غزل ۸۸ سعدی

با خردمندی و خوبی، پارسا و نیک‌خو ست

صورتی هرگز ندیدم ک‌این‌همه معنی در اوست

 

گر خیال ِ یاری اندیشند، باری! چون تو یار

یا هوایِ دوستی ورزند، باری! چون تو دوست

 

خاک ِ پای‌اش بوسه خواهم داد! آب‌ام گو ببَر

آب‌روی مهربانان پیش ِ معشوق آب ِ جو ست

 

شاهد ش دیدار و گفتن؛ فتنه‌اش ابرو و چشم

نادر ش بالا و رفتن؛ دل‌پذیر ش طبع و خو ست

 

تا به خود بازآیم، آن‌گه وصف ِ دیدار ش کُنم

از که می‌پرسی در این میدان؟ که سرگردان چو گو ست

 

عیب ِ پیراهن دریدن می‌کنند م دوستان

بی‌وفا‌یار ام! که پیراهن همی‌درّم نه پوست

 

خاک ِ سبزآرنگ و باد ِ گُل‌فشان و آب ِ خوش

ابر ِ مرواریدباران و هوایِ مشک‌بو ست

 

تیر، باران بر سر و صوفی گرفتار ِ نظر

مدّعی در گفت و گوی و عاشق اندر جُست و جو ست

 

هر که را کُنج اختیار آمد، تو دست از وی بدار

ک‌آن‌چنان شوریده‌سر، پای‌اش به گنجی در فرو ست

 

چشم اگر با دوست داری، گوش با دشمن مکُن

عاشقی و نیک‌نامی سعدیا سنگ و سبو ست

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

baa xe rad man dii yo xoo bii paa r(e) saa voo nii k(e) xoo st

soo ra tii har gez na dii dam kin ha mee mae nii da roo st