تجلّی ؛ جلوه :
یکی از دشوار ترین و ژرفترین و مهمترین اصطلاحات ِ عرفان ِ اسلامی است. آنچه از متون ِ عرفانی بر میآید، تجلّیات ِ نامتنهاهییِ خداوند را میتوان به سه گروه تقسیم کرد:
تجلّی یا تجلیات ذاتی
تجلیات ِ او بر دل ِ عارفان
تجلیات ِ او در آخرت
تجلّی کلمهئی قرآنی است و بهمعنایِ پیدا شدن {= پدیدار شدن}، هویدا شدن، آشکار شدن است (ترجمان القرآن؛ تفسیر ِ مفردات ِ قرآن؛ کشفالاسرار).
این کلمه در قرآن مجید دو بار به کار رفته است. یک بار راجع به «روز» است که رخ نماید و آشکار شود (لیل،۲) و بار ِ دیگر تجلییِ الهی است. حضرت ِ موسی (عل) به میقات رفت و خداوند با او سخت گفت. موسی (ع) استدعا کرد که خداوند خود را به او بنمایاند. خداوند در پاسخ او گفت هرگز مرا نخواهی دید. ولی به کوه بنگر، اگر بر جای ِ خویش آرمیده و استوار ماند، بدان که مرا خواهی دید:
وَ لَمَّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ (اعراف، ۱۴۳)
(چون پروردگارش بر کوه تجلّی کرد، کوه را خُرد و پاشان کرد و موسی –ع- بیهوش در افتاد).
هجویری می نویسد: «تجلی تاثیر از انوار ِ حق باشد، به حُکم ِ اقبال بر دل ِ مقبلان، کی بدان شایستهی آن شوند که به دل مَر حق را ببینند.» (کشفالمحجوب، ص ۵۰۴)
حافظ در اشاره به این معنی، کلمهیِ «جلوه» را که همریشهیِ تجلی است به کار میبرد:
گفتماش: در عِین ِ وصل، این ناله و فریاد چیست؟
گفت: ما را جلوهیِ معشوق در این کار داشت
به هر نظر، بت ِ ما جلوه میکند، لیکن
کَس این کرشمه نبیند که من همینگرم
هر دَم از روی ِ تو نقشی زَنَد اَم راه ِ خیال
با که گویم که در این پرده چهها می بینم
شیدا از آن شدم که نگارَم چو ماه ِ نو
ابرو نمود و جلوهگری کرد و رو ببَست
نیز در اشاره به کثرت و انواع ِ تجلی گوید:
ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت
این نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست
یا کلمهی «پَرتُو» را به کار میبرد:
روشن از پرتو ِ رویات نظری نیست که نیست
هرجا که هست، پرتو ِ رو یِ حبیب هست
یا کلمهی «نور» و «نور ِ خدا» را:
در خرابات ِ مغان، نور ِ خدا میبینم
گر نور ِ عشق ِ حق به دل و جانات اوفتد
از پای تا سر اَت همه نور ِ خدا شود
و این تشبیه ِ نور، ریشه در قرآن ِ مجید دارد:
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ (نور،۳۶)
وَأَشْرَقَتِ ٱلْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا (زمر، ۶۹)
در همین معنی، عزالدین محمود کاشانی، قائل به سه قسم تجلّی است:
تجلّییِ ذات
تجلییِ صفات
تجلّییِ اَفعال
«تجلییِ ذات و علامتاش اگر از بقایای وجود سالک چیزی مانده بود، فنای ذات و تلاشییِ صفات است در سطوات ِ انوار ِ آن؛ و آن را صَعْقَه خوانند. چنانکه حال ِ موسی علیهالسلام که او را بِدین تجلّی از خود بِستَدَند…
حافظ در این باره گوید:
بیخود از شعشعهیِ پرتو ِ ذاتام کردند
بعد از این رو یِ من و آینهیِ وصف ِ جمال
که در آنجا خبر از جلوهیِ ذاتام دادند
بیا و هستییِ حافظ زِ پیش ِ او بردار
که با وجود ِ تو کَس نشنود زِ من که منام
قِسم ِ دوّم از تجلیات، تجلییِ صفات است و علامت ِ آن اگر ذات ِ قدیم به صفات ِ جلال تجلی کند – از عضمت و قدرت و کبریا و جبروت – خضوع و خشوع بوَد. اِذا تَجَلَّی اللّٰهُ لِشیءٍ خَشَعَ لَهُ. و اگر به صفات ِ جمال تجلی کند – از رأَفت و رحمت و لطف و کرامت – سرور و انس بود.
{حافظ در اینباره گوید: باده از جام ِ تجلّییِ صفاتام دادند}.
قِسم ِ سوم، تجلییِ افعال است؛ و علامت ِ آن قطع ِ نظر از اَفعال ِ خلق و اِسقاط ِ اضافت ِ خیر و شر و نفع و ضر بدیشان، و استواء مدح و ذمّ و قبول و ردّ ِ خلق است.
حافظ در این باره گوید:
گر رنج پیش آید و گر راحت، ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر؛ که اینها خدا کند
سوز ِ دل، اشک ِ روان، آه ِ سَحَر، نالهیِ شب
این همه از نظر ِ لطف ِ شما می بینم.