غزل ۱۶۰ سعدی
حدیث ِ عشق به طومار در نمیگنجد
بیان ِ دوست به گفتار در نمیگنجد
سماع ِ انس که دیوانگان از آن مست اند
به سمع ِ مردُم ِ هشیار در نمیگنجد
میسّر ت نشود عاشقی و مستوری
وَرَع به خانهیِ خَمّار در نمیگنجد
چنان فراخ نشسته ست یار در دل ِ تنگ
که بیش زحمت ِ اغیار در نمیگنجد
تو را چنان که تویی من صفت ندانم کرد
که عرض ِ جامه به بازار در نمیگنجد
دگر به صورت ِ هیچ آفریده دل ندهم
که با تو صورت ِ دیوار در نمیگنجد
خبر که میدهد امشب رقیب ِ مسکین را؟
که: سگ به زاویهیِ غار در نمیگنجد
چو گُل به بار بوَد، همنشین ِ خار بوَد
چو در کنار بوَد، خار در نمیگنجد
چنان ارادت و شوق است در میان ِ دو دوست
که سعی ِ دشمن ِ خونخوار در نمیگنجد
به چشم دل نظرت میکنم؛ که دیدهیِ سر
زِ برق ِ شعلهیِ دیدار در نمیگنجد
ز دوستان که تو را هست، جایِ سعدی نیست
گدا میان ِ خریدار در نمیگنجد
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
وزن:
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
ha dii se aes q(e) be too maa r(e) dar ne mii gon jad
ba yaa ne doo s(e) be gof taa r(e) dar ne mii gon jad
Trackbacks/Pingbacks