غزل ۱۲۰ سعدی

خبر ت هست که بی رویِ تو آرام‌ام نیست؟

طاقت ِ بار ِ فراق این‌همه ایّام‌ام نیست

 

خالی از ذکر ِ تو عضوی؟ چه حکایت باشد!

سَر ِ مویی به‌غلط در همه اندام‌ام نیست

 

میل ِ آن دانه‌یِ خال‌ام نظری بیش نبود

چون بدیدم، رَه ِ بیرون شدن از دام‌ام نیست

 

شب بر آن ام که مگر روز نخواهد بودن!

بامداد ت که نبینم، طمع ِ شام‌ام نیست

 

چشم از آن روز که برکردم و روی‌ات دیدم

به همین دیده! سر ِ دیدن ِ اقوام‌ام نیست

 

نازنینا! مکُن آن جور که کافر نکند!

و ر جهودی بکُنم، بهره در اسلام‌ام نیست

 

گو همه شهر به جنگ‌ام به درآیند و خلاف!

من که در خلوت ِ خاص ام، خبر از عام‌ام نیست

 

نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم

بندگی لازم اگر عزّت و اکرام‌ام نیست

 

به خدا و به سراپای تو! ک‌از دوستی‌ات

خبر از دشمن و اندیشه زِ دشنام‌ام نیست

 

دوست‌ات دارم! اگر لطف کنی و ر نکنی،

به دو چشم ِ تو! که چشم از تو به اِنعام‌ام نیست

 

سعدیا! نامتناسب حَیَوانی باشد

هر که گوید که دل‌ام هست و دل‌آرام‌ام نیست

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

 

xa ba rat has t(e) ke bii roo ye to eaa raa mam nii st

taa qa tee baa re fe raa qin ha me eay yaa mam nii st