سینه از آتش ِ دل در غم ِ جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تَنام از واسطهیِ دوری ِ دلبر بِگُداخت
جانام از آتش ِ مهر ِ رُخ ِ جانانه بسوخت
سوز ِ دل بین! که زِ بس آتش ِ اشکام، دل ِ شمع
دوش بر من زِ سَر ِ مِهر چو پَروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز ِ من است
چون من از خویش برَفتم دل ِ بیگانه بسوخت
خرقهیِ زُهد ِ مَرا آب ِ خرابات بِبُرد
خانهیِ عقل ِ مرا آتش ِ میخانه بسوخت
چون پیاله، دلام از توبه که کردم بشکست
همچو لاله، جگرم بی می و خُمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ! که مرا مَردُم ِ چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
تَرک ِ افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
غزل حافظ با صدای سهیل قاسمی
غزل حافظ با صدای فریدون فرح اندوز
نسخههای دیگر
- نسخهبدلها
شرح سطر به سطر
یادآوری
شرح فال
غم و اندوهی جان سوز را از سر گذرانده ای. شاید تصمیم ها و انتخاب تو پیش از این اشتباه بوده است. منشاء این ناکامی ها در درون تو بوده است. سعی کن بدی ها و عامل های بدی را از خودت دور کنی.
عشق و علاقه ای که داشته ای برایت رنج و زحمت آورده و دوری تو را آزرده کرده است.
شاید غریب و آشنا به حال تو دلسوزی می کنند. امیدوار باش که همین تحمل مرارت ها باعث می شود که دیگران نیز به کمک تو بیایند و به تو خوبی کنند.
مراقب باش تا عاقلانه تصمیم بگیری و خویشتنداری خود را از دست ندهی.
جایی از حق خودت گذشته ای و به خودت محرومیت داده ای. از این بابت ناراحتی. بکوش تا جبران کنی.
فدای سرت. سعی کن که از ناله کردن و ماندن در گذشته بپرهیزی و گذشته را به کناری بنهی و راهی جدید آغاز کنی.
سعی کن حال خودت را خوش کنی. وگرنه غصه و یادآوری گذشته هرگز تمامی نخواهد داشت و فرصت های آینده را نیز نابود خواهد کرد.
گذشته را رها کن.
فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
sii ne eaz eaa ta se del dar qa me jaa naa ne be soo xt
eaa ta sii boo d(e) da rin xaa ne ke kaa saa ne be soo xt