غزل ۱۴۴ سعدی
ای که رحمت مینیاید بر منات
آفرین بر جان و رحمت بر تنات
قامتات گویم که دلبند است و خوب؟
یا سخن؟ یا آمدن؟ یا رفتنات
شرماش از رویِ تو باید آفتاب
کاندرآید بامداد از روزنات
حُسن ِ اندامات نمیگویم به شرح
خود حکایت میکُنَد پیراهنات
ای که سر تا پایات از گُل خرمن است
رحمتی کن بر گدایِ خرمنات
ماهرویا! مهربانی پیشه کن
سیرتی چون صورت ِ مستحسنات
ای جمال ِ کعبه! رویی باز کن
تا طوافی می کُنَم پیرامنات
دست گیر این پنج روز م در حیات
تا نگیرم در قیامت دامنات
عزم دارم کاز دلات بیرون کُنَم
و اندرون ِ جان بسازم مَسکنات
درد ِ دل با سنگدل گفتن چه سود؟
باد ِ سردی میدمم در آهنات
گفتم از جور ت بریزم خون ِ خویش؛
گفت: خون ِ خویشتن در گردنات
گفتم آتش درزنم آفاق را
گفت: سعدی! درنگیرد با منات
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
aey ke rah mat mii na yaa yad bar ma nat
eaa fa rin bar jaa no rah mat bar ta nat
Trackbacks/Pingbacks