غزل ۱۸۱ سعدی

باد آمد و بویِ عنبر آورد

بادام شکوفه بر سر آورد

 

شاخ ِ گل از اضطراب ِ بلبل

با آن همه خار سر درآورد

 

تا پایِ مبارک‌اش ببوسم

قاصد که پیام دل‌بر آورد

 

ما نامه بدو سپرده بودیم

او نافه‌ی مشک ِ اَذفر آورد

 

هرگز نشنیده‌ام که بادی

بویِ گُلی از تو خوش‌تر آورد

 

کس مثل ِ تو خوب‌روی فرزند

نشنید که هیچ مادر آورد

 

بی‌چاره کسی که در فراق‌ات

روزی به نماز ِ دیگر آورد

 

سعدی! دل ِ روشن‌ات، صدف وار

هر قطره که خورد، گوهر آورد

 

شیرینی ِ دختران ِ طبع‌ات

شور از متمیّزان برآورد

 

شاید که کُنَد به‌زنده در گور

در عهد ِ تو هر که دختر آورد

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

مفعولُ مفاعلن فعولن

یا

مستفعلُ فاعلاتُ فع لن

 

baa daa ma do boo ye ean ba raa var d

baa daa m(e) so koo fe bar sa raa var d