غزل ۱۲۲ سعدی
در من این هست که صبر م زِ نکورویان نیست
زَرق نفروشم و زُهدی ننمایم کآن نیست
ای که منظور ببینی و تأمّل نکنی
گر تو را قوّت ِ این هست، مرا امکان نیست!
تَرک ِ خوبان ِ خطا، عین ِ صواب است؛ ولیک
چه کُنَد بنده که بر نفس ِ خود ش فرمان نیست
من دگر میل به صحرا و تماشا نکنم
که گُلی همچو رخ ِ تو به همه بُستان نیست
ای پریرویِ ملَکصورت ِ زیباسیرت
هر که با مثل ِ تو اُنساش نبوَد، انسان نیست
چشم برکرده بسی خلق که نابینایند
مَثَل ِ صورت ِ دیوار که در وی جان نیست
درد ِ دل با تو همان به که نگوید درویش
ای برادر! که تو را درد ِ دلی پنهان نیست
آن که من در قلم ِ قدرت ِ او حیران ام
هیچ مخلوق ندانم که در او حیران نیست
سعدیا! عمر ِ گرانمایه به پایان آمد،
همچنان قصّهیِ سودایِ تو را پایان نیست!
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
dar ma nin has t(e) ke sab ram ze ne koo roo yan nii st
zar q(e) naf roo sa mo zoh dii na no maa yam kan nii st
Trackbacks/Pingbacks