نَفَحاتُ وَصلِک اَوقَدَت جَمَراتُ شَوقِک فِی الحَشا
ز ِ غمات به سینه کم آتشی که نزد به سینه کما تشا
تو چه مظهری که زجلوهیِ تو صدای صیحهیِ قدسیان
گذرد ز ِ ذُروهیِ لامکان که خوشا جمال ِ اَزَل خوشا
همه اهلِ ِ مسجد و صومعه، پی ِ وِرد ِ صبح و دعایِ شب
من و ذکر ِ طَلعَت و طرّه یِ تو مِنَ الغَداهُ اِلَی العَشا
زِ کمند ِ زلف ِ تو هر شکن گرهی فکنده به کارِ من
به گره گشایییِ لعل ِ خود که زِ کار ِ من گِرِهی گُشا
دل ِ من به عشق ِ تو مینهد قدم ِ وفا به ره ِ طلب
فَلَئِن سَعا فَبِهِ سَعا وَ لَئِن مَشا فَبِهِ مَشا
به تو داشت خو دل ِ گشته خون، زِ تو بود جان ِ مرا سکون
فهَجَرتَنی و جَعَلتَنی مُتِحَیّراً مُتِوَحّشاً
چه جفا که جامییِ خسته دل زِ جداییی تو نمیکشد
قدم از طریق ِ جفا بِکَش، سویِ عاشقان ِ جفاکش آ
نامجو بیت چهارم را گفته: زِ شکنج ِ زلف ِ تو هر شکن گرهی فتاده به کار ِ من. هر دو تا قشنگ است. در این که نامجو می گوید، هر شکن، یک واحد برای اندازه گیری (شمارش) گره ها است. و شکنج (یعنی پیچ و تاب، که خب شکنجه را هم به ذهن می آورد)، باعث ِ این گره شده. امروزی تر است! مشکل این است که شکنج همان شکن است!
در اصل ِ شعر، ز ِ یعنی (یکی از هر) کمند ِ زلف ِ تو، هر شکن اش گرهی به کار ِ من افکنده. این جا شکن فاعل میشود.
لعل هم می شود لب و دندان. (بیشتر دندان!) چون گره را با دندان میگشایند.
کما تشا یعنی همان طوری که تو خواستی! شاء یعنی خواسته. مثلن انشاءالله یعنی هرچی خدا بخواد. مشیت هم از همین ریشه است. کما هم که خب کما! ت هم که ضمیر دوم شخص است!
مِنَ الغَداهُ اِلَی العَشا هم یعنی صوب دن آخشاما! صب تا شب!
طلعت پیشانی است و طره، پیچش ِ مو. مراعات ِ نظیر است. یعنی همان دور و بر ها می گردد. توی بیت ِ بعد هم توی شکنج ِ زلف گیر کرده.
اون جا مسجد و صومعه، می گه جماعت صبح ها یه ورد میخونن و شب ها یه دعا، خلاص. من ولی از صبح تا شب به یاد ِ پیشانی و زلفون ِ تو هستم.
نَفَحاتُ وَصلِکَ اَوقَدَت، جَمَراتُ شَوقِکَ فِی الحَشا
نفحه: دم، دمیدن. وقد: سوختن، شعله ور شدن.
جمرات: جرقه ها
حشی= درون (جمع اش احشاء)
وزش ِ وصل ِ تو، جرقه های شوق ِ درون را شعله ور میکند.
که نزد به سینه کم آتشا هم قشنگ می شود. می گوید یه آتش ِ کم، از غم ِ تو، همچی کم آتشی هم نزد!
در این صورت جمله درست می شود. ولی کما تشا را که ”همانگونه که می خواستی“ در نظر بگیریم، این ”ز“ و ”که“ نافرم می شوند!
که نزد به سینه، یعنی به سینه سرایت نکرد؟ از غم ِ تو، آتش ِ اندکی که به سینه بود، که همانطور که تو خواستی به سینه نزد. البته کما تشا، یه جوری مثل اینه که می گه دلت خنک شد؟ اینم همونی که می خواستی!
از محل ِ غم ِ تو در سینه، آتش ِ کمی که به سینه نزد! یعنی آتش ِ زیادی زد. همان طور که تو می خواستی
صیحه: فریاد و غریو.
ذروه: قله. چکاد. بالای کوه یا هر چیز.
قدسیان: فرشته ها
مظهر: رخ نمون. چهره. نشانه. تجلی. به معنییِ محل (مکان) ِ آشکار شدن نیست.
چه مظهری هستی که فرشته ها وقتی صورتات را میبینند، غریو ِ فریاد شان، از چکاد ِ لامکان بر میگذرد که خوشا جمال ِ ازل! خوشا! ایول! دست مریزاد! به قول ِ نامجو! خــــــــــــَشــــــــا!
صیحه ی قدسیان را صیحه ی صوفیان هم آورده اند که به نظرم درست نیست! صوفی ها صیحه که هچ! عربده هم بکشند، تا پشت بوم شون هم نمیرسه! چه رسد به ذروه ی لا مکان! باز قدسیان یه حرفی! تازه شم! صوفیان همچی بخیل هستند که خوشا موشا نمیگن!
طلعت: پیشانی
طره: آویزهیِ کنارِ مو
غداه: پگاه. بامداد. میان ِ نماز ِ صبح و طلوع ِ آفتاب
عشا: شبانگاه. تاریکییِ شب که وقت ِ نماز ِ شب است
همه اهل ِ مسجد و صومعه، صبح یک ورد میخوانند و شب یک دعا، خلاص!
من از صبح ِ علیالطلوع، شروع به ذکر ِ پیشانی و زلف ِ تو میکنم تا نیمهیِ شب!
طلعت پیشانی است و طره، پیچش ِ مو. مراعات ِ نظیر است. یعنی همان دور و بر ها می گردد. توی بیت ِ بعد هم توی شکنج ِ زلف گیر کرده!
لعل: سنگی است مانند ِ یاقوت. لعل را استعاره از لب میدانستم. اما خب سنگ باشد بیشتر شبیه ِ دندان است. نه؟
هر شکن از کمند ِ زلف ِ تو گرهی به کار ِ من افکند. تو را گرهگشاییی لعلات قسم که گرهی از کار ِ من بگشا.
سعا: سعی و تلاش
مشا: مشیت: اراده. خواست. خواستن. مگر استعمالِ این لفظ مختص گشته به معنیی خواهش و مرضیی حق تعالی
وفا: پیمان نگاه داشتن. به سر بردن دوستی و عهد و سخن.
دل ِ من با ثابت قدمی و خلوص به راه ِ طلب گام مینهد. من تلاشام را میکنم. تا سرنوشت چه باشد.
من معنای دقیق ِ لئن را ندانستم. و معنای جملهی عربی را درست نفهمیدم. اما ضمیر بِهِ اشاره به خدا باید داشته باشد. یعنی ما سعی مان را می کنیم و سعی مان را به او وا می گذاریم. و خواسته مان را (لئن) میکنیم تا خواست ِ او چه باشد!
سکون: آرامش
فهجرتنی: سپس از من دوری گزیدی.
جعلتنی: من را قرار دادی.
متحیر: حیرت زده
متوحش: وحشت زده
دل ِ خون شدهی من به تو خو کرده بود. جان ِ من با تو آرامش میگرفت. و تو از من دوری گزیدی و من را حیران و وحشت زده وا نهادی.
در این بیت، موضوع هجرانی میشود.
جفا: ستمگری. ظلم. جور. اعداء. خشونت. غلظت. مقابل رقت و وفا. قرار ناگرفتن چیزی بر جای خویش
چه جفا ها که جامیی خسته دل از جداییی تو نمی کشد. از راه ِ جفا برگرد و به سوی عاشقان ِ جفا کش بیا.
در این بیت، التماس ِ معشوق را میکند که به راه بیاید.
جای دیگر، ”قدم از طریق ِ وفا مکش“ هم آمده. از یک لحاظ اگر وفا و جفا بیاید صنعت ِ جناس هست. از طرفی در یک بیت سه بار جفا در یک معنی تکرار نمی شود و این خوب است. با این حساب، معشوق هنوز در طریق ِ وفا است و دودل بوده که جفا کند یا نه! البته از این که در بیت ِ پیشین، موضوع، هجرانی شده، همان طریق ِ جفا صحیح تر بهنظر میرسد. آ به عنوان ِ فعل ِ امری هم خیلی قشنگ آمده در قافیهی واپسین.
سلام، ممنون از زحمتتون
لئن به معنی اگر می باشدو در اینجا مشا همان مشی هست به معنی راه رفتن، که مصرع قبل را هم تکمیل میکند.
پس اگر سعی کرد توسط عشق سعی کرد و اگر قدم گذاشت توسط عشق گذاشت.
خیلی خوب تفسیر کردید ممنون💝✨
زغمت به سینه کم آتشی که نزد (زبانه) کما تشا
اول سلام
دوم «لئن» یعنی اگر
معنی مصرع :
پس اگر تلاش می کنی برای چنین چیزی تلاش کن و اگر اراده چیزی می کنی ارادهی چنین چیزی کن
سوم : من الغداة الی العشاء را صبح و شام نباید معنی کرد. زیرا صبح صادق به اعتبار نجوی صبحگاهی بنده به درگاه خدا الغداة نامیده میشود و اگر نه صبح صبح است. گرچه به نظر می رسد شاعر در تنگنای هجا و وزن به واژه الغداة متوسل شده
چهارم : در تشریح و واگویه مفاهیم سطح بالای عرفانی به کارگیری لفظ و لحن عوامانه و گاه اسفل خوشایند نیست، این نظر شخصی من است