غزل ۱۱۷ سعدی
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق ِ یار نیست
گر امید ِ وصل باشد همچنان دشوار نیست
خلق را بیدار باید بود از آب ِ چشم ِ من
و این عجب کآن وقت میگریم که کس بیدار نیست
نوک ِ مژگانام به سرخی بر بیاض ِ رویِ زرد
قصهیِ دل مینویسد؛ حاجت ِ گفتار نیست
بیدلان را عیب کردم، لاجَرَم بیدل شدم
آن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست
ای نسیم ِ صبح! اگر باز اتفاقی افتد ت
آفرین گویی بر آن حضرت که ما را بار نیست
بارها روی از پریشانی به دیوار آورم
و ر غم ِ دل با کسی گویم، به از دیوار نیست
ما زبان اندرکشیدیم از حدیث ِ خلق و روی
گر حدیثی هست، با یار است و با اغیار نیست
قادری بر هر چه میخواهی مگر آزار ِ من
ز آن که گر شمشیر بر فرقام نهی، آزار نیست
احتمال ِ نیش کردن واجب است از بهر ِ نوش
حمل ِ کوه ِ بیستون بر یاد ِ شیرین، بار نیست
سرو را مانی! ولیکن سرو را رفتار نه
ماه را مانی! ولیکن ماه را گفتار نیست
گر دلام در عشق ِ تو دیوانه شد، عیباش مکن
بدر، بی نقصان و زر، بی عیب و گل، بی خار نیست
لوحش الله از قد و بالایِ آن سرو ِ سهی
ز آن که همتایش به زیر ِ گنبد ِ دوّار نیست
دوستان گویند: سعدی! خیمه بر گلزار زن!
– من گلی را دوست میدارم که در گلزار نیست
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
aey ke gof tii hii c(e) mos kel con fe raa qee yaa r(e) nii st
gar eo mii dee vas l(e) baa sad ham co nan dos vaa r(e) nii st
Trackbacks/Pingbacks