غزل ۱۳۱ سعدی
دوشام آن سنگدل پریشان داشت
یار ِ دلبُرده دست بر جان داشت
دیده دُر میفشاند در دامن
گوییا آستین ِ مرجان داشت
اندرونام زِ شوق میسوزد
و ر ننالیدمی چه درمان داشت
مینپنداشتم که روز شود
تا بدیدم سحر که پایان داشت
در ِ باغ ِ بهشت بُگشودند
باد گویی کلید ِ رضوان داشت
غنچه دیدم که از نسیم ِ صبا
همچو من دست در گریبان داشت
که نه تنها من ام ربودهیِ عشق
هر گلی بلبلی غزلخوان داشت
راز م از پرده برمَلا افتاد
چند شاید به صبر پنهان داشت
سعدیا! ترک ِ جان بباید گفت
که به یک دل، دو دوست نتوان داشت
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
فعلاتن مفاعلن فعلن
doo sa man san g(e) del pa rii san daa st
yaa re del bor de das t(e) dar jan daa st
Trackbacks/Pingbacks