غزل ۷۱ سعدی
دلی که عاشق و صابر بوَد، مگر سنگ است!
زِ عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است
برادران ِ طریقت! نصیحتام مکنید!
که توبه در ره ِ عشق، آبگینه بر سنگ است
دگر به خفیه نمیباید م شراب و سماع
که نیکنامی در دین ِ عاشقان ننگ است
چه تربیت شنوَم؟ یا چه مصلحت بینم
مرا که چشم به ساقی و گوش بر چنگ است
به یادگار ِ کسی، دامن ِ نسیم ِ صبا
گرفتهایم و دریغا که باد در چنگ است
بهخشمرفتهیِ ما را که میبرد پیغام؟:
«بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگ است!»
بکُش چنان که توانی! که بی مشاهدهات
فراخنایِ جهان بر وجود ِ ما تنگ است
ملامت از دل ِ سعدی فرونشوید عشق
سیاهی از حبشی چون رود که خود رنگ است
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
de lii ke eaa se qo saa ber bo vad ma gar san gas t
ze aes q(e) taa be sa bou rii he zaa r(e) far san gas t
Trackbacks/Pingbacks