غزل ۲۱ سعدی
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کُنَد کمترین گدایی را
به جان ِ دوست! که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را
مگر حلال نباشد که بندگان ِ ملوک
ز خیل ِ خانه برانند بینوایی را
و گر تو جور کنی، رای ِ ما دگر نشود
هزار شُکر بگوییم هر جفایی را
همه سلامت نفس ِ آرزو کُنَد مردم
خلاف ِ من! که به جان میخرم بلایی را
حدیث ِ عشق نداند کسی که در همه عمر
به سر نکوفته باشد در ِ سرایی را
خیال در همه عالَم برَفت و بازآمد
که از حضور ِ تو خوشتر ندید جایی را
سری به صحبت ِ بیچارگان فرود آور
همین قدَر که ببوسند خاک ِ پایی را
قبایِ خوشتر از این، در بدن تواند بود
بدن نیفتد از این خوبتر، قبایی را
اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حُسن
دگر نبینی در پارس پارسایی را
منه – به جان ِ تو! – بار ِ فراق بر دل ِ ریش
که پشّهئی نبَرَد سنگ ِ آسیایی را
دگر به دست نیاید چو من وفاداری
که تَرک میندهم عهد ِ بیوفایی را
دعایِ سعدی اگر بشنوی، زیان نکنی
که یحتمل که اجابت بوَد دعایی را
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
ta faa vo tii na ko nad qad r(e) paa de saa yii raa
ke ael te faa t(e) ko nad kam ta rin ge daa yii raa
Trackbacks/Pingbacks