غزل ۱۶۲ سعدی

طُرفه می‌دارند یاران صبر ِ من بر داغ و درد!

داغ و دردی ک‌از تو باشد، خوش‌تر است از باغ ِ وَرد

 

دوستان‌ات را که داغ ِ مهربانی دل بسوخت

گر به دوزخ بُگذرانی، آتشی بینند سرد

 

حاکمی! گر عدل خواهی کرد با ما یا ستم

بنده ایم ار صلح خواهی جُست با ما یا نبَرد

 

عقل را با عشق ِ خوبان طاقت ِ سرپنجه نیست

با قضای آسمانی برنتابَد جهد ِ مَرد

 

عافیت می‌باید ت چشم از نکورویان بدوز!

عشق می‌ورزی بساط ِ نیک‌نامی درنوَرد

 

زَهره‌یِ مردان نداری، چون زنان در خانه باش

و ر به میدان می‌روی، از تیرباران برمگرد

 

حَمل ِ رعنایی مکُن بر گریه‌یِ صاحب‌سماع

اهل ِ دل دانَد که تا زخمی نخورد آهی نکرد

 

هیچ‌کس را بر من از یاران ِ مجلس دل نسوخت

شمع می‌بینم که اشک‌اش می‌روَد بر رویِ زرد

 

با شکایت‌ها که دارم از زمستان ِ فراق

گر بهاری باز باشد لَیسَ بَعد الوَرد بَرد

 

هر که را دردی چو سعدی می‌گدازد، گو: منال!

چون دل‌آرام‌اش طبیبی می‌کند، دارو ست درد

غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی

شرح سطر به سطر

ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

وزن:

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

tor fe mii daa ran d(e) yaa ran sab re man bar daa go dar d

daa qo dar dii kaz to baa sad xos ta ras taz baa qe var d