غزل ۶ مولوی

بگریز ای میر ِ اجل از ننگ ِ ما، از ننگ ِ ما

زیرا نمی‌دانی شدن هم‌رنگ ِ ما، هم‌رنگ ِ ما

 

از حمله‌هایِ جُند ِ او و ز زخم‌های تُند ِ او

سالم نمانَد یک رگ‌ات بر چنگ ِ ما، بر چنگ ِ ما

 

اوّل، شرابی درکشی؛ سرمست گردی از خوشی

بی‌خود شوی، آن‌گه کنی آهنگ ِ ما، آهنگ ما

 

زین باده می‌خواهی، برو اوّل تنُک چون شیشه شو

چون شیشه گشتی، برشکن بر سنگ ِ ما، بر سنگ ما

 

هر کان می ِ احمر خورَد، با برگ گردد، برخورَد

از دل فراخی‌ها برَد دل‌تنگ ِ ما دل‌تنگ ِ ما

 

بس جُرّه‌ها در جو زنَد، بس بربط ِ شش‌تو زنَد

بس با شَهان پهلو زند سرهنگ ِ ما، سرهنگ ما

 

ماده ست مرّیخ ِ زَمَن این‌جا در این خنجر زدن

با مِقنَعه کی‌تان شدن در جنگ ِ ما، در جنگ ما؟

 

گر تیغ خواهی تو ز خور، از بدر برسازی سپَر!

گر قیصری، اندرگذر از زنگ ِ ما، از زنگ ِ ما

 

اسحاق شو در نحر ِ ما! خاموش شو در بحر ِ ما!

تا نشکند کشتی‌یِ تو در گَنگ ِ ما، در گَنگ ِ ما

غزل مولوی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما زیرا نمی‌دانی شدن همرنگ ما همرنگ ما

اَجَلّ به معنای جلیل تر، لقبی برای نشان دادن شان و عالی قدر بودن ِ شخص است. میر ِ اجلّ به معنای امیر ِ بزرگوار می تواند اشاره به شاه یا بزرگی باشد چه به کنایه و طنز و چه به حالت جدّی و مدح گونه

اما اگر «اجل» را به معنای گاه و زمان ِ مرگ و مجازاً مرگ در نظر بگیریم، میر ِ اجل را می توان ملک الموت یا عزرائیل یا فرشته ئی که مامور است جان ِ شخص را بگیرد در نظر گرفت. و غزل را خطاب به او دانست. که او را می ترساند و به عبارتی می گوید که من از مرگ نمی ترسم. و به میر ِ اجل می گوید از ننگ ِ ما بگریز.

به عبارتی کاری نکن که باعث شود ننگی از جانب ِ ما بر نو نشیند. از ننگ ِ ما بگریز. زیرا بلد نیستی همرنگ ِ ما شوی. به عبارتی تهدید آمیز و رجز وار می گوید که در حد ِ ما نیستی و از پس ِ ما بر نخواهی آمد.

از حمله‌های جند او وز زخم‌های تند او سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما

او: می تواند اشاره به ننگ ِ ما باشد که در بیت اول به آن تصریح کرده. یعنی در ادامه ی تهدیدش به میر ِ اجل (مرگ) می گوید که یک رگ ِ تو بر چنگ ِ ما سالم نخواهد ماند از حمله های ِ لشکر ِ او (ننگ ِ ما) و از زخم های تند ِ او (لشکر برای جنگ است و زخم می زند)

از طرفی زخم را می توان زخمه هم خواند که زخمه با «چنگ» به عنوان ِ آلت ِ موسیقی تناسب دارد

یک رگت بر چنگ ِ ما سالم نخواهد ماند به معنای «از دست ِ ما جان ِ سالم به در نخواهی برد» هم هست.

اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی بیخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما

شکل صرف فعل در «اول شرابی در کشی» و … می تواند هم حالت امر باشد: یعنی اگر می خواهی به سمت ِ ما بیایی و آهنگ ِ ما کنی، باید اول شرابی درکشی و از خوشی سرمست شوی و بی خود شود، آن گه به سمت ِ ما بیایی.

از طرفی هم می شود نوعی طعنه در نظر گرفت که: با عقل ِ سلیم و هوشیار (با خود) آهنگ ِ ما نمی کنی. بلکه (چون می دانی که کار عاقلانه ئی نیست،) پیش از آن که آهنگ ِ ما کنی، اول شرابی در می کشی و از خوشی سرمست می شوی و بی خود می شوی، سپس آهنگ ِ ما می کن.

آهنگ در این بیت با چنگ در بیت قبلی هم در تناسب است.

زین باده می‌خواهی برو اول تنک چون شیشه شو چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما

سلسله مراتب تعیین می کند. می گوید اگر از این باده می خواهی، اول مانند ِ شیشه نازک و شفاف شو، بعد که مانند ِ شیشه شدی، تازه باید آن شیشه (خودت) را بر سنگ ِ ما بشکنی (که بتوانی از این باده بخواهی)

هر کان می احمر خورد بابرگ گردد برخورد از دل فراخی‌ها برد دلتنگ ما دلتنگ ما

هر کان می ِ احمر خورَد را به دو سه شکل می توان گفت:

هر ک‌آن می ِ احمر خورَد: هر کسی که می ِ احمر بخورد…

هر ک‌آن می ِ احمر خورَد: هر که (هر کسی که) آن می ِ احمر را بخورد…

در این دو مورد ِ بالا، منظورش شخص است. یعنی آدمی که شراب ِ سرخ بخورَد…

کان به معنای معدن و مجازاً به معنای سنگ و سنگی که از معدن استخراج می شود هم هست.

و حکایتی است که گویا برخی سنگ های کم بها را در مجاورت ِ شراب یا خون یا در میان ِ خون ِ جگر می پروریده اند و این سنگ پس از مدتی گرانبها تر می شد.

سنگ لعل شود در مقام ِ صبر
آری شود ولیک به خون ِ جگر شود (حافظ)

اینجا هم این معنی را می توان گرفت که: هر سنگ (کانی) که می ِ احمر بخورَد (در میان ِ شراب ِ سرخ قرار گیرد) با برگ گردد یعنی ارزشمند و بسامان می شود. برخورَد یعنی برخوردار می شود.

برگ: ساز و نوا؛ سامان؛ اسباب؛ توشه.

برخوردن: برخوردار شدن. کامیاب شدن. بهره مند شدن.

برگ به معنای گیاه با بَر (به معنای میوه) و بر خوردن به معنای میوه خوردن هم تناسب دارد.

در مصراع ِ دوم فراخ و تنگ تضاد

دلتنگ ِ ما:

هم کسی که دلش برای ما (از ما) تنگ است

هم از دل فراخی بردن و دلتنگ، می تواند اشاره ئی به شیشه شراب که در بیت قبل آمده که گردن باریک و جوف فراخی دارد هم باشد

دلتنگ ِ ما، از دل فراخی ها را می برَد.

و اگر کان را در نظر بگیریم که در داخل ِ می ِ احمر قرار گرفته تا برخوردار و بابرگ گردد، به نوعی در دل ِ تنگ (در جایگاه ِ تنگ) صبوری کرده که از دل فراخی ها ببرَد…

بس جره‌ها در جو زند بس بربط شش تو زند بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما

جُرّه:
از دهخدا: جره . [ ج ُرْ رَ ] (ص ، اِ) نرینه ٔ هر جانور باشد از چرنده و پرنده عموماً. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). نر هر چیز باشد عموماً. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی)

جو:

از دهخدا: جو. (اِ) چوبی باشد که بوقت زمین شدیار [ شیار ] کردن بر گردن گاو گذارند. (برهان ). مخفف جوغ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). یوغ.

تصور من (سهیل قاسمی) از «بس جره ها بر جو زند» یعنی بسیار گاو نر را به یوغ می کشد (گاو آهن می سازد) 

جَرّه به معنای کوزه سفالی و سبو و کوزه از جنس ِ خزف هم هست. و جو را اگر به معنای جوی آب در نظر بگیریم می شود معنای کوزه را با آب ِ جوی پر کردن هم از آن گرفت. منتها حسی که از بیت می گیرم، سرهنگ (نظامی مردی جنگی و قوی به نظر می آورد) با توجه به حال و هوای باقی ابیات، کار ِ دشوار و جانانه تری از سبو از آب پر کردن کرده است! با شهان پهلو می زند به هر حال!

 

ماده است مریخ زمن این جا در این خنجر زدن با مقنعه کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما
گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر گر قیصری اندرگذر از زنگ ما از زنگ ما

اگر از خورشید تیغ می خواهی، (اگر برای مصاف با خورشید آماده و راغبی) باید از بدر ِ ماه (ماه ِ تمام) سپر برای خودت بسازی. کسی که به نبرد با خورشید می رود و از او انتظار ِ تیغ دارد، می بایست دستکم ماه با خود همراه داشته باشد که در برابر ِ تیغ ِ خورشید سپر سازد…

قیصر: شاه ِ روم است. و با زنگ تناسب (تضاد) دارد. سپاه ِ روم مُلک ِ زنگ را تصرف کردند. روم سفید و زنگ سیاه است و این سیاهی و سفیدی با خورشید و بدر مصراع اول تناسبی می سازد.

می گوید اگر تو ادعا داری که قیصری و پادشاه ِ رومی، بیا از زنگ ِ ما بگذر (اگر می توانی!)

اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما

نحر:

از فرهنگ ِ عمید: شتر کشتن است. در مجاز، گلو بریدن و قربانی کردن هم هست.
برای کشتن ِ شتر، گلوی آن را می درند تا خون از او خارج شود و بی حال شود تا بتوانند بر آن چیره شوند. توضیح از خودم. (سهیل قاسمی)

اسحاق شو در نحر ِ ما، اشاره به داستان ِ ابراهیم پیامبر است که نخست قصد داشت فرزندش را قربانی کند و گلوی او را ببرد.

به روایت تورات، ابراهیم اسحاق را برای قربانی خداوند بُرد و کارد بر گلوی او نهاد، اما در روایات اسلامی، بیشتر اسماعیل را به این عنوان نام برده اند. و به گفته آقای محمدرضا شفیعی کدکنی، غزلهایی که در آن به قربانی شدن اسحاق اشارت می رود، در نسخه های اصیل ِ غزلیات ِ شمس وجود ندارد.

گَنگ نام ِ رود ِ بزرگی است. که اینجا به معنای رود ِ بزرگی که کشتی را در آن بیم ِ شکستن است به کار رفته.

وزن:

مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن

 

تقطیع:

 

bog rii ze aey mii ree ea jal eaz nan ge maa eaz nan ge maa

zii raa ne mii daa nii so dan ham ran ge maa ham ran ge maa