپل گنده‌یی دارند هم گاه می‌گویند. نکند بلند بلند هم همان دانش‌آموز دیفر باشد که دیفر‌اش معلم را بلند، بلند می‌خواند؟ استافوروللا

 

در آرزو ی صفر ß پیکان صفر، یا ورقه‌یی که چیزی ننوشته باشد راحت‌است تصحیح اش!

اوراق می‌شوم. ß اوراق: اوراق امتحان؛ ماشین اوراقی؛

به مرور فرسوده می‌شوم؛ ماشین‌ام کهنه می‌ شود؛ ورقه‌ی امتحانی می‌شوم، و قشنگ است.

آقای مرگ

 

آمد، از کنار ِ ما گذشت   سلام کرد نفهمیدیم

دور زد نشست  گفت     خندید

پول ِ چایی‌ی ما را حساب کرد     نفهمیدیم

عکسی به یادگار گرفتیم            دست تکان داد   تشکر کرد نفهمیدیم

برخاستیم که برگردیم

پدر بر نخاست

یک روز بعد در پزشکی قانونی می‌گریستیم

آن ناشناس ِ صمیمی

از قاب ِ کهنه‌ی دیوار می‌خندید

ما باز هم نفهمیدیم

 

عزرئیل افندی.

اما چه زبان ِ استادی داشت شعر.

بریده بریده، مثل ِ آدم ِ عزادار. و جدی، و دارای ترجیع بند ِ «ما نفهمیدیم». مثل ِ «اوخشاما»

یا «آن ناشناس ِ صمیمی» مثل ِ «اوخشاما» و سنگین و رنگین که: «آغیر گه تِشت قاباغی دی»

 

به شرط ِ چاقو

 

شاطر با آن سبیل ِ چخماقی      آدم ِ زحمت‌کشی بود

صبح تا شب عرق می‌ریخت

ما می‌خوردیم نوش جان. ما شب‌ها بیش‌تر به‌مان می‌چسبد تا صبح‌ها

غم ِ نان نداشتیم ß یک: بچه بودیم و خرج ِ زنده‌گی، دو: صف ِ نان و غم ِ تهیه

یک روز که دیر رسیدم

شاطر تمام کرده بود ß یک: نان تمام شده بود، دو: مرده بود

جوی خون در سینی

شکمی دریده

و چاقویی در مشت

شاطر تمام ِ زنده‌گی‌اش

به شرط ِ چاقو بود.

چند پرسوناژ هستند که توی این شعر هستند. ولی چه ربطی به شعر دارند و چه ربطی به هم نمی دانم. مثلن عرق و عرق خوردن و هندوانه

زبان ِ شعر هم رو راست با آدم روراست نیست. ابهام ِ تمام شدن ِ نان و یا جان؛ و عرق خوردن و عرق ریختن، یا تک‌خند‌ِ شرط ِ چاقو و هندوانه، و جوی ِ خون و چاقو در مشت و …

آدم نمی‌داند متاثر باشد یا بخندد!

و تنها چیزی که آخر ِ داش‌آکل وار ِ شعر را به اول ِ شعر می‌پیوندد همان سیبیل ِ چخماقی باشد شاید.

 

 

موضوع انشاء

 

خرهای سیرک آن‌قدر تازیانه می‌خورند

تا گور خر شوند

شیر‌ها آن‌قدر گورخر می‌خورند

تا ببر می‌شوند

ببرها،‌ آن‌قدر خط می‌خورند ———–ß چه قدر جالب خط را از لفافه بیرون آورده.

تا مار می‌شوند              گریز از فرم به نفع ِ فرم

مار‌ها آن‌قدر تاب می‌خورند

تا تازیانه شوند

راستی اگر شما – خدای نکرده –

آن قدر تازیانه بخورید

دوست‌دارید وقتی بزرگ شدید چه کاره بشوید؟!

 

مثل آقای رجایی برویم سازمان ملل کون برهنه شویم. راستی هم‌سر ِ ایشان کلاغ هم شده بود به قول ِ مهندس بازرگان. گویا زمانی که همه بازرگان را می‌توپیدند زن ِ آقای رجایی که در آن زمان شوهرش شهید شده بود هم بیانیه داده بود و بازرگان را محکوم کرده بود. بازرگان گفته بود: اونی که به ما نریده بود کلاغ ِ کون دریده بود که اون هم رید رفت.

طنز ِ جالبی است و آن‌قدر پیچ و تاب‌اش دادی که خواننده را بلخره خر کردی. نگو نفهمیدم. البته بار اول نفهمیدم الان موقع تایپ کردن فهمیدم. آخه من استعداد ِ نژادی داشتم. ببخشید.

مثل ِ سوآلی بود که: به عقل ِ تو؛ اسب بیش‌تر می‌شاشه یا خر؟

من دوست دارم تا ببر شدن‌ام را ببینم.

 

 

 

چون کتاب را از آخر به اول خوانده بودم، یاد‌داشت‌های‌ام هم آخر‌ها دقیق‌تر بود تا اول‌ها که خسته بودم و از تکرار پرهیز باید. و الان از اول به آخر کتاب را دوباره نویسی کردم. قاعدتن باید قسمت ِ خواندنی‌تر ته مانده باشد که به زودی اضافه می‌کنم.

راستی چون دیر دیر می‌نویسم مجبورم دراز بنویسم شرمنده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *