غزل ۱۴۸ سعدی
چو نیست راه ِ برون آمدن زِ میدانات،
ضرورت است چو گوی احتمال ِ چوگانات
به راستی که نخواهم بُریدن از تو امید
به دوستی! که نخواهم شکست پیمانات
گر م هلاک پسندی ور م بقا بخشی
به هر چه حُکم کنی نافذ است فرمانات
اگر تو عید ِ همایون به عهد بازآیی،
بخیل ام ار نکُنم خویشتن به قربانات
مَه ِ دوهفته ندارد فروغ ِ چندانی
که آفتاب که میتابد از گریبانات
اگر نه سرو، که طوبا برآمدی در باغ،
خجل شدی چو بدیدی قد ِ خرامانات
نظر به روی تو، صاحبدلی نیندازد
که بیدلاش نکند چشمهای فتّانات
غلام ِ همّت ِ شنگولیان و رندانام
نه زاهدان که نظر میکنند پنهانات
بیا و گر همه بد کردهای؛ که نیکات باد
دعایِ نیکان از چشم ِ بد نگهبانات
به خاک ِ پا ت که گر سر فدا کُنَد سعدی،
مقصر است هنوز از ادایِ احسانات
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
co nii s(e) raa he bo roo naa ma dan ze mey daa nat
za roo ra tas t(e) co goo yeh te maa le coo gaa nat
Trackbacks/Pingbacks