ترانه‌های خیام | از ازل نوشته

بر لوح، نشان ِ بودنی‌ها، بوده‌ست

پیوسته قلم ز ِ نیک و بد فرسوده ست

در روز ِ ازل هر آن‌چه بایست، بِداد

غم خوردن و کوشیدن ِ ما، بیهوده ست!

چون روزی و عُمر بیش و کم نتوان کرد،

خود را به کم و بیش، دژَم نتوان کرد

کار ِ من و تو، چنان که رای ِ من و تو ست

از موم به دست ِ خویش هم نتوان کرد

افلاک که جُز غم نفزایند دگر،

ننهند به جا تا نربایند دگر

نا آمدگان اگر بدانند که ما

از دَهر چه می کشیم، نایَند دگر!

ای آن که نتیجه‌یِ چهار و هفتی

وَ ز هفت و چهار دائم اندر تَفتی

می خور که هزار باره بیش‌ات گفتم

باز آمدن‌ات نیست؛ چو رفتی، رفتی!

تا خاک ِ مرا به قالب آمیخته‌اند

بَس فتنه که از خاک برانگیخته‌اند

من بهتر از این نمی توانم بودن

ک‌از بوته مرا چنین برون ریخته‌اند.

  • منسوب به خیام

تا کِی زِ چراغ ِ مسجد و دود ِ کنشت؟

تا کِی زِ زیان ِ دوزخ و سود ِ بهشت؟

رو بر سر ِ لوح بین که استاد ِ قضا

اندر ازل آن چه بودنی بود، نوشت.

  • منسوب به خیام

ای دل! چو حقیقت ِ جهان، هست مجاز

چندین چه بَری خواری از این رنج ِ دراز؟

تن را به قضا سپار و با دَرد بساز

ک‌این رفته قلم ز ِ بهر ِ تو ناید باز

  • منسوب به خیام

در گوش ِ دل‌ام گفت فَلَک پنهانی:

حُکمی که قضا بُوَد، ز ِ من می‌دانی؟

در گردش ِ خود اگر مرا دست بُدی

خود را برهاندمی ز ِ سرگردانی

نیکی و بدی که در نهاد ِ بشر است،

شادی و غمی که در قضا و قَدَر است

با چرخ مکن حواله! ک‌اندر ره ِ عقل

چرخ از تو هزار بار بی‌چاره‌تر است.

ترانه های خیام با صدای سهیل قاسمی