غزل ۱۸۰ سعدی

انصاف نبود آن رخ ِ دل‌بند نهان کرد

زیرا که نه رویی ست ک‌از او صبر توان کرد

 

امروز یقین شد که تو محبوب ِ خدایی

ک‌از عالَم ِ جان این‌همه دل با تو روان کرد

 

مشتاق ِ تو را کی بوَد آرام و صبوری

هرگز نشنیدم که کسی صبر زِ جان کرد

 

تا کوه گرفتم ز فراق‌ات مژه‌ام آب

چندان بچکانید که بر سنگ نشان کرد

 

زنهار که از دمدمه‌یِ کوس ِ رحیل‌ات

چون رایت ِ منصور چه دل‌ها خفقان کرد

 

باران به بساط اوّل ِ این سال ببارید

ابر این همه تأخیر که کرد از پی ِ آن کرد

 

تا در نظر ت باد ِ صبا عذر بخواهد

هر جور که بر طرف ِ چمن باد ِ خزان کرد

 

گل مژده‌یِ بازآمدن‌ات در چمن انداخت

سلطان ِ صبا پُر زَر ِ مصری‌ش دهان کرد

 

از دامن ِ کُه تا به در ِ شهر، بساطی

از سبزه بگُستَرد و بر او لاله فشان کرد

 

شاید که زمین حلّه بپوشد؛ که چو سعدی

پیرانه‌سر ش دولت ِ رویِ تو جوان کرد

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلُ فعولن

یا

مستفعلُ مستفعلُ مستفعلُ فع لن

 

aen saa f(e) na boo dan ro xe del ban d(e) na han kar d

zii raa ke na roo yii s(e) ka zoo sab r(e) ta van kar d