دیوان حافظ با این که بسیار مورد توجه ادیبان و مصححان و از طرف دیگر عموم مردم بوده، اما شاید به جرئت بتوان گفت این همه زمانی که روی آن صرف شده و این همه آدم که بر روی آن پژوهش کرده اند، نه بر اساس حجم نفر – ساعت کار انجام شده بازده مناسبی داشته و نه آن چه که حق صحبت او است ادا شده است.

شاید همین مشهور بودن و همه گیر بودن شعر حافظ باعث ایجاد حاشیه و حساسیت هایی شده که شعر حافظ را درگیر سیاست کرده است. از آن دست حساسیت هایی که یکی از انواع آن، رباعیات خیام را درگیر خود کرده است و برای دیوان های دیگر شاعران کمتر وجود داشته است.

موضوع دیگری که به ذهنم می رسد این است که شاید دوره ای که ادبا و مصححان به کار تصحیح حافظ اهتمام ورزیدند (دوره معاصر را عرض می کنم) زمانی بود که مباحث فکری و فلسفی و کلامی و «سیاست» رونق داشت.

وجود (و بسامد زیاد) ِ مفاهیمی چون میخانه و شراب و زاهد و صوفی و پیر خرابات و … که هر کدام به نوع ِ خود مناقشه برانگیز است، در کنار ِ سنت ِ فال گرفتن با دیوان حافظ، که باعث می شد شعر حافظ در میان عموم مردم هم رواج داشته باشد، این استعداد را از خود بروز می داد که دیوان حافظ عرصه ای باشد برای دسته بندی و یارکشی و بحث های گروه هایی که طرز فکر های متفاوتی داشتند. از یک طرف مذهب، که هم نمی توانست نسبت به همه گیر بودن شعر حافظ بی اعتنا باشد و آن را نادیده بگیرد و هم می خواست به نوعی از این اقبال عمومی به نفع خود بهره بگیرد. مذهبی ها در تلاش بودند که این واژه ها را استعاره از مفاهیم عرفانی و مذهبی بگیرند و در این راستا به جمع آوری یا ساخت قصه ها و افسانه هایی برای توجیه درستی ادعایشان می پرداختند.

از آن طرف انتلکتوئل ها و منورالفکر ها در تلاش بودند تا متن های فارسی را با ترمینولوژی رایج در سبک شناسی ادبیات غرب خوانش کنند.

در این میان و در بحبوحه رواج گرایش های سوسیالیستی، در کنار تفکر انقلابی و ادبیات مبارزه، عده ای هم در این صرافت بودند تا حافظ را شاعری مبارز و آزاده ای روشنفکر معرفی کنند.

عده ای نیز حافظ را شخصی درباری و «صله بگیر» و مجیز گوی این شاه و آن شاه مطرح می کردند.

و در این میان همکاری حروف سربی و روزنامه ها و مجله های تازه به دنیا آمده نیز به کمک آمدند و ابیات و واژه ها و اصطلاح های شعر حافظ شد عرصه ی تاخت و تاز و مصداق آوردن برای اندیشه های خداناباورانه یا مذهبی یا رندانه یا انقلابی یا سلطنت طلبانه! انگاری که حافظ، اندیشه های سیاسی و اجتماعی و مذهبی و آموزشی و فرهنگی و تربیتی آن ها را بازگو می کند!

و آن چیزی که از یاد رفت، شعر ِ حافظ بود. و کسی که فراموش شد، حافظ ِ شاعر بود. حافظ شاعر

امروز، پس از گذشت چند دهه از چاپ و طبع آن دیوان ها و آن مقدمه ها و دیباچه ها و مقاله ها در باره ی حافظ، دیگر کمتر کسی به صرافت نگاه دقیق تر و موشکافانه تر به حافظ و نوشتن ِ چیزی در این باره می افتد. شاید چون احساس می شود که به قدر کافی در باره ی حافظ گفته شده است!

اما حافظ ِ شاعر هنوز به نظر من بسیار ناشناخته مانده است. به این دلیل که برداشت های سیاسی و ایدئولوژیک از دیوان حافظ، باعث شده بود که هر فرقه ای آن را با فیلتر خاص خودش ببیند و در عمل بخش گسترده ای از محتوای کتاب را نبیند. یا به قدری تحت تاثیر نگاه خودش بوده که بطور کلی به شکل دیگری ببیند.

امروز هم در وبسایت های اینترنتی بیشتر حاشیه ها و یادداشت های مردم سر ِ همان دعواهای تفسیر های عارفانه و سالکانه در مقابل تفسیر های رندانه و … است. که بفرض مراد از می دو ساله و محبوب چهارده ساله، معشوقه بازی یا شاهد بازی و شراب خواری حافظ بوده یا اشاره ی ایشان به سیره ی نبی و ائمه اطهار و چهارده معصوم است، یا چهارده، چهارتا ده است! یعنی چهل! سن بعثت!

یا محاجه بر سر این که نگار من که مکتب نرفت و خط ننوشته و به غمزه مسئله آموز صد مدرس شده، اشاره به درس نخوانده عالِم بودن پیامبر اسلام است یا چیز دیگری!

 

کتاب «حافظ شیراز» هم در واقع نتیجه ی همین پروژه بود. حاصل کار ِ شاعری که شعر را شیپور می خواست. و شعر را برای مبارزه در راه آرمان های سیاسی اش هم به کار می برد. شاعری چموش که بر راهِ دیوان‌های گردگرفته شلنگ می‌اندازد!

 

علاوه بر این، کتاب حافظ شیراز را کتابی ناقص و ناتمام می بینم. این از غلط های تایپی نه چندان کم آن می توان دریافت. و از مقدمه ای که در آن وعده داده شده بود که تعبیر ها و شرح ارجاعات آن در مجلّد دیگری عرضه خواهد شد. کاری که هرگز انجام نشد. (یا دستکم من ندیده ام.)

کتاب حافظ شیراز را کاری تلقی می کنم که خود شاملو هم بعد ها آن را تکمیل نکرد و رها کرد. حق هم داشت! نه دیگر زمانه زمانه ی کَل کَل ِ دسته ای و حزبی بود و نه شاملو آن شاملوی پر شور و پر سر و صدا و کم مطالعه.

قابل انکار نیست ابتکاری که شاملو در مرتب کردن محل سطر ها به کار بست باعث شد که بسیاری از سطرهایی که در کنار هم به پراکنده گویی و بی ربطی تلقی می شدند، ارتباطی منطقی تر با هم برقرار کنند. برقراری ارتباط ساختاری میان سطرهای غزل.

و البته بعضی از تشخیص های شاملوی شاعر در انتخاب واژه ها، بسیار شاعرانه و هوشمندانه بوده است که در بسیاری موارد، حدس های درست و قابل اعتنایی هم به دست داده است. «از جمله: کشتی نشستگانیم …، زِ ملازمان ِ سلطان…  و …

و جرئتی که به خرج داد برای قراردادن نشانه های نگارشی مانند نقطه و ویرگول و دو نقطه و گیومه و … . کاری که (دیدم و) بسیاری از آن طفره رفتند و به ارائه ی صورتی مبهم بسنده کردند.

اما شاید اگر شاملو که در سالهای کهنسالی بدان حد درگیر کتاب کوچه شد، فرصتی می یافت تا باز آید و تجدید نظری در کتابش «حافظ شیراز» داشته باشد؛ بازنگری پخته تر و ملایم تری از روایت شاملو از دیوان حافظ در دست داشتیم.

و طبیعی است که این نوع کتاب نگاری، با تحقیق موشکافانه ای که هوشنگ ابتهاج، فارغ از عجله و فارغ از هر گونه اصراری برای القا یا استخراج نوعی جهان بینی خاص از اشعار، و دسترسی گسترده و «سر ِ فرصت» به تمامی منابع و نسخه های خطی و چاپی (از جمله همین نسخه ی ذوقی شاملو) تفاوت بسیاری خواهد داشت.

خاصه آن که بعید می دانم که شاملو هنگام نگارش این کتاب، دسترسی قابل توجهی به نسخه های دست اول داشته باشد! شاملو سعی می کرد که روح شعر حافظ را در یابد. و ای کاش با همین ابزار به روایت حافظ می پرداخت. (که شاید به جرئت بتوانم ادعا کنم که در مرتبت شاعری این دو شاعر تفاوتی نمی دانم و شعرهای شاملو را از لحاظ اهمیت تاریخی و سِحر ِ کلام و اقبال عمومی، هم پایه ی معاصر ِ دیوان ِ حافظ ارزیابی می کنم.) مشکل از آنجا آغاز شد که نگرش های انقلابی و ایدئولوژی خاصی را هم می خواست از زبان حافظ روایت کند. که این جا آن روح شعر زنگار می گیرد و شاملو ناگزیر می شود طوری سطور را بخواند که نه شاعرانگی خود اوست و نه شاعرانگی حافظ.

اعتراف می کنم که علاقه ی قلبی من (و بسیاری از ادب دوستان نسل ما) به شاملو، باعث می شود که کتاب حافظ شیراز او را در پله ای بالاتر از آن چه که شاید حق ِ مرتبت اش باشد بنشانیم. هرچند که امروز بین فضلا اصراری هم هست در باب «از اساس بی اعتبار دانستن تلاش شاملو». این به آن دَر!

در پایان باز بر می گردم به حرف نخست خودم: آنچه در این بازار مغفول مانده و مورد بی مهری قرار گرفته است، همانا «حافظ ِ شاعر» است.

بر آن سر هستم که حافظ شاعر را ببینم. و از شعر ِ حافظ بگویم. نه از حافظ! و بر این باورم که حافظ هنوز که هنوز است جای مطالعه ی بسیار دارد. خاصه در زمانه ای که نسل جدید آن گویی میراث ادبی خود را به کلی فراموش کرده است و گسست عمیق و ناامیدکننده ای با زبان فارسی و ادبیات فخیم و غنی آن پیدا کرده است و وقتی چند سطر از شعر حافظ برایشان می خوانی، نگاهت می کنند و می گویند خب حالا «فارسیشو» بگو ببینم منظورش چیست!